
مدتها پیش دوستی بزرگوار و هوشیار از گفتگوئی جکایت میکرد که در سالهای اوّل تبعید با یکی از شخصیتهای پرسابقه و شریف سیاسی، که او هم مجبور به جلای وطن شده بوده، داشته است. یکی از نگرانیهای این شخصیت سیاسی این بوده است که پس از مرگ در تبعید، جسدش را به ایران بفرستند تا در میهن به خاک سپرده شود. امّا دوست هوشیار به او توصیه میکند که از این آرزو صرفنظر کند و اجازه دهد تا جسدش در همین غربت دفن شود تا شاید آیندگان، اگر دشواریها و بغرنجهای دمافزون زندگی بر این کرۀ خاکی فرصت دهد، با ملاحظۀ شمار قبرهای ایرانیان در چهار گوشۀ دنیا به ابعاد فاجعۀ هولانگیز و نامنتظری که بر سرشان آمده، بیاندیشند و شاید از آن به صورت درسی یا فصلی از تاریخ پرآشوب زندگی بشر بیاموزند.
من از این که آرزوی آن شخصیت شریف سیاسی برآورده شده یا نه خبری ندارم، ولی میتوانم مطمئن باشم شمار بزرگی از ایرانیان، خواسته یا ناخواسته، آرزوی آن دوست هوشیار را برآورده کردهاند. سالهاست، دهها سال است که مراسم به خاک یا به خاکستر سپردن ایرانیان تبعیدی در چهارگوشۀ دنیا چنان پرشمار شده که هر ناظر کنجکاوی میتواند آن را به عنوان یکی از فصلهای عبرتانگیز و دردناک زندگی گروههای انسانی بر کرۀ خاکی موضوع مطالعه قرار دهد... هر چند که نمیتوان، حتّی در اینجا، هشدار دانشمندان و کارشناسان محیط زیست را به یاد نیاورد که از مهاجرتهای میلیونی بر اثر نابودی زیستبوم در آیندهای نه چندان دور دست در سراسر جهان سخن میگویند که به خاک سپردن ناگزیرشان تنها میتواند ما را به یاد آخر زمان بیاندازد...
این همه ارقام و آمار و اطلاعات، که فقط در صورت داشتن وقت اضافی بدانها میپردازیم، هیچ از اهمیت و شدت ضربۀ مرگ نمیکاهد. بویژه آنگاه که در نزدیکی ما رخ میدهد. یکی از نزدیکانمان را یا کسی را که از دور یا از نزدیک میشناسیم و حضور و زندگی و فعالیتش برای ما معنی و اهمیت خاصّی داشته، میرباید. حتّی رهنمودها و دلداریهای حکیمی چون خیام که از حدود هزار سال پیش به ما میآموخت تا زندگی را چیزی بیش از «بازیچه کردنی بر نطع وجود» ندانیم، راه به جائی نمیبرد.
***
هومن آدرکلاه بازیگر بود و از میان انبوه بیشتر آشفته و متناقض معنا یا تعریف این واژه، شریفترین و دشوارترین آنها را برگزیده بود. برای او بازیگری فقط هنرنمائی و اعجابآفرینی و، مهمتر از اینها، دعوت به اندیشیدن به سرگذشت و رفتار و آخر و عاقبت نقشی نبود که به عهده میگرفت. ویژگی کارش، همچون ویژگی کار بازیگرانی که به درستی به «وظیفۀ» بازیگر پی بردهاند، گونهای شهادت بود. اگر مبالغه یا ادعائی در این سخن هست، از معناهای گوناگون شهادت برمیخیزند که یکی از آنها «فداکاری و از خود گذشتن برای زنده کردن یا زنده نگاه داشتن صدای کسانی است که دیگر با ما نیستند—یا هیچ وقت نبودهاند. و تنها طرحی نه چندان دقیق و معتبر در نمایشنامه از آنها در دست است و این بازیگر است که با صرفنظر کردن و رهاکردن شخصیت خویش، به شخصیت نمایش زندگی میبخشند و آن را برای ما باورکردنی میکنند.
راست است که تئاتر، چه بخواهیم و چه نخواهیم—فرصتی یگانه برای خود نمائی هم هست. و فراوانند بازیگرانی که به همین امکان تئاتر—یا سینما – قناعت میکنند. (خواه-ناخواه به یاد میآورم که اتفاقاً هومن به کشوری تبعید شده بود که بیشتر یا تقریبا تمامی بازیگران آن همین قناعت را در پیش گرفتهاند، ولی به اقتضای موضوع سخن این اشاره را نادیده میگیریم!) نکتۀ اصلی امّا این است که تماشاگران، در میان انبوه برگزیدگان این حرفه، با بازیگری احساس نزدیکی و اعتماد میکنند – یا حتّی با او دمخور میشوند--که به هنگام اجرا خود را از یاد میبرد و یکسره در اختیار نقش میگذارد.
هم از این روست که کار خلّاق چنین بازیگرانی به واقع معنای دیگر شهادت (=فداکاری تا حدّ از خودگذشتن) را نیز میپذیرد. کافی است به این نکته بیاندیشیم که بازیگر برای اجرای هر نقش بجز پذیرفتن تغییرات و دگرگونیهای روانی و اخلاقی، خواه-ناخواه دگرگونیهای جسمی و فیزیکی را هم باید تحمّل و تجربه کند. تنها بازیگری که از علاقه و آمادگی برای تحمّل و از سرگذراندن چنین تجاربی برخوردار باشد، میتواند به حرفۀ خود ادامه دهد – کم نبودهاند بازیگران پراستعداد و توانائی که بر اثر پشت سر گذاشتن چنین تجربههائی، گاه در اوج شهرت و توانائی، از ادامۀ کار باز مانده یا عطای آن را به لقایش بخشیدهاند.
هومن در شمار چنین بازیگرانی بود. و فراتر از این، در زندگی خصوصیاش نیز انگار به همین اصل یا شیوه وفادار ماند. دوران تبعید را، که آشکارا امکان خلاقیتش را محدودکرده بود، با شکیبائی و بزرگواری از سر گذراند. به آرمانی که او را به تبعید کشانده بود، وفادار ماند. و هر از چندی که احساس میکرد کسانی که بدانها اعتماد داشت، به هنرش نیاز دارند، صمیمانه و باید بگویم فداکارانه همکاری میکرد.
هومن آذرکلاه از میان ما رفت و جای خالیای که باقی گذاشت همواره به یادمان خواهد آورد که بودنش در میان ما چه موهبتی بوده است. در این روزهای سیاه و سالهای مصیبتباری که، گوئی در انتظار فاجعههائی بزرگتر، از سر میگذرانیم، بهتر، و در نتیجه سختتر، معنا و تاًثیر رفتن او را درمییابیم و میکوشیم تا از صبوری و رواداری او بیشتر بیاموزیم.
یاد کردن از هومن، بدون به یاد آوردن وفاداری و فداکاری همراه و همسر گرانقدرش، بنفشه مسعودی، جفائی نابخشودنی در حق هر دوی آنهاست. کاملاً میتوان مطمئن بود که بنفشه همچنان و همیشه پاسدار خاطرۀ هومن خواهد بود که خود درس دیگری است در این زمانۀ درهم ریختگی و فروپاشی درسهائی که ما را به تبعید کشاند...
***
فهرست نه چندان کاملی از نمایشهائی که هومن آذرکلاه در آنها بازی کرد:
در ایران:
۱۳۵۵ ـ برج، نوشتۀ پیتر وایس، کارگردان: رجب محمدین، تالار دانشکده هنرهای زیبا.
۱۳۵۵ ـ ساکت، نوشتۀ محمد للری، کارگردان جعفر والی، تالار 25 شهریور تئاتر سنگلج.
۱۳۵۵ـ تیاله نوشتۀ مصطفی رحیمی، کارگردان: محمدرضا کلاهدوزان، تالار دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۵ـ سالگرد نوشتۀ آنتوان چخوف، کارگردان: تاجبخش فنائیان، دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۵ ـ زیتون، نوشتۀ آرمان امید، کارگردان: رکنالدین خسروی، تالار دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۵ ـ گدا و سگ مرده، نوشتۀ برتولت برشت، کارگردان محمد هراتی، دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۶ـ ماندراگولا، نوشتۀ نیکولو ماکیاولی، کارگردان عبدالحسین فهیم، دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۶ ـ دو رگه، نوشتۀ لنگستون هيوز، کارگردان: جمشید جهانزاده، دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۶ـ محاکمۀ ژاندارک، نوشتۀ برتولت برشت، کارگردان: رکنالدین خسروی، دانشکده هنرهای دراماتیک.
۱۳۵۷ـ استثنا و قاعده، نوشتۀ برتولت برشت، کارگردان: رکنالدین خسروی، دانشگاه صنعتی.
۱۳۵۸ـ گوشه نشینان آلتونا نوشتۀ ژان پل سارتر، کارگردان: رکنالدین خسروی، تالار سنگلج.
۱۳۵۸ـ مرگ بر آمریکا نوشتۀ نصرت الله نوح و مجید فلاحزاده، کارگردان: رکنالدین خسروی، تالار سنگلج.
۱۳۵۹ـ سیزوئه باسنی مرده است. نوشتۀ آتول فوگارد، کارگردان: رکنالدین خسروی، ادارۀ تئاتر، تئاتر لالهزار.
در خارج از کشور:
۱۳۶۳- اتللو در سرزمین عجایب، نوشتۀ غلامحسین ساعدی، کارگردان: ناصر رحمانی نژاد.
۱۳۶۵- نوروز پیروز است، نوشتۀ محسن یلفانی، کارگردان: ناصر رحمانی نژاد.
۱۳۶۵- رستمی دیگر، اسفندیاری دیگر، نویسنده و کارگردان: ایرج جنتی عطائی.
۱۳۶۷(؟) – شترقربانی، نویسنده و کارگردان: ابراهیم مکّی. پاریس.
۱۳۷۰- یادداشتهای روزانهی یک دیوانه، نوشتۀ نیکلای گوگول، کارگردان: رکنالدین خسروی، لندن.
۱۳۷۶- مصدق، نویسنده و کارگردان: رضا علامهزاده. اجرا در چند شهر آمریکا و اروپا.
۱۳۹۴- انتظار سحر، نویسنده و کارگردان: محسن یلفانی. پاریس.
۱۴۰۲- دوشیزه و مرگ، نوشتۀ آریل دورفمن، کارگردان: حمید جاودان. پاریس.
۱۴۰۲-داستان دو مرد، نویسنده و کارگردان: رضا علامهزاده.
به نقل از "آوای تبعید" شماره ۴۱