logo





سوغات سفر

سه شنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۹ آپريل ۲۰۲۵

مهدی استعدادی شاد

new/mehdi-estedadi-shad05.jpg
در این دهه های اخیر پناهگاه ثابتی هنگام رسیدن به حومۀ پاریس داشته ام؛ با سقف و رختخواب و پذیرایی صمیمی که بهروز جان داودی با بزرگواری یک میزبان مهربان در اختیار مهمانانش میگذاشته است. در هر حالت نگارنده این سفر نامه، که اینجانب باشد، بسی قدردان مهر و محبت او است.

پاریس در واقع پس از کوچ و تبعید ایرانیان گریخته از بیداد خلیفۀ شیعه، اگر نه مرکزی یگانه ولی یکی از مراکز اصلی تجمع "اینتلیجنسیا"ی ما بود. "فراریان" ناخشنود از وضع جاری کشور، قبل از دوران اینترنت، چندین و چند روزنامه، نشریه سیاسی و جنگ فرهنگی در آن نشر میدادند. این همایش و چالش تبعیدیان که روشن نگری را مد نظر داشته،از آغاز دهۀ هشتاد قرن بیست شروع شده و تا برکناری تعصب شیعه و ایدئولوژی مسلطش بر ایران ادامه خواهد یافت.

در هر حالت، پاریس محل آرامگاه خود سالاری چون صادق هدایت است. گویی شبحش شبها بر آسمان شهر به پرواز است و به زادگاهی اشاره میدهد که بر سینه اش آن پیرمرد خنزر پنزری چندش آور زیر عنوان مقام معظم رهبری چنگ انداخته است.

آری. پاریس با تمام فراز و نشیبهایی که در تاریخ خود دیده، همچنین شهری است که در این سومین دورۀ تبعید فرهیختگان ما، از مهشید امیرشاهی تا شاهرخ مسکوب، از هما ناطق تا ناصر پاکدامن، از یدالله رویایی،کمال رفعت صفایی تا رضا دانشور و دیگر و دیگرانی را امکان تداوم زندگی داده است.

منتها پاریس همچنین برای یک ایرانی اهل سفر و سالک مسلک، سوای جذابیت دیدار یاران و همزبانان سیاسی و فرهنگی کار، همچون شهری تاریخی و مرکز هنری نیز جذابیتهای خود را دارد. اینرا حتا بدون مطالعه و اطلاعات عمومی هم میشود فهمید. کافی است که گذارتان آنجا بیفتد و در خیابانها با سیل گردشگر از چهار گوشه عالم روبرو شوید.

بگذریم که اینبار و پس از المپیک 2024 شهر هم تمیزتر از سابق جلوه میکرد. با تدابیری آن ترافیک کلافه کننده قبل کمی مهارشده است. گرچه گرانی کالا و اجناسش بیشتر از پیش حیرت میزائید.

باری.در این سالها داودی جان ارجمند و میزبان قبراق، مهمانی و ضیافت با اشربه گوارا و اغذیه لذیذ هم ترتیب میداده است. شاید بدین خاطر که در آن فضای معنوی گپ و گفت دوستان و رفقای ناباور به متافیزیک ولی باورمند به تلاش برپا سازی آرمانشهری زمینی، کسی از تشنگی و گشنگی تلف نگردد. اینگونه انتقال اطلاعات برخاسته از تجربه و مشاهدۀ هوشمندانه نیز بی تلفات انجام میشود.

اینجانب به جز آن شنیدههای آموزنده در این تبادل نظرها، همچنین یک عادت دیگر هم در این اوقات پیدا کرده ام. این که در پی دورهم بودنها و در فرصتهای استراحت به کتابهای ردیف شده در قفسه های استوار نگاهی بیاندازم. آنجا اغلب مجذوب اثر خاصی شده ام که در قبل ندیده بودم.

آنچه از جاذبۀ کتابهای بهروز جان در خاطرم مانده و ذهنم را حک کرده، "مثنوی هفتاد من" خواهد شد. اگر که فرصت بازگوییش پیش آید.

در میان آن آثار ریز و درشت، از جمله جهت یادآوری اجمالی، "نامه های نیما" است.

کتابی را که دستکم از دو دهه پیش و با آغاز شروع ورانداز قفسه¬های کتاب "خانۀ دوست" بخاطر دارم. آن "نامه ها" بر من دریچه ای دلربا گشود. اطلاعات اینجانب در مورد نیما را وسیعتر کرد. از آنجا دریافتم که اشارات و حرفهای آموختنی نیما فقط در شعرهایش نیست.

اگر کسی علی اسفندیاری خود نیما خوانده را همچون یک "اثر هنری در حال شدن" در نظر گیرد، بی شک هر آنچه وی به نثر نوشته هم نقش عمده ای در رشد شناخت از شاعر تاریخساز خواهد داشت.
البته با دیدن آن چاپ از نامه ها به همت طاهباز در قدیم، بعد به صرافت افتادم و موضوع را پیگیری کردم. چنان که چاپ مفصل و روزآمدتری را از نامه های نیما تهیه کردم که در دهه های اخیر انتشار یافته بود.

در این فاصله زمانی از شما چه پنهان که چند یادداشت هم در مورد برخی از نامه¬های نیما به هدایت و ارانی و ... نگاشته ام. گرچه این کار توجه به نیما یوشیج را بخشی از یک کار دسته جمعی میدانم. پژوهشی که باید در بطن رشته دانشگاهی "نیما شناسی" انجام میگرفته ولی بخاطر اهمالکاری "آکادمیهای واقعا موجود" کشور بدرستی جامه عمل نپوشیده است. سطح آگاهی عمومی جامعه ما زمانی رشد خواهد کرد که ظرایف اشارات کلاسیکرهای مُدرن ایرانی را دریابیم. مراجع نظری که بنظرم در سه گوش و مثلث نیما، هدایت و ارانی گرد هم میآیند.

مشکل کشورداری پیروان خلیفه که نماد بی کفایتی بوده و هستند، از جمله در ارزیابی زیر هم هست. این که ما از کاروان جهانی فقط جانمانده ایم. در واقع ما به عقب رفته ایم. گویا فقیه واپسگرا در پی احیای وضعیّت زمانه قاجاریه بوده است. این را در تکرار فجایعی میبینیم که بخاطر سوء مدیریت نظام بوجود آمده و شیرازه مملکت را به قهقرا و تباهی کشانده است.

باری. در دفعه قبلی که چند ماه پیش میشود، در قفسه کتابهای دوست به ترجمه فارسی اثر "دلواپسی"های فرناندو پسوا پرتقالی برخوردم. خوشحال شدم که این شاعر و ادیب برجسته که خیلی به رفتار فرهنگی و نگرشی صادق هدایت شباهت میبرد، برای کتابخوان فارسی زبان در دسترس قرار گرفته است.

اینجانب با پسوا به سالها نود میلادی و از طریق ترجمه آثارش به آلمانی آشنا شده ام. آن کتاب را که بیان تشویشها و اضطرابهای وی است و نیز در آن با قطعه بلندی به خیام والا تبار ما اشارهها دارد، مطالعه کرده ام.

حتا یکی از دوستان باستانشناس، مترجم و زبان دانم که بانویی آلمانی- ایرانی است، مجموع رباعیات وی را بهم هدیه داده است. اثری که پسوا با الهام از خیام سروده است تا آن یاس فلسفی و سیاه بینی مختص به خود را در میان سطرهای چهارپارهها بیان دارد.

قبل از دیدن ترجمه پسوا، و الان نمیدانم درست چه زمانی پیشتر، در قفسه کتاب دوست که با اندرز حافظ حور و پری را با وی نباید تاخت زد، کتابی از سارا بیکول در مورد مونتین نیز دیده ام. اثری که البته و بدون شک در شمار کتابهای همه پسند است. منتها چون آن پدر جُستار نویسی و یکی از سرآمدان انسان باوری را به فارسی زبان معرفی میکند، خود به خود غنیمت است.

بیکول پژوهشگر ژورنالیست خواسته بود بیست و یک پرسش رایج مردم امروز را با ارجاع به نوشته ها و پیشنهادهای مونتین پاسخ دهد. یعنی بگوید که در زندگی چه بکنید و چه نه.

اینجانب، چون خود را یکی از مشتاقان آن نجیبزاده و شهردار بوردو فرانسه میداند، به وجود آثار و هر گونه تفسیر و تاویل در موردش نمیتواند بی اعتنا بماند. بویژه که دوستان هم از ارزش شرابهای شهر زادگاه آن رند تاریخساز و منطقه ای تاکستانی اش بسی گفته اند. نوشابه هایی که رندان را بوجد میآورد و هر ضیافتی را نورانی تر مینماید.

در این اواخر در روند توجهات قبلی به مونتین راستش سرگرم خواندن مطلبی از ماکس هورکهایمر بنیانگذار مکتب فرانکفورت بسال 1938 بوده ام. مطلبی که از مونتین همچون سخنگوی شک و تردید فلسفی مُدرن تجلیل کرده است. اینبار هنگام بازگشت به فرانکفورت با خود قرار گذاشتم که یادداشت این مطالعه را هم بعد از تایپ شدن منتشر کنم. البته اگر پژمردگی و اندوه فجایع ایران امروزی آدمی را در خود غرق نکند.

باری گفتن از سوغات سفر اخیر تا اینجا فقط شامل آثار خواندنی و مولفان ارجمندش شد. اما برای تغییر ذائقه هم که شده، موضوع جستجو در قفسه های کتابخانۀ دوست خود به خود عوض شد. چون در دفعه اخیر، میان کتابها، در گوشه ای یک بخش جزوات قدیمی و بیشتر تولید کنفدراسیون دانشجویان قبل از انقلاب دیدم.

در کنار آن جزوات و هنگام دسته بندی کردن"نامه های پارسی"، به چند شماره از نشریه "خوشه" نیز برخورد کردم که شاملو و ساعدی در سال 1347 در ایران انتشار داده اند. از آنها که کاغذ کاهیشان در معرض پوسیدگی قرار داشت، با احتیاط چندتایی را تورق کردم.

ناگهان در شماره 12 آن به یادداشتی از م. آزاد (تلخیص هنری محمود مشرف تهرانی) برخوردم. یادداشتی که در تداوم یک مقاله قبلی در شماره دهم بود؛ آن یادداشت به مسعود بهنود ژورنالیست جوان ولی بعد معروف و بعدترها مستخدم رسانۀ "بی بی سی" دولت فخیمه بریتانیا اشاره میکرد. بعنوان حُس ختام این یادداشت، همچون زنگ تنفس گزارش سفر اخیر که برای شرکت در مراسم خاکسپاری پیشکسوتی از جُنبش فدائیان(مادر شایگان) انجام گرفته بود، آن را برای شما باز نویسی میکنم.

ناگفته روشن است که در میان سطرهای یادداشت شاعر چالشی با مدعی یک روزنامه نگار جاری است. ژورنالیستی که در طول عمر گوهر بارش دگردیسیهای فراوانی را از خود بر نوک تپه هایی برجا گذاشته است.

باری. م. آزاد در سرلوحه یادداشت خود که مورد خطابش دبیران نشریه هستند، مینویسد:" دوست عزیزم... این نوشتۀ خصوصی را که در حد خودش کوشیده ام خصوصی نباشد و هتاکی، به معنی دور از واقع، خدمتتان میفرستم... شما هم زیاد نگران خشونتها و تندی ها نشوید. از همین خشونتها و تندی ها ست که تفاهمی حاصل میشود، بعض تکلیفها روشن میشود".

بعد یعنی پس از سرلوحه یادشده زیر عنوان "با بدان بد بودن و با نیکان، نیکو" نوشته:" عیب آقای بهنود، اینست که همه نسبتها از جمله روشنفکری و متوسط احوالی را به خودشان نسبت داده اند و خشمگین شده اند، و من فکر میکنم مشکل ما اصلا آقای بهنود نیستند که در مدرسۀ دارلفنون مبصر کلاس پنجم ادبی بودند و من در ناصیه ایشان ندیدم آن محصلی فعال و متواضع را، و حالا این نکته بر من روشن شده است. مشکل این نیست که ایشان در "آیندگان" مینویسند یا در "روشنفکر". مشکل اینست که ایشان ضمنان اداهای روشنفکری هم دارند و مدعی چیزهایی هم هستند که نباید باشند... و آگاه بودن موذیگری نیست و در کناره گیری هم آلودگیها ست ، و در کناره نشینی جهل، اگر چه کناره نشینی سهل ترین کارها ست!... نصیحت دوستانۀ من به شما اینست که در همان حد مخبر پارلمانی که با همان لحن شوخ تان با شوخی، شوخی میکنید مثلا کارکی میکنید، بسنده کنید و گر نه..."
و حکایت سفر نامه ها همچنان باقی...



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد