فانوس ماه در دست
شب را میکاوم
به جستجوی لکلک زخمی
با کودکش بزیر بال.
در شید سرخ شقایق
تابش متناوب شبتاب
هُشدار میدهد.
خراشیده پرمیکشد پرنده
از شاخههای خراشندهی خار
مبهوت میشود مار وُ
ماه،
رها میشود از دستم
به ژرفای چاه.
بسوی «کُجا» میرود لکلک
در مسافت بیکران کیهانی.
فانوس سکوت در دست
با خود از ناخودی بازمیگردم
و در مه ابریشمین وهم
به اندیشه میشوم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد