logo





در سوگِ هومن آذرکلاه

(۱۴۰۳- ۱۳۲۸)

سه شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۷ مه ۲۰۲۵

ناصر مهاجر

دعوی چه کنی، داعیه‌داران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همــــه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند

هومن آذرکلاه به روز ۱۳ آبان ۱۳۲۸ در تهران زاده شد. پدرش،محمد‌علی آذرکلاه،از بازاریان هوادار دکتر محمد مصدق بود؛ مادرش، فاطمه خلیل‌آذر، خانه دار. این زن و شوهر آذری، در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۲۰، تبریز را ترک گفتند و در تهران سکنا گزیدند.

هومن تا کلاس نهم دبستان، «سر به راه بود» و «زندگی آرامی»[۱] داشت. از آن پس اما، از درس و مشق دل‌کند و به هنرهای نمایشی، تئاتر و سینما دل داد. در سال ۱۳۴۷ با ناصر نجفی (۲۰۱۸- ۱۳۲۰) شاعر، نمایشنامه نویس و بازیگر تئاتر آشنا شد. در این‌باره خود گفته است:

«این آشنایی تاثیر زیادی بر زندگی‌‌ام گذاشت. از راه او بود که با فلسفه به طور کلی و مارکسیسم آشنا شدم؛ و از راه او بود که به محافل هنری راه یافتم و تئاتر به مسئله‌ی عمده‌ی زندگی‌ام تبدیل شد.
از آن پس، مسائل اجتماعی و سیاسی را بیشتر به دیده می‌گرفت. در مراسم هفت و چهلم غلام‌رضا تختی، حضور داشت. دادگاه بیژن جزنی و یارانش را نیز به دقت دنبال می‌کرد و نیز ماجرای دستگیری گروه فلطسین و دفاعیه‌ی شکرالله پاکنژاد را. و این در حالی بود که به مبارزه‌ی چریکی گرایش نداشت و به قول ناصر نجفی، الگوی «چریک‌ فرهنگی» را پسندیده می‌‌انگاشت.

در سال ۱۳۵۱ دیپلم دبیرستان را گرفت؛ در رشته‌ی طبیعی. در کنکور شرکت جست و دررشته‌ی بازیگری «دانشکده‌ی هنرهای‌های دراماتیک برای آموزش علمی تئاتر» پذیرفته شد؛ به سال تحصیلی ۱۳۵۳-۱۳۵۲. همزمان، به «دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران» نیز ره گشود که استادان نامداری در آنجا درس می‌دادند؛ از آن میان: حمید سمندریان، حمید کوثر، بهرام بیضایی و دیگران در این دوره از زندگی‌ست که برای نخستین بار هنر بازیگری‌اش را در صحنه‌ی همگانی به نمایش گذاشت: نمایشنامه‌ی«برج» نوشته‌ی پیتر وایتس، به کارگردانی رجب محمدین، در تالار مولوی.

به زودی شیفته‌ی روش و منش دکتر رکن‌‌الدین خسروی شد که از استادان این دانشکده بود و کسی که هومنِ آذرکلاه را «کشف بزرگ» خود می‌‌دانست. این دو و دیگر یاران خسروی، تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ چندین پیس به صحنه بردند. از آن میان: زیتون (آرمان امید)، تیاله (مصطفی رحیمی)، محاکمه‌ی ژاندارک (برشت) و...

با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ، خسروی و همکارانش، دوشادوش بسیارانی از اهل تئاتر – نقش چشمگیری در شکوفایی تئاتر دربهار آزادی ایران داشتند و چند کار ماندنی از خود برجای گذاشتند. از آن میان: ‌استثناء و قاعده(برشت)، سیزوئه یانسی مرده است (آتول فوگارد)، گوشه نشینان آلتونا (سارتر)

اما بهار آزادی زودگذر بود. واپسگرایان حاکم، بیش و پیش از دیگر آفرینش‌های فکری، به سرکوب سینما، تئاتر و موسیقی برآمدند؛ چندان که بیشتر هنرمندان ما، به ویژه‌ چپ‌گراها، یا خانهنشین شدند و یا جلای وطن کردند و راه تبعید پیش گرفتند. هومن که در آستانه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ به حزب توده ایران پیوسته بود و به «شورای نویسندگان و هنرمندانِ ایران» آن حزب، پس از یورش همه‌سویه‌ی جمهوری اسلامی به آزادی‌های دموکراتیک و گروه‌ها و شخصیت‌های دموکرات در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، و نیز اعدام سعید سلطان‌پور در فردای آن روز، از حزب توده گسست و تا پایان زندگی به هیچ گروه‌ سیاسی نپیوست؛ هرچند همواره به ارزش‌های انسان‌دوستانه، اصل آزادی همچون کلیتی تجزیه‌ناپذیر، اندیشه‌ی ترقی و ضرورت عدالت اجتماعی وفادار ماند و به مخالفت بنیادین با نظام جمهوری اسلامی و همه‌ی جناح‌هایش، پایبند. با نظمی ستایش‌انگیز، پیگیر چندوچون رویدادهای سیاسی ایران و اوپوزیسیون ایرانی در خارج کشور بود و روزی نبود که خبرهای ایران را از راه رسانه‌های فارسی زبان دنبال نکند. از پاهای ثابت اکسیون‌های اعتراضی پاریس علیه جمهوری اسلامی نیز بود.

هومن آذرکلاه در پهنه‌ی تئاتر هم از جنب‌وجوش بازنماند و از پیشکسوتان این هنر پُردردسر بود در تبعید. از کارهای ماندگارش: اتلو در سرزمین عجایب (۱۳۶۳) و یادداشتهای روزانه یک دیوانه (۱۳۷۶).
هومن به سال ۱۳۷۵/ ۱۹۹۶ با بنفشه مسعودی پیوند زندگی مشترک بست و در این زمینه نیز از دوستی و محبت و همیاری و حمایت همسر، کم نگذاشت.

هومن آذرکلاه، چون هنرمندی متعهد و دموکرات، تبعید را زیست[۲]. به رغم همه‌ی سختی‌های آفرینش هنری در غربت، دست در دست هنرمندانی همچون غلامحسین ساعدی، رکن‌الدین خسروی، پروانه‌ سلطانی، ناصر رحمانی‌نژاد، ایرج جنتی عطایی، محسن یلفانی، رضا علامه‌زاده، سوسن فرخ نیا، حمید جاودان، حمید دانشور، محمد چیمه (سحر)، میرعلی حسینی و و و... پیس‌هایی ماندنی به صحنه آورد.

هومن، انسانی بود آزاده، شریف، نجیب، با حقیقت و بی‌نیاز. کم حرف، اما خوش بیان. همواره یار و یاور دوست و آشنا. زندگی را سخت نمی‌گرفت و ره شکیبایی پیش می‌گرفت. گاه اما، کاسه‌ی بزرگ صبرش لبریز می‌‌گشت و منفجر می‌شد. پس از انفجار، چندی در خود فرو می‌رفت و سپس با نگاهی موشکاف و نقاد، رفتار خود را در متن آن رویداد، زیر ذره‌بین می‌گذاشت .

یادش گرامی.

___________________________

[۱] گفتگو با هومن آذرکلاه، آرش ۷ شماره‌ ۱، بهمن ۱۳۶۹/ فوریه ۱۹۹۱
[۲] علی مسعودنیا، ناگه غروب کدام ستاره؟ کانال تلگرامی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد