واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند!
گوییا باور نمیدارند روز داوری،
کاین همه قَلب و دَغَل در کارِ داور میکنند.
(حافظ)
ندامت و تحریف: روایتی مسئلهساز در خدمت تطهیر استبداد و مهندسی حافظهی تاریخی
در سالهای اخیر، همزمان با گسترش نارضایتیهای عمومی از حکومت اسلامی، نوعی بازگشت به گذشته و حسرت بر دوران سلطنتی در رسانهها و گفتارهای عمومی دیده میشود؛ روندی که گاه از مرز نوستالژی عبور کرده و وارد عرصهی تحریف تاریخ شده است.
مقالهی حاضر، با تکیه بر مصاحبهی اخیر منا فتا و پرویز امام، دو هوادار پیشین چریکهای فدایی خلق، به تحلیل این گفتار در بستر اجتماعی-سیاسی امروز میپردازد. این نوشتار نشان میدهد که چگونه پروژههایی از این دست، با همکاری آشکار یا پنهان دستگاههای امنیتی، در راستای بیاعتبارسازی مبارزات چپ، ملی و دموکراتیک عمل میکنند و با تطهیر ساواک و رژیم پهلوی، امکان شکلگیری یک آلترناتیو دموکراتیک را تضعیف کرده و راه را برای بازتولید استبداد، اینبار در چارچوب خاندان پهلوی، هموار میسازند.
تاریخ: میدان نبرد بر سر حافظه و مشروعیت
تاریخ، صرفاً گزارشی از وقایع گذشته نیست، بلکه عرصهای زنده برای نبرد بر سر حافظه، مشروعیت و آینده است.
در این میان، ندامت شخصی میتواند به ابزاری سیاسی برای تحریف تاریخی تبدیل شود، تاریخی که هنوز زخمهایش التیام نیافتهاند.
مصاحبهی اخیر منا فتا و پرویز امام، با اجرای «اشکان زارع»، نمونهای از این دست است: روایتی شخصی که در عمل، در خدمت مهندسی سیاسی حافظه قرار میگیرد.
بهیاد بیاوریم سخن جرج اورول را:
«آنها که حال را کنترل میکنند، گذشته را کنترل میکنند؛ و آنها که گذشته را کنترل میکنند، آینده را کنترل میکنند.»
ایدئولوژی چپ: علیه انسان یا برای انسان؟
مصاحبهگر، اشکان زارع، در آغاز گفتوگو با حکمی قطعی و ادعایی دروغین اعلام میکند:
«نسل ۵۷ نسل محبوبی نیست. ایدئولوژی آنها ضد واقعیت، ضد انسان، ضد عشق و ضد زندگی است. نسلی لجوج و یکدنده است.»
این جملات نمونهای از مطلقنگری و وارونهنمایی است. جریان چپ در ایران، با همهی تنوع درونی و خطاهای نظری و عملی، اساساً بر پایهی دغدغههای انسانی شکل گرفت: مبارزه با فقر، نابرابری، امپریالیسم و استبداد و تلاش برای آزادی.
در فضای دیکتاتوری پهلوی، با اختناقی وحشتناک، که هرگونه فعالیت صنفی، سیاسی یا فرهنگی با سرکوب مواجه میشد، مقاومت چپ نه از سر نفرت، بلکه از سر وفاداری به انسان و آرزوی ساختن دنیایی بهتر ریشه میگرفت.
آیا هر نسلی حق ندارد علیه دیکتاتوریای که تمام قدرت را انحصاری در اختیار دارد، احزاب را منحل میکند، کشور را تکحزبی میسازد و مخالفان را به زندان تهدید میکند، قیام کند؟
شرایط انقلاب را بیش از هر چیز، خود حکومتها فراهم میکنند.
انقلاب ۵۷، با شتابی خیره کننده پیش آمد و با سرعتی غیرمنتظره جلو رفت. بهگونهای که مردم را غافلگیر کرد ؛ و مردم « انقلابیون و رهبران » را غافلگیر کردند .
تحلیل این ادعاهای اشکان زارع ما را به سازوکاری میرساند که در آن، مقاومت سیاسی «شیطانی» و استبداد «منطقی» جلوه داده میشود.
وقتی او از فلسفهی محافظهکاری میگوید که «انسان قرار نیست دنیا را تغییر دهد»، در واقع تکلیف انسان را روشن میکند: مطیع بودن، سر به راه بودن، و شکرگزار استبداد بودن.
نکتهی قابل تأمل آنکه این مصاحبه در ایران تهیه شده و بیتردید پیام دستگاههای امنیتی حکومت اسلامی به مردم است:
«نیازی نیست چیزی را تغییر دهید.»
روایت بازجوی ساواک: عقلانیت قلابی، حذف حقیقت
در بخشی از مصاحبه، پرویز امام از گفتوگوی خود با رئیس ساواک میگوید که دربارهی واقعهی ۱۶ آذر از او پرسیده:
«میدانید ۱۶ آذر چه روزی بوده؟»
پرویز پاسخ میدهد: «نه، نمیدانم.» (و سپس در مصاحبه اعتراف میکند که دروغ گفته است.)
رئیس ساواک از ده نفر دیگر نیز همین سؤال را میپرسد و همه پاسخ میدهند: «نمیدانیم.»
سپس رئیس ساواک میگوید:
«من میدانم که شما میدانید، اما به شما یاد میدهم: در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، سه دانشجو—که معلوم نیست چرا از کلاس بیرون آمدند—به دست یک سرباز کشته شدند. نمیدانیم آیا سرباز خودسرانه شلیک کرد یا تحت فرمان بود. نمیدانیم آن سرباز محاکمه شد یا نه. دولت آن زمان عوض شده، سیستم عوض شده، هشت سال کسی چیزی نگفت، اما حالا ناگهان یادتان افتاده و دانشکده را آتش زدهاید! چرا الان؟ چرا آن زمان هیچکس اعتراض نکرد؟»
پرویز امام در پاسخ میگوید:
«وقتی اینها را میگفت، رفتم توی فکر… دیدم حرفش یکجور منطق دارد. الان نمیخواهم جواب بدهم، اما اگر بخواهم، پاسخی ندارم.»
سپس مصاحبهگر میپرسد: «بعد از این ماجرا، از دانشگاه اخراج شدید؟»
پرویز با خنده پاسخ میدهد:
«نهنه، اخراجمان نکردند! حتی به زندان هم نرفتیم؛ فقط دو سه روز بازداشت بودیم و بعد آزاد شدیم و به درسمان ادامه دادیم.»
مصاحبهگر با تعجب میپرسد:
«با اینکه نصف دانشگاه را آتش زده بودید؟!»
و پرویز با رضایت کامل میخندد!
این روایت، سادهسازی فاجعهبار واقعیت است. دستگاه امنیتی پهلوی، بهویژه ساواک، بر اساس اسناد تاریخی و خاطرات زندانیان، یکی از خشنترین نهادهای سرکوب در جهان بود.
تبدیل بازجوی ساواک به «انسان منطقی و محترم»، تحریفی آشکار در تاریخ است.
پرویز امام و منا فتا، از نزدیک با کسانی در ارتباط بودهاند که صرفاً بهدلیل خواندن یک کتاب یا نگهداری یک اعلامیهی سیاسی، سالها زندان، بازجویی و شکنجه را تحمل کردهاند. با اینحال، روایت آنها از آتش زدن کل یا نیمی از دانشگاه، و حتی تلاش برای سوزاندن مسئول ساواک در دانشگاه، با واکنشی بسیار عجیب و سبک روبهرو میشود: فقط دو یا سه روز بازداشت، و سپس بازگشت آرام به دانشگاه و ادامهی زندگی عادی!
چگونه میتوان این تناقض آشکار را باور کرد، جز آنکه گمان ببریم با روایتی تحریفشده یا طراحیشده روبهرو هستیم؟
نادانی فردی به مثابه نادانی جمعی: طنز تلخ ماکس وبر و مارکس
پرویز امام، تاریخ را از پیش به پس میخواند؛ حالا که انقلاب ۵۷، با به قدرت رسیدن روحانیت، نتایج فاجعهباری داشته، او با ذرهبین بهدنبال خطاهای مخالفان دوران شاه میگردد.
او در ادامهی مصاحبه، خاطرهای بهظاهر طنز را بازگو میکند: میگوید در زمانی که دانشجو بوده و کلاس جامعهشناسی داشته، فرق بین مارکس و ماکس وبر را نمیدانسته! در کلاس، او را لیدر چپ میدانستهاند و مشهور بوده که کمونیست است. دوستی از او میپرسد:
«این جمله از ماکس وبر، همان کسی است که کمونیسم را آورده یا آن یکی است؟»
پرویز توضیح میدهد که قدری فکر کرده و دیده که نمیداند کدام یکی از این دو—مارکس یا ماکس وبر—بنیانگذار کمونیسم بوده.
او سپس به سراغ یکی از دانشجویان سالبالایی میرود؛ فردی که «خیلی کمونیست» بوده و بسیار مورد اعتماد پرویز. اما از بخت بد، آن دوست هم نمیدانسته که این جمله از کیست!
ناگزیر، پرویز تصمیم میگیرد از استادش بپرسد. از نظر امنیتی هم نمیخواسته کسی متوجه شود که او در پی چنین پرسشی است. در گوشهای از کلاس میایستد و استاد، از حالت او، متوجه میشود که سؤالی در ذهن دارد. پرویز میپرسد:
«میخواستم ببینم ماکس وبر همان کسی است که کمونیسم را آورده؟»
استاد به او میگوید:
«بچه، تو که هنوز از جمله نمیفهمی این طرفدار محو طبقات است یا طرفدار چیزی دیگر، چرا میخواهی بدانی کمونیسم را چه کسی آورده؟!»
و در نهایت معما را برای پرویز حل میکند و میگوید:
«آن کارل مارکس بوده!»
این بخش از مصاحبهی پرویز امام و طنز تلخ آن، چه چیزی به ما میگوید؟
پرویز گاه میگوید «ما»، گاه میگوید «من»؛ فاعل مفرد و جمع را بهگونهای درهم میآمیزد که نادانی سیاسی خود را به تمامی مبارزان سیاسی و مخالفان شاه تعمیم دهد.
در واقع، بسیار نادر بودند کسانی که در آن سالها با جریان چپ آشنا شده و مارکس را بهعنوان بنیانگذار کمونیسم نمیشناختند.
پرویز، نداشتن دانش سیاسی خود را به یک تصویر جمعی تبدیل میکند؛ شبیه کودکی که وقتی سرش گیج میرود، تصور میکند این زمین است که به دور سر او میچرخد، و نمیفهمد که این سر خودش است که گیج و در حال چرخش است!
پرویز امام، سادگی و نادانی سیاسی خویش را به دیگران نسبت میدهد و با روایتی طنزآلود، مسئولیتگریزانه و تعمیمدهنده، پروژهی تحریف حافظه را پیش میبرد.
پرویز امام میگوید با احتیاط و پنهانکاری از استادش دربارهی ارتباط ماکس وبر با کمونیسم سؤال کرده است؛ روایتی که خود نشاندهندهی فضای خفقان و ترسزدهی دانشگاه در آن دوران است، تا آنجا که حتی بر زبان آوردن واژگانی چون «کمونیسم» یا «مارکس» میتوانسته خطرآفرین و موجب دستگیری باشد.
اما همین فضا، بنا بر روایت دیگر او، آنقدر «باز» بوده که بتوان «ساختمان دانشگاه را آتش زد»، مسئول ساواک را تهدید کرد، و سپس پس از چند روز بازداشت، بیهیچ پیامدی به دانشگاه بازگشت!
تناقضگوییها و مهندسی حافظه
در بخش دیگری، منا فتا و پرویز امام دربارهی حادثهی آتشزدن دانشکدهی علوم پزشکی اصفهان روایتهای متناقضی ارائه میدهند:
یکبار میگویند «کل ساختمان سوخت»، بار دیگر می گوید «نیمی از آن سوخت»، و در نهایت ادعا میکنند که «بعد از دو سه روز آزاد شدند».
این روایت با واقعیت سرکوب در آن دوره در تناقض است؛ دانشجویان آن زمان حتی برای داشتن یک کتاب ممنوعه (مانند مادر گورکی یا جنگ شکر در کوبای سارتر) به سالها زندان محکوم میشدند.
شاه: معمار خلأ سیاسی و مسئول فاجعه
محمدرضا شاه با سرکوب تمام جریانهای ملی، لیبرال و چپ، و تأسیس حزب رستاخیز، عملاً تنها نیرویی را که اجازهی فعالیت داد، روحانیت بود.
این خطای استراتژیک، راه را برای ظهور حکومتی ایدئولوژیک و واپسگرا هموار کرد.
شاه نه قربانی انقلاب، بلکه مسئول تاریخی آن بود.
پروژهی پشیمانسازی: مهندسی امنیتی حافظه
مصاحبهی منا فتا و پرویز امام، صرفاً یک روایت شخصی نیست، بلکه بخشی از پروژهای بزرگتر است با اهدافی مشخص:
۱. بیاعتبارسازی چپ، ملیگراها و دموکراتها
۲. القای نادانی و افراطگرایی به نیروهای انقلابی
۳. تطهیر رژیم پهلوی بهعنوان «مدرن» و «متحول»
۴. جلوگیری از شکلگیری آلترناتیو دموکراتیک
این پروژه در رسانههای ماهوارهای، فضای مجازی و حتی تولیدات داخلی بازتولید میشود.
بازپسگیری حافظه: وظیفهی تاریخی ما
بازخوانی تاریخ، اگر در مسیر شناخت، مسئولیتپذیری و تحلیل باشد، ارزشمند است؛
اما اگر در خدمت تحریف و توجیه استبداد قرار گیرد، خطرناک است.
در جهانی که حافظهی تاریخی عرصهی نبرد قدرت است، وظیفهی ماست که روایتهای تحریفشده را افشا کنیم.
اگر سکوت کنیم، آیندهی ایران نه بر اساس حقیقت، بلکه بر پایهی دروغ ساخته خواهد شد—آیندهای که تنها به بازتولید استبداد میانجامد.
و چه نیک گفته است فردوسی:
کسی کو برادر فروشد به خاک
سزد گر نخوانندش از آب پاک
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد