از لحظه که چشم به این جهان میگشائیم « زندگی » با هستی مان عجین میشود. تا مدتی که نگهداری و تغذیه مان منوط به شخص ثالثی میشود زنده هستیم. این مدت در زندگی نامه افراد تاثیر گذار در دنیای ما اثر قابل توجهی از خود بجا نمیگذارد زیرا که اراده و یا آگاهی از شخص در آن دیده نمیشود. پس از این مدت که معمولا کوتاه است فاز جدید « تاثیر گذاری » آغاز میشود. در این فاز دگردیسی از زنده بودن به زندگی کردن استحاله پیدا میکند. اگر مهمترین بخش از این دگرگونی در خود شخص صورت بگیرد آن گاه ناخواسته اثرات آن در عالم هستی به درجات و حالات مختلف خود را نمایان میسازد.
اولین صفحه رمان بسیار مشهوری که سالها قبل خوانده بودم با این جمله شروع میشد : « بزرگترین هنر در زندگی ، زندگی کردن است. » . در این جمله هزاران رمز و راز نهفته است که با گذر زمان و هر تجربه ای که انسان میکند تعدادی از این نهفته ها بر او روشن میگردد. به یقین تا کنون عباراتی از قبیل " سرد و گرم روزگار را چشیده است " ، " آدم پخته ای است " ، " انسان فهمیده ای است " را بار ها شنیده ایم. چنین افرادی معمولا تحصیلات عالیه هم ندارند ولی ارزش وجودیشان خیلی بیشتر از سایر اقشار اجتماعی میباشند. چرا این صفات در افراد با تحصیلات عالیه و تخصص های بالا خیلی به ندرت اتفاق می افتد؟
در واقع متخصصان ، تمام عمر را صرف فراگیری و بکارگیری تخصص خود میکنند و جزو افراد با ارزش جامعه به حساب می آیند و نتیجه کارشان هم در مدت کوتاهی نمایان میشود. حاصل کار این گروه بطور کلی با افزایش طول عمر و یا ارائه وسائل و دستگاه های جدید در جهت راحتی و امکانات بیشتر فیزیکی زندگی منتهی میگردد. اما سوال اصلی این است در این شرائط انسان واقعا احساس خوشبختی ولو به درجات کم میکند و در واقع " زندگی میکند " ؟
واضح است برای کسی که در فقر و فلاکت بسر میبرد سخن گفتن از " زندگی کردن " سخن یاوهای خواهد بود و منظور این نوشتار این گروه انسانها نمیتواند باشد. اما اگر این گروه را کنار بگذاریم، برای " زندگی کردن " هیچ شرط خاصی ضرورت ندارد. همه انسانها موجوداتی طبیعی هستند که در این عالم هستی حضور پیدا میکنند و پس از درنگی به طبیعت باز میگردند. موضوع اصلی گذراندن و تحمل این " چشم بهم زدن زندگی " است که در وهله اول برای خود شخص و از تبعات آن برای دیگران و عالم هستی مفید باشد. اولین شرط این است که بطور منطقی بپذیریم که در عالم هستی ما هم موجودی مانند تمام افراد دیگرهستیم و تنها فرق مان در مقایسه با دیگران در تاثیراتی خواهد بود که از خود و، رابطه با دیگران و طبیعت به جا میگذاریم.
در این رابطه باید اول خودمان را دوست بداریم . این امر نباید با خود خواهی و غرور به اشتباه گرفته شود بلکه مقصود از دوست داشتن خود ، کشف توانائیهای جسمی و ذهنی در بکار بردن آنها در برقراری ارتباط منطقی در وحله اول با خود و متعاقبا با سایر افراد و طبیعت خواهد گردید. در چنین حالتی است که میتوان گفت ما فقط زنده نیستیم بلکه زندگی میکنیم. چکیده این نوشتار را میتوان گفت که زنده بودن مفهومی " شخصی و انفرادی " میباشد ، در مقابل ، زندگی کردن مفهومی " جمعی و اجتماعی " میباشد . بهمین دلیل هر قدر که اجتماعات بشری به همراه تکنولوژی گسترش مییابد و پیچیده تر میشود اهمیت " زندگی کردن " بیش از پیش خود را آشکار میسازد.
محمد تقی طیب
مای دوهزار و بیست و پنج
نظرات خوانندگان:
حسین هدائیان 2025-05-07 17:20:44
|
سلام.بسیار جامع وکارشناسی شده درسطح عالی است.وانسان را به واقع بینی وخودشناشی سوق میدهند.بامید دیدارتان. |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد