logo





که بهار ز توست

يکشنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۳۰ مارس ۲۰۲۵

ا. رحمان

شعرهایم
عطرِ شکوفه های بهار می دهد
و چندی باران خورده
اما سوزِ سرما از تنم
بیرون نیامده

شعرهای من بویِ گلهایِ وحشیِ
دامنه های البرز
دره هایِ اوین
شکوهِ صبحِ خیزِ دماوند را می دهد
و بر بالِ بادِ بهاری می نشیند
در آن دوردستها
دلِ عاشقی را به تپش اندازد

شعرهای من
با یادِ هزاران آرزو...و امید
می رود به ان جا
که یک چیزی ازچشم دنیا
پنهان مانده

شعرهای من از حصارِ استعاره
عبورکرده
و بی پیرایه و صریح
به پیشبازِ پاهایِ خسته
و چشمان بیدار میرود
تا طلوعِ صبح را نوید دهد

نمی دانم این امید نامتناهی
چشم در بهاری دیگر
در رویاهای نیمه شبم
به یقین خواهد رسید..؟

آنگونه که شاملو‌ واگویه کرد؛
اه...ای یقین گمشده-۱
شعرهایم-
نجوایِ ستاره ای-ست که از روزنهِ تاریک
چشم بر سحرگاهان دوخته

اه...ای خورشید تابنده
نور، امید، آرزو-
و شعر وُ ترانه را، از ما دریغ مدار
که نه شعرهای من-
که بهار-
از ذرات وجود توست


رحمان- ا ۹ / ۱ / ۱۴۰۴


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد