logo





موزنا شهابی*

«تا زمانی که از فلسطینی‌ها می‌خواهند قبل از نفس کشیدن،
فراموش کنند، صلحی در کار نخواهد بود»

ترجمۀ شیدا نبوی

چهار شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۱ مه ۲۰۲۵

ـ «تا زمانی که حافظۀ مردم فلسطین پاک نشود، در چارچوب نظام حاکم بر جهان جائی نخواهند داشت و هیچ صلحی ممکن نخواهد بود. نوعی ترقیخواهی سطحی و ظاهری که در فرانسه سعی در حفظ توهم تقارن دارد و از فلسطینی‌ها می‌خواهد در مورد "نکبت" سکوت کنند، در پوشش کلمات «گفتگو» یا «همزیستی»، میخواهد صهیونیسم را تطهیر کند و قابل اعتماد جلوه دهد».

در فرانسه، شیوه‌ای شبه‌علمی برای صحبت دربارۀ فلسطین جریان دارد. شیوه‌ای ویژۀ محافل نخبگان، با زبانی رمزی؛ زبانی که برای هیچ نگفتن طراحی شده، در حالی که وانمود می‌کند همه ‌چیز را توضیح می‌دهد. در آنجا برای مردگان گریه می‌شود، اما با رعایت سلسله ‌مراتب رنج. بمباران محکوم می‌شود، اما تنها پس از آن که آیین‌نامۀ محکومیت ۷ اکتبر را تلاوت کرده باشند. انگار که تاریخ از آن روز آغاز می‌شود. انگار حافظه نیز باید مستعمره شود.

شاعر فلسطینی، «مرید برغوثی» مینویسد: «اگر بخواهی ملتی را از مالکیت محروم کنی، ساده‌ترین راه اینست که داستانش را از "ثانیاً" آغاز کنی.» و آنها همیشه از "ثانیاً" شروع می‌کنند؛ برای آن که مجبور نباشند بگویند "اولاً". و "اولاً" همان کلید است: همان سلب مالکیت، همان تحقیر روزمره، خانه‌هایی که سحرگاهان ویران می‌شوند، کودکانی که از رختخواب بیرون کشیده می‌شوند، ایستهای بازرسی، قحطی، کشتار، آب دزدیده شده. این همان "نکبت" است، نکبتی که همچنان ادامه دارد، نکبتی که پیوسته تکرار می‌شود.

آنهایی که از صلح سخن می‌گویند در همان حال که اشغالگر دیوار می‌سازد، با او همدستند. آنهایی که در حالی از صهیونیسم «روشنفکرانه» تجلیل می‌کنند که بولدوزرها پیش می‌روند، ریاکارند. آنها می‌خواهند یک ایده را نجات دهند، نه جان انسانها را، نه آرمان فلسطین را. دغدغه‌شان تصویر اسرائیل است، نه بقای فلسطینی‌ها. آنها خود را پیشرو می‌دانند، اما حرفهاشان پوششی است برای افکارشان. آنها مایلند محکوم کنند، اما تنها در محدوده‌ای که قدرت؛ ساختار استعماری، اجازه می‌دهد، در حدی که ستمگر می‌پذیرد که بشنود. آنها پاسداران روایتند، نه شاهدان حقیقتی. و حقیقت زیر آوارهاست. هیچ تعادلی وجود ندارد، هیچ معادلۀ «دو طرفه»ای نیست. فقط خشونتی است یک‌ جانبه، ساختاری، روشمند. آن را با نام واقعی‌اش بخوانیم.

این جریان که در محافل روشنفکری فرانسه بسیار پررنگ است، دوست دارد بگوید صدای گفتگوست. آنها، به قول خودشان، «افراط و تفریط از هر دو طرف» را نمی‌پذیرند، خشونت را محکوم می‌کنند، خواهان «همزیستی» هستند. خود را وجدان آگاه می‌نامند. گمان می‌برند وفادار به جهان‌شمولی، عدالت و بشردوستی هستند. در برابر اعمال زور، بویژه زمانی که بسیار آشکار است، کاملاً با احتیاط عمل میکنند. اظهارات سنجیده، دعوت به خویشتن‌داری و فرمول‌های دیپلماتیک را ترجیح می‌دهند. از امانوئل مکرون می‌خواهند که وجود یک دولت فلسطینی را به رسمیت بشناسد، بدون این که هرگز خطوط کلی این طرح و مرزهای آن دولت را مشخص کنند و یا از ویرانه‌هایی حرف بزنند که دولت مذکور باید بر روی آنها ساخته شود.

با اینهمه، در پسِ این گفتار اصولی، یک ایده همچنان برجاست: این که دولتی مبتنی بر سلسله مراتب قومی می‌تواند با آرمانهای لیبرال سازگار شود، این که صهیونیسم، اگر معتدل، متمدن و منطقی شود، می‌تواند از منطق استعماری خود رهایی یابد.

اما هیچ رنگ و لعاب ترقیخواهانهای نمی‌تواند واقعیت یک سیستم آپارتاید را پنهان کند. با در دست گرفتن سلاح‌های نابرابر نمی‌توان گفتگو کرد. بر پایۀ سلب مالکیت نمی‌توان صلح بنا کرد. وجداناً نمی‌توانیم وانمود کنیم که صهیونیسم، حتی «چپگرا»، چیزی غیر از یک پروژۀ استعماری است.

از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا امروز، نوشتهها و مقالات متعددی منتشر شده‌؛ از بیم و ترس، سردرگمی و سوگ مشترک صحبت شده است، تاریخ‌نگاران، خاخام‌ها، و چهره‌های رسانه‌ای خواستار آرامش، مهربانی و شفقت، و شفافیت شده‌اند. از ضربۀ روحی اسرائیلیها گفته‌اند. اما فلسطین همچنان یک انتزاع باقی مانده: نه سرزمینی محاصره‌ شده، نه مردمی ستم دیده، نه تاریخ. هیچ‌.

صهیونیست‌های «چپ‌گرا» تنها می‌خواهند توهم یک «تعادل» را القاء کنند.

در فوریه ۲۰۲۴، "دلفین هورویلور" در نشریۀLe Monde des Religions [این نام در زبان فرانسوی یعنی "جهان ادیان"، مجلهای است فرانسوی زبان که از سال ۲۰۰۳ با همکاری دو گروه بزرگ رسانهای فرانسوی ( La Vie ) و نشریۀ لوموند هر دو ماه یکبار منتشر میشود. م.] مقالهای نوشت و در آن از اضطراب، ریشه‌ها، و ضرورت عبور از شیطان ‌سازی، و تمرکز روی "ساختن پلها" سخن گفت. او نوشت همه چیز «در ۷ اکتبر در مواجهه با خشونتی غیرقابل تحمل فرو پاشید». اما دقیقاً چه چیزی فروپاشید؟ توانایی شنیدن؟ ظرفیت همدلی؟ اگر منظور اینست، اینها قبلاً هم وجود نداشته است. همدلی، وقتی گزینشی باشد، دیگر همدلی نیست. به یک ژست بدل می‌شود، به یک آئین عبادی. این همدلی، مثلاً در ژوئیه ۲۰۱۴، زمانی که "محمد ابو خضیر"، نوجوان ۱۶ ساله، را سپیده‌ دم از محل زندگیش در شعفاط، در اورشلیم شرقی اشغالی، ربودند، حس نشد. او توسط سه شهرک‌ نشین اسرائیلی ربوده شد، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و زنده زنده سوزانده شد. جسد سوخته‌اش چند ساعت بعد در حاشیۀ یک شهرک غیرقانونی پیدا شد.

ما آن صدای همدردی را برای محمد نشنیدیم. دلفین هورویلور این قتل را به عنوان ثمرۀ یک نظام استعماری محکوم نکرد. او از ربودن، از ضرب و شتم، از سوزاندن یک کودک سخنی نگفت. او برای این پیکر فلسطینی اشک نریخت، آنطور که برای اسرائیلی‌ها گریست.
چرا؟ چون محمد از «اردوی» او نبود؟ چون نه در سوی دیگر، بلکه در فرودست بود؟ این را باید (سلسله ‌مراتب درد و رنج) بنامیم. اینست نام واقعی فروپاشی، نه از بین رفتن گفتگوهای خیالی، بلکه امتناع از شنیدن فریادهایی که از دنیای او نمی‌آید.

شاید بگویند او دربارۀ محمد ابو خضیر چیزی نشنیده بود. اما "هند رجب" چه؟ آیا دربارۀ او حرفی زده است؟ من هیچ اشاره‌ای به این نام در نوشتههایش پیدا نکردم.

و اگر هم جایی به او اشاره کرده باشد، چنان با احتیاط و بی‌ سر و صدا بوده که با فراموشی تفاوتی ندارد، و در هر صورت، هیچگاه، حتی اندکی به عمق، تداوم و احساسی که برای کفیر، آن زندانی نوزاد ـ که بعد تبدیل به فرزند او و یک مبارز شد ـ نزدیک هم نشده است. البته که این همدردی برای کفیر لازم بود، درست بود، عمیقاً انسانی بود. اما وقتی شب و روز از همدردی حرف می‌زنیم، وقتی آن را به قطب‌نمای اخلاقی تبدیل می‌کنیم؛ به اصلی بنیادین، آیا نباید خودمان الگوی آن باشیم، حتی، و بخصوص، وقتی که سخت است؟ چرا برخی کودکان سوژۀ گفتار میشوند و برخی در بی‌تفاوتی میمانند؟ چرا بعضی چهره‌ها جایی در فضای عمومی پیدا می‌کنند، و کسانی به‌ سختی پذیرفته می‌شوند؟ اینست رسوایی واقعی. این که برای کفیر اشک بریزیم و اجازه دهیم هند در سکوت، برای بار دوم، بمیرد.
بله، او از پل‌ها حرف میزند، از گفتگو، و از معنویت زخم‌خورده صحبت می‌کند. اما آنچه از دیدن آن امتناع می‌کند اینست که فروپاشی از ۷ اکتبر شروع نشد. از قبل اغاز شده بود، در خاکستر محمد، در صدای ترسخوردۀ کودکان فلسطینی که در نیمه شب ربوده شدند، در سکوت پیرامون نام‌هایشان، در گلوله‌ای که از کلاه ایمنی شیرین ابوعاقله گذشت و او را با شلیک مستقیم به سرش کشت، او را که روی جلیقهاش کلمۀ (مطبوعات) نوشته شده بود. خانم خاخام، این گفتگو نیست که از بین رفته است. این نمای بیرونی ایدئولوژی استعماری است که ما را همچون انسانهای درجه دو می‌بیند.

چندی بعد، آوریل ۲۰۲۴، هورویلور در «مجلۀ فلسفه» نوشت:

«شخصاً، اگر این واقعه مرا تغییر داد، به این دلیل بود که همۀ آنچه را که زندگی‌ام تا آن زمان بر آن بنا شده بود، نابود کرد: تعهد شهروندی‌ام، جایگاه دینی‌ام به عنوان خاخام، آموزشی که به فرزندانم می‌دادم، و گفتگوهایی که با افرادی از اردوگاه طرف مقابل شروع کرده بودم. زندگی من بر محور ساخت پلهاست؛ فکری، سیاسی، الاهیاتی. همۀ اینها در ۷ اکتبر فروپاشید.»

اردوگاه طرف مقابل... همین عبارت به‌ تنهایی روشن کننده است. او تقارنی را القاء می‌کند که وجود ندارد. گویی ما با یک رودرروئی میان برابرها مواجهیم. اما اینگونه نیست. اینجا یک بالا وجود دارد و یک پایین. یک ارتش، و ملتی در محاصره، بمباران ‌شده، قحطی زده، رانده ‌شده، ربوده ‌شده، تحقیر شده؛ از سال ۱۹۴۸ به اینسو. آنچه هورویلور "اردوی مقابل" می‌نامد، در واقع ملتی محاصره‌شده است. نه یک طرف گفتگو. یک گروگان است.

مشکل این نیست که هورویلور سوگواری میکند. سوگواری حق طبیعی است. مشکل آنجاست که او از ۷ اکتبر چون نقطۀ فروپاشی شخصی، اخلاقی، و معنوی حرف می‌زند. گویی تاریخ از آنجا آغاز شده است. گویی فلسطینی‌ها، هنوز چیزی برای فروپاشیدن دارند، در حالی که در اطرافشان فقط ویرانی؛ ویرانیهای از قبل هم بجا مانده، حلقۀ محاصره، جدایی و سکوت است.

آنچه این لفاظی به‌ ظاهر ترقیخواهانه نمیخواهد ببیند، اینست که هرگز پلی در بین نبوده، فقط پستهای ایست و بازرسی وجود داشته‌ است. زبان گفتگو در اینجا صرفاً ابزاری است برای پوشاندن رابطۀ قدرت. این زبان، ظاهری محترمانه به اِشغال می‌بخشد. واقعیت را با استعاره‌های اخلاقی میپوشاند. اما آنچه هورویلور «پل» می‌نامد، در واقع پلی است معلق بین دو حقیقت آشتی‌ناپذیر: یکی حاکم و دیگری تحت سلطه.

ژانویه ۲۰۲۵، «ونسان لومیر»، مورخ، مقاله‌ای در روزنامۀ لوموند منتشر کرد و در آن خواستار «شفای روح‌«، «عبور از تروما»، و «اندیشیدن به روز بعد» شد. متنی محتاطانه، آکنده از نگرانی، کوششی برای عدم تشدید قطب ‌بندی. به باور او، مشکل، حماس و نتانیاهو هستند ـ برای القای نوعی تقارن. البته اسرائیل نه به عنوان یک دولت، نه به عنوان یک دستگاه استعماری و ساختاریِ آپارتاید. از بکار بردن
واژه‌ای که توصیف ایدئولوژی انحصارطلبانه‌ای است که در بطن قضایاست: «صهیونیسم» ـ با دقت زیاد اجتناب میکند؛ واژه‌ای که می‌سوزاند، همانگونه که حقیقتی بیش از حد تند برای گوشهای بورژوا، از از رسانهها پاک می‌شود. این تعادل نیست. این همدستی است. این شیوه‌ای مؤدبانه است برای پوشاندن جنایت نسل‌کشی.

ما همچنان از «درگیری» طوری صحبت می‌کنیم که انگار دو ارتش در شرایط برابر رو در روی هم قرار گرفته‌اند. گویی استعمار، حصر، محاصره، ایست‌های بازرسی و بمباران صرفاً اختلافات ارضی است. این برداشت، واقعیتِ یک رابطۀ قدرت عمیقاً نامتقارن را خنثی می‌کند، دو نهاد را در یک سطح قرار می‌دهد، در حالی که یکی کنترل مرزها، حریم هوایی، منابع و حتی هوایی را که تنفس می‌کنیم در دست دارد و دیگری تحت سلطۀ رژیم صهیونیستی به حیات خود ادامه می‌دهد.

ارجاع به «دو دولت» همچون ترجیع‌بندی تکرار می‌شود. انگار ما هنوز در دهۀ ۱۹۹۰ هستیم. انگار توافقات اسلو هنوز ارزش و معنا دارند. بجای یک دولت مستقل، آنچه به فلسطینی‌ها داده شده، تنها یک مرجع اداری تحت قیمومیت است؛ بی‌اختیار، مأمور مدیریت اشغال با هزینه‌ای کم برای اسرائیل. از حق بازگشت پناهجویان، که ستون فقرات حقوق بین‌الملل است، دیگر حتی ذکری هم نمی‌شود. سرنوشت آنها از بحثها حذف شده است.

اینها افرادی هستند که همچنان به نام فلسطینی‌ها صحبت می‌کنند. محققان، دیپلمات‌ها، نهادهای مختلف: آنها درد را تحلیل می‌کنند، آن را قالب می‌گیرند و به زبانی ترجمه می‌کنند که توسط مقامات دولتی شنیده شود. اما آنها انتظار ایستادن پشت ایستهای بازرسی در ساعت ۴ صبح را نکشیدهاند و خشک بودن شیرهای آب خانههایشان را ندیدهاند؛ در حالی که آب دزدیده شده چمنهای شهرک نشینان را آبیاری و استخرهایشان را پر می‌کند. آنها نعرههای سربازانی را که شبها قبل از منفجر کردن درهای خانهها سر می‌دهند، نمی‌شنوند. آنها نه زباله‌هایی را که شهرک ‌نشینان روی پشت بام خانه‌های ما می‌اندازند، میبینند و نه نگاه‌هایی را که ما به کودکانمان می‌اندازیم تا بی آن که سخنی بگوئیم، ساکت ماندن را به آنها بیاموزیم.

آنها تبعید را مانند زخمی موروثی که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و در سکوت کسانی حک شده که از حیفا می‌آیند اما حق پا گذاشتن به آنجا را ندارند، تحمل نمی‌کنند. آنها بر سر مزار اجداد خود در ساحل طنطوره نمیروند؛ مزارهائی که توسط امواج شسته شده، با بتن پوشانده شده و یا تبدیل به پارکینگ‌ توریستی شده است. آنها کمد مادربزرگ را باز نمی‌کنند تا کلیدهایی را بیابند که دیگر به هیچ دری نمی‌خورد.

آنها درختان میوۀ ریشهکن شده، زیتونهای به قتل رسیده، و مدارس بمباران شده‌ را نمی‌شمارند.
آنها تاریخ را از روی زمین تجربه نمی‌کنند، بلکه از بالا آن را می‌نویسند ـ محفوظ در فاصله‌ای امن، و در زبانی که سلب مالکیت را به «پیچیدگی» تقلیل می‌دهد.

و با اینهمه، حق صحبت‌ کردن به ‌نام مسئلۀ فلسطین را برای خود قائلند. توضیح می‌دهند، تلطیف می‌کنند، ترجمه می‌کنند چیزی را که هرگز نزیستهاند. آنها صحنه را همانگونه اشغال می‌کنند که اشغالگران زمین را اشغال کردند؛ با اعتماد به‌ نفس خاص کسانی که هرگز مجبور نبوده‌اند حضور خود را توجیه کنند.

اما، صدای فلسطینیان هرچند همچنان به کنار رانده شده، در حاشیه و در چارچوب روایتی قرار دارد که بدون او نوشته می‌شود:

من دختر مردی هستم که از حیفا اخراج شد و زنی که از عکا رانده شد، هر دو در سال ۱۹۴۸. آنها هرگز فلسطین را ترک نکردند، فلسطین در وجود آنها تنیده شده است. در حرکاتشان. در سکوتشان. در زبانشان. در آشپزی‌شان. در هر کوچ‌شان. من در حاشیه‌های کشوری محو شده بزرگ شدم، با میراثی که نه درس، یک توصیه بود: (به یاد داشته باش).

هیچ نفرتی آموزش داده نمی‌شود. فقط خاطره. خاطره‌ای بدون تقارن، بدون افسانه‌ای از عمل متقابل میماند. صهیونیسم فقط سرزمین ما را غصب نکرد. ما را از درون متلاشی کرد. نسل به نسل منتقل شده؛ در سکوت والدین ما، در خستگی تبعید، در فرسودگی انتظار، و در تحقیرهای کنترل گذرنامه در فرودگاهها نفوذ کرده است. در مرزهای ما متوقف نشد، به بدن ما، نفس ما، به زبان ما رسید. صهیونیسم تا مغز استخوان ما نفوذ کرده است. این در استخوانهای کسانی است که از حیفا و عکا گریختند، در مفاصل خستۀ کسانی که هفتاد و هفت سال است منتظر بازگشتی هستند که همیشه به تأخیر می‌افتد. و با این حال، کسانی که از طرف ما در فرانسه صحبت می‌کنند، می‌خواهند ما منطقی باشیم. این که ما بر سر دردهایمان مذاکره کنیم. این که خاطراتمان را ملایتر و پذیرفتنیتر کنیم.

تا زمانی که از فلسطینی‌ها میخواهند قبل از نفس کشیدن فراموش کنند، صلحی در کار نخواهد بود. و تا زمانی که از آنها میخواهند خاطرات خود را دفن کنند تا شایستۀ جایی بر سرِ سفرۀ اهل علم باشند.
حقیقت برای اثبات خود نیازی به صیقل دادن ندارد. فقط باید آن را همانطور که هست روایت کرد؛ با تمام خامیاش و در تمامیتش. «اولاً».

مدیاپارت ـ ۱۹ می ۲۰۲۵
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* موزنا شهابی ـ مشاور سابق سازمان آزادیبخش فلسطین، مسئول توسعه در مرکز تحقیقات و مطالعات سیاسی عرب در پاریس




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد