آٰرام آرام
وقتی که نور با گامهای نرم
از روی برگهای مچاله، دامن کشیده
حیاط خلوت را پشت سر نهاده
و سایه ها بی درنگ جای خالیش را پُر کرده
آنگاه زمانی آغاز میشود که به آن می گوئیم «عصر»
و نمیدانیم از چه رو
تنها صدای برگها ست که عبور زمان را بازیافته
و میرساند به گوش دیوار ها
به این پنجره
و به پشت پنجره
صدای ضبط شده در جعبه ی اصواتش را!
بیسکوئیتی می شکند
روی میز آشپزخانه.
ساعتی صاحب عقربه میشود
با دو نیمه شدن از درون
باز کردن جا برای بیرون زمان
و مرا آرام بر می دارند
نمیدانم پرندگانند، یا دستهای نسیم
و می برند از ینجا
همچون گلی
که کوتاه میکند خود را
از سر شاخه ای به دندان
و راهش را شیارمی زند در رگه های وقت
و می نشیند بر ساعد باد
که گوئی صفحه های مکرر ساعتند
با عقربه های از رنگ نمناک.
آسیا های بادیند
در حریم احترام و اعتنا
و در مجاری وقت روان می شویم
برمی کشیم سنگینی وزن را
از روی ابروی جاذبه زمین و ماه.
هرگز
هیچ قاصدکی چنین سبکبار نرفته است
در فراخنای تلاطم رختها و بند و باد.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد