شیطان، تمام تلاشش را کرده بود تا از شر آدمیان خلاص شود. نه التماس در درگاه خداوند، نه سجده در برابر بشر، هیچکدام نتوانستند او را از پیمانی که با خدای خود بسته بود رهایی بخشند.
جبرئیل، پیامآور وحی، پیمان کهن را به یادش آورد: «خودت خواستی که مرگ را نچشی تا قیامت؛ تا زنده بمانی و ثابت کنی این موجود خاکی، لایق سجده نبوده است. پس راهت را ادامه بده.»
شیطان پذیرفت. اما در دل با خود گفت:
«اگر نمیتوانم با نابودی مستقیمشان به هدف برسم، پس باید طوری عمل کنم که آدمیان، خودشان، خود را از میان بردارند.»
او فهمیده بود که برخورد مستقیم با بشر دیگر سودی ندارد؛ انسان امروز، باهوش، زیرک، و پیچیدهتر از آن بود که با وسوسههای ساده فریب بخورد. پس شروع کرد به مطالعهی دقیق گذشتهشان، خواستهها، ضعفها، غرایز. دید که چگونه دشمنی، کینهتوزی، برتریطلبی، راحتطلبی و عطش سیریناپذیرشان برای دانستن و تسلط یافتن، در تار و پود وجودشان ریشه دوانده است.
دید چگونه برخی، از باور دینی و ایمان مردم نردبانی ساختند برای رسیدن به ثروت و قدرت. چگونه بشر، از اعماق زمین تا دل کهکشانها را کاوید، بیآنکه خود را بشناسد. و شبهنگام، زمانی که همهجا در سکوت فرو میرفت، شیطان تنها بود با صدای نفرینهای آنانی که قربانی طمع، شهوت یا خشونت شده بودند؛ صداهایی که او را لعنت میکردند.
اما یک روز، ناگهان حقیقت را دریافت:
انسان، با دستان خود، به پایان خود خواهد رسید.
او سایهی منحوسش را بر سر خودخواهان، ثروتمندان، تشنهقدرتها و عالمان دیوانهوار فناوری گسترد—بر کسانی که هوش ساختن را داشتند، اما نه شعور نگهداشتن را.
وسوسهاش اینبار ساده نبود؛ پیچیده بود، فریبنده، در لباس علم و پیشرفت. او سرمایهداران را وسوسه کرد تا به عالمانی که توان ساخت هوش مصنوعی، انسانهای ماشینی، و سلاحهای هولناک را داشتند، پول بدهند؛ تا دنیا را به نام پیشرفت، و به کام نابودی، هدایت کنند.
و اینگونه شد که کار شیطان به پایان رسید.
دنیای آدمیان، با دست خودشان ویران شد. مرگی تدریجی، اما بیرحم، که روزی نهچندان دور، همهی سیاره زمین را خواهد بلعید.
—--------
۴/۲۹/۲۰۲۵
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد