یکرنگی با بال پروانه، از نو!
این دیگر کارت سبز، کارت سفید و نارنجی نیست
که باز پس توان گرفت
من در موطن خودم هستم:
خاک پروانه ها!
با لغزش انگشت اوج می گیرم
بر هسته هلوئي، از سختی کوهها
میدانم که هیچکس را در اینجا نیست
توان بازداشتنم از سرانجام.
در موطن خودم هستم
از پس سردر گمی ها
و بوئی که از گنجینه گلهای زیر خاک بر میخیزد
برای سخن گفتن با من است
و شکوفاندن باد ها
من شبنم در رگان دارم
عطر بخار می شود
از نشستن و نگریستنم
بر زمین عصر ها
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد