ما، آن اکثریت خاموش، در جهانی زندگی میکنیم که صداها را وارونه میشنود و تصویرها را از آینهی شکسته بازمیتاباند. جنگ را ضرورت صلح و آدمکشی را برای بقای نسل، ضروری می پندارد. به نقشه ی کنونی جهان، نمره ی قبولی نمیدهد و طراحان مدرن را برای طرحی نوین، به کار گمارده است. اقلیتی با اکثریت امکانات و امتیاز.
اما ما، اکثریتی هستیم با حداقل امکانات و امتیاز. بسیاریم و بیشمار، اما در قاموس دموکراسی نوین، جایمان در ردیف اقلیت رقم خورده است. گویی هیچگاه نبودهایم. صدای ما، آنچنان در هیاهوی پررنگ اقلیتِ پرقدرت گم شده است، که حتی پژواکش دیگر به گوش خودمان هم نمیرسد.
ما اکثریتی هستیم که با فریاد فروخورده ای در گلو و بغضی هزاران ساله، به خیابان ها آمدیم. شلاق خوردیم و راهی سیاه چال ها شدیم. ما اکثریتی هستیم که به دلیل محروم ماندن از حقوق بدیهی و طبیعی مان، در اقلیت قرار گرفتیم و به جرم این که صدای اعتراض مان اختلال در آرامش مرگبار نظم نوین ایجاد میکند، متهم هستیم.
از سرِ فقر، لباسهای مندرس بر تن داشتیم؛ لباسهایی که گواه بر بر کارِ طاقتفرسا و رنج بیپایان مان بود. ژنده هایی که برای ما شرم بود و شماه نگاهتان را از آن ها می دزدیدید، برای شما، شیکترین طراحی مد شد. شلوارهای پارهی ما، شد "استایل اعتراضی" شما بی آن که برای اعتراض تان مجازات شوید. برعکس، با لباس های مندرس، فخر فروختید. آستین کُت هامان، از کار طاقت فرسا پاره شدند و آن را وصله زدیم، چون توان خرید کُت نو را نداشتیم. وصله ی آستین ما در جهان شما مُدِ روز شد و کُت هایی از پارچه های فاخر دوختید و آرنج آستین آن را وصله کردید و بهایی گران فروختید. آنقدر گران که حتی ما که خالق ناخواسته ی اینمد بودیم توان خریدشان را نداریم.
مشت های گره کرده را، که روزگاری جُرم به حساب می آمدند و با گلوله پاسخ می دادید، از ما گرفتید و در سخنرانیهای انتخاباتی تان بالا بردید، و با وعدهی بازگشت به "دوران طلایی" از آن بهره گرفتید. طرفدارانتان برایتان هورا کشیدند، بیآنکه بدانند مشتِ ما، نه نمادِ گذشته و تلاشی برای عقبگرد، بلکه فریادِ آینده و برای پیش رفت بود.
جهان، نظم تازه ای پیدا کرد و دموکراسی، نامش همان ماند، اما جانش عوض شد. حالا اقلیتی با بیشترین امکانات، تقدیر اکثریتی را مینویسد که چیزی جز زخم و زیستن نصیبش نشده است.
همه چیز را از ما گرفتید و در بازار مکاره، برای فروش به خودمان تبلیغات کردید.
اما ما، همان اکثریتِ بیقدرت، هنوز تلاش می کنیم. هنوز امید داریم. امیدی زخمی، اما زنده. این یکی را نمی توانید از ما بگیرید.
شهریار حاتمی
استکهلم جمعه دوم خرداد ۱۴۰۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد