logo





حکایت ملاقات فرستاده روم با خلیفه «عُمَر»

(بخش پایانی)

دوشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۶ مه ۲۰۲۵

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

mohammad-binesh1.jpg
تفسیر ِ« وَ هُوَ مَعَکُم اَینَما کُنتُم»
( و او با شماست، هر جا که باشید)
گر به جهل آییم، آن زندان اوست
ور به علم آییم، آن ایوانِ اوست ۵۶
ور به خواب آییم، مستان ِ وی ایم
ور به بیداری، به دستانِ وی ایم ۵۷
ور بگرییم ، ابرِ پر زرق* ِ وی ایم
ور بخندیم، آن زمان برقِ وی ایم ۵۸
ور به خشم و جنگ، عکس*ِ قَهرِ اوست
ور به صلح و عُذر، عکسِ مهرِ اوست ۵۹
ما کی ایم اندر جهانِ پیج پیج؟
چون الف او خود چه دارد؟ هیچ هیچ ۶۰ ...

ابیات ۵۶ تا ۵۸ : وقتی به نادانی دچار شویم، خدا ما را در زندانِ بی خبری خود حبس کرده ست و وقتی ناشناخته ای را بشناسیم، باز هم این فعل خداست که از راه الهام علم به آن موضوع، ما را به فضای بازِ آگاهی می رساند. وقتی ما را خواب فراگیرد باز اوست که مست و بی هوشمان می کند و در هنگام بیداری نیز اسیر ارادهٔ او هستیم .

*زرق؛ وارد کردن مایع با سرنگ در ظرف؛ ( نک؛ فرهنگ دهخدا) منظور ابرهای باران سازست . گریه و خندهٔ ما در هر لحظه، فعل خداست. ـ نه بر اثر حادثه ای غم آور یا شادی بر انگیزـ . اشاره به آیه ۴۲ سوره نجم: ( اوست که می خنداند و هم اوست که می گریاند) از دیدگاه فلسفی سه بیت بالا ریشه در آموزه های اشاعره دارد که نظام علّی را منکرند. یعنی هر چند عقلِ بشری نظام علت و معلولی را با تجارب خویش ادراک می کند، اما خداوندست که هر لحظه حوادث را چنان کنار یکدیگر می چیند که عقل ما میان آن ها نوعی رابطهء عِلّی پیدا می کند. اگر خدا بخواهد هر لحظه می تواند معجزه رخ داده و آتش نسوزاند و سرد باشد و عصا اژدها گردد. بطور کلّی «نفی علیّت» یکی از پایه های اعتقادی اشاعره ست (۴) که اندشهء مولانا با آن نزدیکی دارد، اما به کلّی نمی تواند نشان دهندهٔ تمام مقصود وی از «معیّت با حق» باشد. بنا براین مولانا در کنار این نوع نگرش اشاعره ، از زاویهٔ نوافلاطونی هم به موضوع می‌پردازد. مثلا در بیت بعد می‌گوید خشم و غضب در ادمی و جنگیدن وی انعکاسی ست از صفت قهر خداوندی و رفتار صلح آمیز و محبت گونهٔ ما نیز سایه و انعکاسی ست از صفت لطف در خداوند. بیت ۶۰ : پس ماهیت آدمی در جهانِ تو در تو و رمز آلودِ آفرینش چیست؟ هیچ. همانند شکل الف (ا) که از خود هیچ ندارد و باید حرکتی به او اضافه شود تا قابل تلفظ گردد. حاصل چنین نگرشی همان فلسفهٔ «وحدت وجود» ست که شالودهٔ آن را در اسلام ، ابن عربی با الهام از نو افلاطونیان بنا نهاده است. البته این سخن به آن معنا نیست که مولانا چنین نگرشی را از وی وام گرفته باشد. هر کدام از این دو عارف بزرگ با تجارب شخصی خود به کشف وحدت وجود رسیده اند. مولانا در این معنی می‌سراید

بحر وُحدان( واحد) ست؛ جفت و زوج نیست
گوهر وماهی ش غیر موج نیست
نیست اندر بحر، شِرک و پیچ وپیج ( کثرت و تباین)
لیک با اَحوَل (لوچ) چه گویم ؟ هیچ هیچ ... ۶/۲۰۳۲

در خاتمه باید افزود عجیب است که منظومهٔ اندیشه مولانا در بردارندهٔ هر دو طریق مکتب فکری ثنویت اشاعره و وحدت وجود نظری ست .یکی ریشه درشریعت و قرآن دارد و دیگری متاثر از اوپه نیشادها ست که در اسلام از راه ترجمهٔ آثار فلوطین خود را نشان می دهد.کمتر مولانا شناسی مانند استاد آنه ماری شیمل به این نکته باریک توجه کرده است که می نویسد:

«‌ تقریبا غیر ممکن ست که بتوان از داستان ها و امثلهٔ مثنوی نظام عرفانی واحدی را بنا نمود؛ هر شارح و مفسّری آنچه را که خود در جست و جوی آن بوده، در مثنوی یافته ست.از همه خدایی [ وحدت وجود] تا عرفان شخصی ، از عشق توام با خلسه ، تا پیروی از مذهب رسمی و قوانین شریعت » (۵) البته لازم به تذکرست که این اختلاف در نگرش به هیچ وجه ناشی از خامی و آشفته ذهنی مولانا نیست؛ بلکه همان واقعیتِ ملموس در فضای عرفان است که گفته اند به تعداد افراد روی زمین می تواند راهی برای وصال به حق وجود داشته باشد. راه خاص مولانا چنین ست که هر بار در کوران الهامات الهی با شیوه ای تازه و بکر به خلق تمثیلی و بیان حکایتی می پردازد تا خواننده را با توحید ــ یکتا دانستن خالق ــ آشنا سازد.چنانکه پس از سال ها سرودن مثنوی در آخرین دفتر تاکید می‌کند:

مثنویِّ ما، دکانِ وحدت ست
غیر ِ واحد، هر چه بینی آن بُت ست ۶/۱۵۲۸

وی برای بیان الهامات خویش در قالب زبان، تقریبا از هر تمثیل و موضوعی که در آن عصر سینه به سینه نقل می شد، استفاده می کرد و از طعنهٔ ناقدان مثنوی بیم نداشت. مثلا برای روشن ساختن مفهوم «بت» در بیت بالا سروده ست:

بُت ستودن بهرِ دامِ عامه را
همچنان دان کِ الغَرانیقُ العُلی* ۶/۱۵۲۹

می فرماید هر چند مثنوی دکانی ست که تنها کالایش سخن از خداست، دل می آورند و شناخت حق را می برند، اما در این میانه کالای صادقانی که خدا را از پس حجاب و پردهٔ بت ها می پرستند نیز خریدار دارد. این کار آنان مانند چیزی ست که در ماجرای «غَرانیق» اتفاق افتاد. پس از آن مولانابرای روشن ساختن مطلب، ابیاتی آورده که در تاریخی بودن آن هنوز جای تردید و بحث ست. از دیدگاه وی در آن ماجرا حضرت حق، به ابلیس اجازه داد، دو آیه بر ذهن و زبان پیامبر اسلام جاری سازد تا از این راه کافران هم کمی به خود آیند اما فورا چبرپیل را نیز مامور کرد تا آن خطای در وحی را به محمد گوشزد کرده از متن قرآن بزداید. این، تنها تلنگری بود بر گوش دل کافران، شاید بعضی به راه راست آیند. ابیات بعدی چنین موضوعی را تایید می کند .

خواندش در سورهٔ « والنَّجم » زود
لیک آن فتنه بُد از سوره نبود
جمله کفّار آن زمان ساجد شدند
هم سِری* بود آنکه سَر بر در زدند ... ۶/۱۵۳۱

ماجرای غرانیق و آیات شیطانی بشدت مورد اعتراض بیشترمفسّران قرآن بخصوص در شیعیان ست و صدای شاعر درجوّی عصبی و جانبدارانه به گوش نمی‌رسد. آوردن جملگی تاویلاتِ مفسران مثنوی از حوصلهٔ این نوشتار بیرون است. این طورنقل شده ست که در سال پنجم هجرت وقتی پیامبر میان جمعی از مسلمانان و کفار به خواندن آیاتی از سوره نجم مشغول بود، آیهٔ نوزدهم و بیستم:[ أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى . وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى‌] ( آیا لات و عُزّی رادیده اید؟ و مَنات، آن بت ِسومی را ؟) را که خواند، بر ضمیر و زبانش آمد «فاِنّهُن الغرانیقُ العُلی و اِنّ شفاعتَهُنّ لَتُرتَجی» آنان [ آن سه دختران الله) مرغابیانی بلند پروازند ،که به شفاعت شان امید است ) مشرکان از این گفتار بسیار خشنود گشته و همراه با مسلمانان در پایان سوره که سجده واجب بود، سر بر خاک نهادند. غَرانیق صیغهٔ جمع غِرنیق یا غُرنوق ست به معنی مرغابی گردن دراز و یا جوان سپید و زیبا. از این موضوع بعنوان واقعه تاریخی در برخی از منابع کلاسیک مانند طبری یاد شده است.اما در برخی دیگر از منابع مانند ضحیح بخاری اشاره ای به آن نیست . از ابیات بعدی چنین بر می آید که مولانا وقوع تاریخی غرانیق را پذیرفته، آن را تاییدی در راستای ترفند اولیا برای جذب سالکان راه حق معرفی می کند. یادمان باشدکه در اولین حکایت مثنوی بیتی در همین معنی آمده است :

آن خیالاتی که دام اولیاست
عکس مه رویان ِ بستانِ خداست ۱/۷۲

در اینجا نیز سروده ست :

بت ستودن بهر دامِ عامه را
همچنان دان کِالغَرانیقُ الُغُلی
جمله کفّار آن زمان ساجد شدند
هم سِری* بود آن که سَر بر در زدند
بعد از این حرفی ست پیچاپیچ و دور
باسلیمان باشد و دیوان را مشور ...

آنجا چه رازی بود که کافران را به سجده درآورد؟ مولانا از پاسخ دادن به آن طفره رفته و به موضوعی دیگر می پردازد.آن کس که چشم بصیرتش را پس از خواندن پنج دفتر باز نکرده اند ، از این دفتر آخرین هم بهره نمی گیرد. اما مولانا به خود و دیگر رازدانان نهیب می زند که فرمانبردار ولی وقت و قطب زمانه باش و بهانه به دست دیو سیرتان برای ایجاد تشویش و آشوب مده ! یعنی سر حق را که به شهود دریافته ای به زبان بیان مکن،زیرا کاسه ادراک مردم عامی تنگ و خرد است. ببین سلیمان زمان چه می کند؛ همان کن

ای سلیمان در میان باز و جغد
مرغ حق شو با همه مرغان بساز
مرغ جبری را زبان جبر گو
مرغ پر اشکسته را از صبر گو
ما نه مرغان هوا؛ نه خانگی
دانهٔ ما دانه بی دانگی ...
پایان

https://zibarooz.blogfa.com/post/433

زیر نویس:


۳: نک؛ تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، الفاخوری/خلبل الجر ص ۱۵۰ ترجمه آیتی
۴ : همان ، ص۱۵۷
۵ : آنه ماری شیمل ، ابعاد عرفانی اسلام ص ۵۰۶ ترجمه عبدالرحیم گواهی


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد