ما دیدگان به روی حقیقت نبسته ایم
آزاده ایم اگر چه به زنجیر بسته ایم
بندِ کمندِ یار براین دست و پای ماست
ورنه که قید و بند به رغبت گسسته ایم
دل را به یک اشاره به جانان سپرده ایم
امّیدِ وصل بر درِ آن خانه بسته ایم
اِستاده ایم بر سرِ عهد و وفای خویش
پیمان غیر بود، که آن را شکسته ایم
ساییم همچو سرو سر خود به آسمان
زان رو چو ریشه زِ خاکِ تو رسته ایم
گفتیم، شرح هجر بگوییم روز وصل
لب را زِ شوق وصلِ تو بینی که بسته ایم
طوفان شکست کشتی ما را به موجِ سخت
حاشا اگر که کشتی در گل نشسته ایم
بر تازیانههای شما تن چو کاتب است
تاریخ می نگارد و دفتر نبسته ایم
بر ما مگیر خُرده اگر گونه گونه ایم
مقصودِ ما یکی ست، اگر چند دسته ایم
شهریار حاتمی
استکهلم ۲ تیر ۱۳۹۰
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد