این مقاله کوتاه تلاشی است برای شکلدادن به یک موضع اخلاقی، روشنفکرانه و مستقل دربارهی فاجعهی انسانی در غزه. این نویسنده با مرزبندی روشن میان خشونت دولت اسرائیل و بنیادگرایی حماس، از امکانی برای همبستگی مدنی و فراملی سخن میگوید که از دل تجربهی مردم ایران، فلسطین و منطقه سربرمیآورد. تأکید بر پرهیز از مصادرهی صدای عدالت توسط رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی و ضرورت بازسازی زبانی خلاق، تحلیلی و انسانی برای روایتهای بدیل از مقاومت و زندگی .
هر تصویری که از غزه بیرون میآید، قلبها را فرومیکوبد: کودکانی که از زیر آوار بیرون کشیده میشوند، کودکان در صفهای بیپایان برای لقمه ای نان ، بیمارستانهایی که نه برق دارند نه دارو. آنچه در این نوار محصور اتفاق میافتد، دیگر صرفاً مسئلهای سیاسی یا حتی ملی نیست. با فاجعهای روبهروییم که شرافت انسانی ما را به چالش میکشد و سکوت در برابر آن، نوعی مشارکت در استمرار آن است .
اما از دل این اضطرار اخلاقی، پرسشهای دشوارتری برمیخیزد، بهویژه برای ما مردمی ایرانی ، ما که خود گرفتار استبداد، سانسور، و سرکوب و اعدام هستیم، چگونه میتوانیم به شکلی مستقل و مسئولانه در برابر جنایاتی چنین گسترده موضع بگیریم، بدون آنکه به ابزار تبلیغات حکومتی بدل شویم؟
رسانههای مسلط فعلی این روزگار به طور رسمی و یا غیر رسمی ،ما را به دو سوی متقابل سوق میدهند: یا باید مدافع مقاومت حماس بود، یا حامی “حق دفاع” اسرائیل. اما این دوقطبی جعلی، حقیقت را پنهان میکند. نه میتوان چشم بر واقعیت آپارتاید، اشغال و کشتار سیستماتیک مردم فلسطین بست، و نه میتوان مشروعیت اخلاقی برای سازمانی تروریستی مانند حماس قائل شد که با ایدئولوژی بنیادگرایانه و سیاست گروگانگیری، خود نیز به ابزار ویرانی بدل شده است .
باید قادر بود همزمان به خشونت اسرائیل “نه” بگوییم و با منطق حماس نیز مرزبندی کنیم . رنج مردم غزه را نمیتوان و نباید به پروژههای نظامی و ایدئولوژیک فرونشاند. نه سکوت در برابر جنایات وحشتناک ارتش اسرائیل اخلاقیست، و نه توجیه خشونت کور حماس.
برای صدای مستقل ایرانی، دشواری مضاعفی وجود دارد. رژیم جمهوری اسلامی، که خود یکی از سرکوبگرترین نظامهای منطقه است، با مصادرهی مسئلهی فلسطین، هر تلاش مدنی برای همبستگی انسانی را به نفع دستگاه تبلیغاتیاش مصادره میکند. شعارهای ضدصهیونیستی حاکمیت، نه از سر عدالتخواهی، بلکه ابزاری برای انحراف افکار عمومی از بحرانهای داخلی، سرکوب معترضان، و مشروعسازی سرکوباند.
از موضعی دیگر سخن باید گفت : نه از دهان دولت، که از دل مردم. نه از تریبون ایدئولوژیک، که از زبان تجربهی زیستهی مردم از سرکوب، جنگ، سانسور، و فقر.
این خطای بزرگیست که سرنوشت ملتها را صرفاً در مرزهای سیاسی یا منافع دولتها تعریف کنیم. ما باور داریم که سرنوشت مردم ایران با مردم فلسطین، لبنان، سوریه و دیگر ملتهای منطقه گره خورده است، اما نه به واسطهی اتحادهای ژئوپلیتیک، بلکه بهسبب اشتراک در درد، در رویای آزادی، در تجربهی ترومای تاریخی، و در اشتیاق به زندگی بهتر.
همانگونه که مردم ایران قربانیان سرکوب، فساد، و فقر تحمیلیاند، مردم فلسطین نیز قربانیان اشغال، تبعیض و بازیهای قدرتاند. این اشتراک رنج، میتواند به زبانی نو منجر شود؛ زبانی که از هژمونی دولتها مستقل باشد و بر همبستگی فراملی از پایین تأکید کند.
در جهانی که حقیقت قربانی پروپاگاندا شده، وظیفهی ما خلق زبانهایی تازه است.
زبانی که در آن پیچیدگیها فراموش نمیشوند، که در آن میتوان همزمان بر حق مردم فلسطین برای زندگی آزاد تأکید کرد، و در عین حال از ابزارشدن آن حق در دست گروههای مسلح ارتجاعی برائت جُست.چنین زبانی باید مدنی باشد، تحلیلی،شاعرانه،ورهاییبخش. باید بتواند همدلانه و همزمان انتقادی باشد. هم فریاد کند و هم تفکر بیافریند .
در نهایت، همدردی اگر به کنش بدل نشود، پژواک نمییابد. این کنش میتواند شکلهای متنوعی داشته باشد: نوشتن، ترجمه، بیانیههای مستقل، روایتهای هنری، آموزش عمومی، و شبکهسازیهای مدنی فرامرزی .
باید تلاش کرد و “صدایی“ ساخت که نه از قدرتها، بلکه از رنجها، رؤیاها، و مقاومتهای انسانی سرچشمه بگیرد. صدایی که اگرچه کوچک است، اما حقیقت دارد. صدایی که از دل و جان “ایران”، به احترام جانهای از دسترفته در غزه، میگوید: شما را میبینیم. نمیخواهیم از رنجتان بهرهبرداری شود. ما، با همهی تفاوتها، همسرنوشتایم .
علی آشوری - سندیاگو
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد