logo





دزد جنتلمن

چهار شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۹ مارس ۲۰۲۵

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan07.jpg
نظامی بیتی دارد با این مضمون: اگر شده عاشق گربه شو و بی عشق زندگی نکن. بیت نظامی چکیده ی سوژه ی فیلم دزد جنتلمن است. یا از جهتی دیگر، میشود با داستان قمارباز داستایوفسکی مقایسه ش کرد. کاراکتر داستان قمارباز داستایوفسکی تا حدی عاشق قمار است که شب لباس های زنش را می برد، می‌فروشد و پولش را قمار میزند. زنش لخت می ماند و یکی دو روز نمی تواند از خانه خارج شود...
*
دریکی از بانک زدنها، چند ماشین پلیس دنبالش می افتند، ماشینش را در گوشه تاریکی پارک می کند و به کافه بار رستورانی پناه میبرد، زن خوش روی حول وحوش 60 ساله ای را کنار میزی تنها می بیند، کنار میز، رو در روی زن می نشیند و بی مقدمه شروع میکند به حرف زدن، پلیسها رستوران ومشتریها را وارسی می کنند، این زن و شوهر پیر که دل میدهند و قلوه میگیرند وخیلی باهم قاطیند را ازنظرمی گذرانند و میروند دنبال کارشان.
زن میگوید " اگه میخوای بازم باهات بیام، باید زندگیتو برام تعریف کنی. "
دزد جنتلمن صادقانه تعریف می کند:
" از بچگی عاشق دزدی بوده م، تا هنوزم ادامه داره. عاشقم، هیچ کاریشم نمیشه کرد. اصلاوابدا دست خودم نیست، کیف و صندوق پول بانک رو که می بینم، تموم سرتاپام تو وسوسه ای کشنده غرق میشه، اگه پولای بانکو نزنم، دیونه میشم، خواب و خوراک ندارم، واسه این که آروم بشم، حتما میباس این کارو بکنم، بعد از بانک زدن، ازشر تموم کسالتام راحت و آسوده میشم..."
زن ازصداقت و راستگوئی دزد خوشش می آید، میگوید:
" اگه میخوای بازم باهات بیام باید یه چیزی برام بخری وهدیه م کنی. "
میروند تو بهترین جواهر فروشی، دزد جواهرات را که می بیند، بازوسوسه گریبانگیرش میشودو سرتاپاش را قبضه میکند، چند النگوی گرانبهارا انتخاب وتوی دست زن میکند، بدون جلب توجه زن، گوشه ی پالتوش راکمی کنارمیزند ونشان زن فروشنده میدهد، فروشنده دینامیتهای زیرلباسش را می بیند و درجامیخکوب لال میشود. دست زن رامی کشد و از جواهر فروشی خارج میشوند، چند خیابان میروند، زن می ایستد و برش می گرداند جواهر فروشی، النگوهاراازدستش درمی آوردکه پس دهد، دزدجنتلمن پول النگوهای گرانبهارا میدهدو خارج میشوند...
*
زن بااین که دزدرا می شناسد و میداند مسلح وخطرناک است، میبردش به باغ ومرتع بزرگ گرانبهای پرورش اسبش، دردامنه ی سرسبز کوهها، توی ویلای مرتع بزرگ زن، هرازگاه، باهم دیدارمی کنند.
دزد جنتلمن چندبانک چند ایالت را میزند و چندکیسه ی بزرگ دلار جمع میکند، بی خبراززن، تمام کیسه های دلار را توی صندوق عقب ماشینش خالی میکند، درصندوق عقب را میخواباند، پشت فرمان می نشنید، سویچ را می پیچاند، سینه ی پاش را رو پدال گاز می فشارد، میراند رو سینه کش جاده ی طرف مرتع و ویلای پرورش اسب زن و زیرلب زمزمه میکند:
" هرکاری بازنشستگی داره، میباس خودم رو بازنشسته کنم، بعد قسم می خورم دیگه دست از پاخطانکنم، هروقت هوس ووسوسه بیاد سراغم، بامشت میکوبم تو دهنش، چن مرتبه که این کارو بکنم و خرخره مواززیرفشارش بیرون بکشم، دست ازسرم ورمیداره ومیره دنبال یه احمق دیگه و گورشو گم میکنه. "
وسط های راه ماشین را تو پارکینگ کافه رستورانی پارک میکند و میرودتو کافه ، کنارپیشخوان، رو کرسیچه می نشیند, یک گیلاس ویسکی میگیرد، ویسکی را مزمزه میکند و میرود توی نخ جماعت ومشتریهای کنارمیزها، باخود فکرمیکند:
" جای دنج وساکت خوبیه، ازمرتع پرورش اسبم خیلی دورنیست، میتونیم هفته ای یه مرتبه باهم بیائیم اینجا، خستگی درکنیم و روحیه تازه کنیم، حتما این کارو می کنیم. "
چند نفر لباس شخصی عینک دودی زده وارد میشوند، مدتی دور اطراف پرسه میزنند، میزها و مشتری هارا وارسی و زیرچشمی نگاهش میکنند، بفهمی نفهمی، اشاره هائی باهم ردو بدل میکنندو خارج میشوند. به ذهنش تلنگری زده میشود، پول ویسکی را میدهد وازکافه خارج میشود.
ازپارکینگ خارج و راه یک ربع فاصله تامقصد رازیرچرخهای ماشین میگیردو زیرلب زمزمه می کند:
" وقتی رسیدم، سویچ رو میگذارم کف دستش ومیگم بروخودت درصندوق عقب رو بازکن، درصندوق عقب که بپره بالاو تپه دلار رو ببینه، ازتعجب دهنش باز میمونه، بهش میگم میتونیم بااین دلاررا زمینا و علفزارای تموم دوراطراف مرتع رو بخریم و بندازیم رو مرتع، تعداد زیادی اسبم می خریم و این چن صباح باقیمونده ی زندگیمونو رو دور ازتموم جنجالای شهر، تو آرامش و سکوت دلخواه می گذرونیم."
توی این سنخ افکارو زمزمه هاغرق است که ماشین پلیس پشت سرش آژیرمی کشد، توی آینه عقب را نگاه میکند، پنج ماشین باچراغهای قرمزروشن و آژیر کشان، پشت سرشند. سینه ی کفشش را میکوبدرو پدال گاز. نرسیده به مرتع وویلا، پنج ماشین دیگر، آژیرکشان از رو برو، پیدا میشوند، فرمان را می چرخاندو می پیچد توی علفزارها وتخت گاز میراند، ماشین ازعقب به رگباربسته میشود. درصندوق عقب کفگیرمیشود وبالا میپرد، باد زیرتپه ی اسکناسهای دلار میزند، ماشین باسرعت پیش میرود، رگبار دلار توهوا به تمام چهار طرف پروازمیکنند، توی علفزارها، روی شاخ وبرگ درختها و توی رود خانه ی پت وپهن پخش وپلامیشوند. آرزوهاش را بربادرفته که می بیند، روی پدال ترمز میکوبد، پیاده و دستهاش را بالامیبرد. برق آساچهارچنگولش میکنند و می چپانندش توی ماشین پلیس...
*
برای چند مین مرتبه خانه نشین زندان میشود. زن، تنها ملاقاتیش است، می آیدو چیزهائی براش میارود، طبق معمول، چندی بعد، ازدروازه ی بزرگ آهنی زنگ زده زندان، هلش میدهند بیرون.
زن باماشین شیک بنزآخرین مدل رو به روی در زندان منتظرش است. می بردش توی شهر، ازبهترین لباس فروشی، گرانبها ترین لباسها را براش می خرد، بازمیشود همان جنتلمن. باماشین توی شهر چرخی میزنند، توی یک کافه ی موند بالای کنار بانک مرکزی شهر می نشینند، غذا می خورند، هرکدام یک گیلاس شهراب می نوشند و کله گرم می کنند.
میزشان کنارشیشه است، ماشین سرویس پول رسانی کناردربانک پارک می کند. مامورمربوطه بایک کیف دستی بزرگ قهوه ای ازماشین پیاد و داخل بانک می شود.
وسوسه گریبانگیرش میشود، خرخره ش را می چسبد، نزدیک است خفه ش کند، بلند میشودو به طرف درخروجی راه می افتد، زن میگوید:
" اگه بری تو بانک، دیگه واسه همیشه منو نمی بینی، همین الان میرم، آه ها، ببین، بلن شدم، اینم سویچ ماشین تودستم، ماشین رو روشن می کنم و دیگه هیچوقت منو نمی بینی!..."
حالتی بین خنده وگریه دارد، درخود می پیچد ومیگوید:
" دست خودم که نیست، هراسمی دلت میخواد بهش بده، من میگم این مرض وبلا و عشق منه، اگه نرم، خفه م میکنه، هلاکم میکنه ."
هردو ازدر رستوران خارج میشوند، زن سواربنز میشود، سویچ را می پیچاند، اشاره میکند:
" ازخر شیطون بیاپائین، من هیچکس رو ندارم، تموم مرتع واسبام مال تو، این چن سال باقیمونده رو با آرامش توش زندگی می کنیم، ازدنیا چی میخوای دیگه، خرخره تو میگیرن و مثل دفعه های قبل، باز میندازنت پشت میله ها، داری هشتاد ساله میشی، واسه چی اینقد به خودت ظلم می کنی! بیاسوارشو بریم!..."
دزد جنتلمن دستش را میبرد روی لبهاش، بای بای میکند و داخل بانک میشود...




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد