روابط بینالملل در دوره ی ریاست جمهوری ترامپ و هرج و مرج سازمان یافته در روابط بین دولتها(۱) بهنظر میرسد که رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ سیستم بین المللی را به چالش کشیده و ساختارگشایانه عمل می کند. دلایل برای چنین فکری زیاد است. خواست ترامپ برای اشغال و یا خرید گرینلند، فشار برای امضای قرارداد کنترل منابع طبیعی اوکراین، عادیسازی روابط با روسیه، حملات علنی رئیسجمهور آمریکا به زلنسکی، انتقاد از اتحادیه ی اروپا در رابطه با مسائل امنیتی و حمایت متحدان ترامپ از احزاب راست افراطی در اروپا را میتوان چند نمونهی مشخص نام برد. وی همچنین به رهبران ایران نامه نوشته و خواستار مذاکره درباره ی ساختن سلاحهای هسته ای شده است. آقای ترامپ در مصاحبه روز گذشته با فاکسنیوز گفت که ترجیح میدهد با ایران به توافق برسد. سئوالهائی که برای من مطرح هستند:
آیا سیاستهای رهبری جدید ایالات متحده در چهارچوب تئوریهای روابط بین الملل میگنجد؟
آیا میشود از تغییرات پارادایمی در روابط بین الملل نام برد؟
من در جلسات و نوشته های گوناگون و پادکاستهای تاکنون(۲) ضبط شده سعی کردم تئوریهای موجود در علم روابط بین الملل را با استفاده از مکاتب تئوریک و نظریات پژوهشگران مختلف بررسی و تعریف کنم. در این مقاله ها و بخصوص پادکاستها به معرفی نظریه های انتقادی پرداختم. دو مکتب باقی مانده که بزودی این دو مکتب نیز معرفی خواهد شد:
واقعگرایی قدرتمحور با کسری لیبرالیسم
از تئوریهای کلاسیک روابط بین الملل، لیبرالیستها روی فرد و حقوق افراد تاکید میکنند و تقریبا حرف زیادی در مورد روابط بین دولتها نداشتند! این مکتب بهغیر از پریودهای کوتاهی بعد از جنگ جهانی دوم و شاید در زمان حکومت کلینتون هیچ وقت نظر غالبی در سیاست بین المللی نبود. میدانیم که مارکسیستهای کلاسیک روی مبارزه ی طبقاتی تاکید داشتند و نظام سیاسی موجود را سرمایه داری تعریف می کردند. نظریه پردازان رئالیسم سیاسی روی گروههای قدرت، جنگ و دولت تاکید داشتند و مطرح ترین نظریه در علم روابط بین الملل! بدین ترتیب برخلاف برخی، جامعه ی بین المللی جامعه ی لیبرالی نبود.
در آنالیزهای تاکنونی به این نتیجه رسیدیم که نظریه ی غالب در روابط بین دولتها لیبرالیستی نبوده و مارکسیستی هم نمی تواند باشد. تنها رویکردی که روابط موجود بعد از دو جنگ جهانی را می تواند توضیح دهد رئالیسم سیاسی و یا واقع گرائی قدرت محور است. این رویکرد البته تا شروع زمامداری ترامپ می توانست در تعریف روابط ایالات متحده و کشورهای غربی - بهعنوان هژمون سیاسی در غرب - معتبر باشد، اما امروز به نظر می رسد که با رویکردهای سیاسی ساختارگشایانه ی آقای ترامپ و ایجاد یک بحران در ارتباطها و قراردادهای سیاسی موجود وضعیت دیگری را شاهد هستیم و تئوری دیگری برای تعریف شرایط موجود!
لازم به یادآوری میدانم که سیاستهای دونالد ترامپ را نمیشود به راحتی تعریف کرد و در یک کاته گوری مشخص تئوریک گذاشت. من معتقد هستم که ترامپ نمی تواند تمامی روابط بین المللی موجود را زیر پا بگذارد و یا اینکه یک ساختارشکن رادیکال باشد. نه ترامپ و یا مجموعه ای از سیاستمداران با هم نمی توانند ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجود بین المللی را زیر پا بگذارد. به نظر من از سیاستهای ترامپ را می شود با عنوان هرج و مرج سازمان یافته نام برد. به این معنی که در سطح و روابط روزمره هرج و مرج سیاسی حاکم است ولی روابط بین المللی در سطح کلان هنوز سازمان یافته عمل می کند!
بررسی پروسه ی تکامل شرایط موجود:
هدف ترامپ اما از زیر سوال بردن بخشی از این قراردادها میتواند آماده سازی سازمانهای بین المللی برای مذاکره و معامله ها/قراردادهای جدید برای ایجاد شرایط متفاوت اقتصادی و بازسازی قدرت تولیدی در آمریکا باشد. در عین حال کاهش هزینههای کمکی آمریکا به ناتو و سایر سازمانهای جهانی نیز مطرح است! برای مثال ارگان کمک یو.اس. اید(۳) پنجاه در صد از کمکها جهانی به کشورهای در حال توسعه را به عهده داشت/دارد و چهل و نه درصد بودجهی ناتو را نیز ایالات متحده میپردازد!
در توضیح شرایط موجود پاره ای از تئوریسینهای روابط بین الملل معتقد هستند که حمله ی روسیه به اوکراین به دلیل تهدید این کشور – روسیه – توسط ناتو و کنار گذاشته شدن تعهد قبلی آمریکا و کشورهای غربی در حفظ یک منطقه ی بیطرف در مرزهای روسیه با اروپا بود. لذا درگیری اوکراین با روسیه (با همان تحلیل) یک درگیری نیابتی برای اروپا/ناتو بود. گفته میشود گروه شبه نظامی مازف که از زلینسکی حمایت می کند، یک جریان فاشیستی است. این اختلافها در دوره ی ریاست جمهوری پروشنکو شروع شده و در زمامداری زلنسکی ادامه داشته و الان با بن بست روبرو شده است. اروپا/غرب در رقابت با روسیه و یا به زبان دیگر در خصومت با روسیه تمامی کشورهای اروپای شرقی را متقاعد کردند که غرب و اروپا آلترناتیو بهتری برای این کشورها است.
این امر با توجه به شکست سیستم سوسیالیسم واقعن موجود امکانپذیر شد.علیرغم قولهایی که ریگان، کلینتون جرج بوش به رهبری روسیه داده بودند که کشورهای اروپای شرقی در گزینش استراتژی های امنیتی بی طرف خواهند ماند؛ تقریبن همه این کشورها، با وعده ی کمکهای اقتصادی، نظامی و دموکراتیزه شدن منطقه بهغیر از اوکراین و به تدریج، عضو پیمان نظامی آتلانتیک شدند و پارهای از آنها عضو اتحادیه ی اروپا!
اوکراین تقریبن جزو آخرین کشورهای اروپای شرقی بود که تا سالهای ۲۰۱۰ پروسه ی عضویت در ناتو را شروع نکرده بود. این امر در دههی اول قرن فعلی و بهخصوص بعد از سال ۲۰۱۴ سرعت پیدا کرد. و در اواخر این دهه بود که درهای مذاکره برای عضویت اوکراین باز شد. رهبران اروپائی و آمریکایی عکس العمل پوتین را در مقابل عضویت اوکراین در ناتو می دانستند. بهنظر می رسد طرح اساسی این بود که روسیه را در مقابل عمل انجام شده ای قرار داده و در یک جنگ فرسایشی تضعیف کنند.
در طول جنگ زلنسکی سعی کرد که با هدایت غرب کنفرانسهای صلح برگزار کند که متاسفانه بهدلیل اینکه طرف دیگر درگیریها در این مذاکرات حضور نداشت، هیچ کدام به نتیجه ای نیانجامید. نه روسیه مایل به سازش بود و نه اوکراین. این با توجه به اینکه اوکراین حدود بیست در صد از مناطق خود را از دست داده بود و در عین حال هیچ کدام از همپیمانان و یا حامیان اوکراین در صدد صلح نبودند! هدف فرسایش حداکثری روسیه با محاصره های اقتصادی و ایجاد هزینه های بالای انسانی و جنگی بود. در این شرایط میانجیگری ناممکن بود!
تا مقطع مداخله ی خشن ترامپ، زلنسکی به تمامی پیشنهادات مذاکره برای صلح جواب منفی داد. به پیشنهادهای چین، عربستان، ترکیه و احتمالن یک کشور دیگر اهمیت داده نشد! چند کنفرانس بهدعوت خود زلنسکی برگزار شد بدون حضور روسیه. بههر صورت تحریمهای حداکثری روسیه توسط غرب تاکنون هم ادامه داشته، گسترش ناتو نیز!
در یکماه اخیر بطور یقین مشخص شده که ترامپ درست مخالف سیاستهای جو بایدن و ناتو (لااقل فعلن) حرکت می کند. زلنسکی را دیکتاتور خطاب کرد و اوکراین را آغاز کنندهی جنگ! خودش را سیاستمدار صلح طلب معرفی کرده و طرفین جنگ در اوکراین را دعوت به صلح می کند و معتقد است که صلح می بایست منافع روسیه را تامین کند و شروع مذاکرات بدون حضور اوکراین و اروپا شروع شد.
سوالی که مطرح می شود این است که چرا اوکراین/زلنسکی اکنون و ناگهان از طرف رهبری ناتو با ریاست جمهوری آقای ترامپ کنار گذاشته می شود؟
خیلی از تحلیلگران بر این باورند که ترامپ فرد صلح طلبی نیست و اهدافی را که دنبال می کند به نفع سرمایه داران بزرگ/صنایع بزرگ و غولهای مدیای جهانی. پس چه دلایلی وجود دارد که از اوکراین حمایت نمیکند؟ دلایل حمایت از روسیه کدام است و مسکو/پوتین چه برگ برنده ای در مقابل ترامپ دارند؟ چه تئوری می تواند سیاستهای آقای ترامپ را تعریف کند؟!
رویکرد مسلط در روابط بین الملل بطور مسلم تنها رئالیست/ناسیونالیستی نمی تواند باشد، این علیرغم برنامه ی سیاسی ترامپ به اسم ماگا(۴) پاره ایی از تئوریسینهای معتبر چون جان میرشایمر معتقدند که سیاست موجود آمریکا را هنوز میتوان در چهارچوب رئالیسم سیاسی قرار داد!
ماگا شاید بهدلیل کاهش قدرت آمریکا یک ضرورت اقتصاد سیاسی بود/ است. ترامپ احمق نیست و تنها هم نیست. استراتژهای جمهوریخواه در سالهای گوناگون طرحهایی برای افزایش قدرت تولید آمریکا داشتند و دارند که الان امکان پیاده شدن آنها را قوی تر از هر زمانی دیگری میبینند.
اما سه سناریو می تواند سیاستها و رفتار دونالد ترامپ را توضیح دهد:
۱. ترامپ آگاهانه کار می کند و هدف میان مدت ایجاد شکاف بین چین و روسیه است. همکاری چین، روسیه و چند کشور بزرگ در چهارچوب بریکس یک تهدید جدی به سیادت آمریکا و دلار است. چین به عنوان قدرت اقتصادی و روسیه به عنوان قدرت نظامی. هندوستان، برزیل، عربستان و آفریقای جنوبی بدنه ی مردمی این ساختار هستند. پاره ای ار تئوریسینهای چپ معتقدند که سیاستهای چین تهدید نظامی جدی برای آمریکا نیست و نبوده طرح کاهش همکاری چین و روسیه، شکاف بین این اتحادها هم یک ذهنیت منفی توسط رقیبان شکوفائی چین است!؟
۲. آقای ترامپ با طرح اینکه اوکراین جنگ را شروع کرده، برخورد خشن با زلنسکی، با زیر سوال بردن اتحاد آتلانتیک شمالی/ناتو می خواهد به اتحادیه ی اروپا شوک وارد کند و اروپا را وادار کند که سپردههای روسیه را بلوکه کرده به اوکراین کمک بشه و بخشی از بدهی سیصد میلیارد دلاری آمریکا پرداخت بشه. طبق ادعای ترامپ این مبلغی است که آمریکا/ بایدن به عنوان کمک به اوکراین و احتمالن ناتو پرداخت کرده است.
استیو بانن مشاور سابق ترامپ به گونه ی دیگری موضع گیریهای ترامپ را توضیح میدهد. وی با عنوان و تیتر ایجاد موجهای شک آور خبری(۵) این رفتار را توضیح داده و بر این باور است که ترامپ با موضع گیریها، مطرح کردن برنامهها و حتا اتخاذ مواضع ضد و نقیض و سریع پی درپی، جهان و مردم را چنان مورد هجمه قرار میدهد که بعد از مدتی نیروهای سیاسی گیج شده و قدرت عکس العمل خود را از دست میدهند. سپس آنچه که پیش می رود خواستههای ترامپ و با کمترین مقاومت خواهد بود.
بستن گمرک به کانادا، مکزیک، چین و بخشن اروپا و مذاکراتی که در جریان است نشانی از این سیاست تقریبن موفق است. بعد از کنفرانس لندن در اوایل مارس که بیست و یک نفر از سران ناتو و اتحادیه اروپا که با مشارکت زلنسکی همراه بود می تواند دلیل دیگری بر این استدلال باشد. تصمیمی که گرفته شد - اگر بشود آن را تصمیم نامید - این بود که کشورهای عضو ناتو و اتحادیه ی اروپا بودجه ی نظامی خود را افزایش خواهند داد و پیش نویس قرارداد آتش بس در اوکراین را به آمریکا ارسال کردند. بعد از این کنفرانس و تعلیق کمکهای آمریکا به اوکراین، زلنسکی وادار به عذرخواهی شد و اینکه رهبری ترامپ برای صلح را می پذیرد. تقریبن همان خواستهای آمریکا.
۳. رفتار آنارشیستی و نارسیسیتی:
سناریوی بعدی بیشتر در صدد توضیح شخصیت ترامپ است. طرفداران این نظر بر این باورند که ترامپ به طور کلی به قراردادهای بین المللی باور ندارد و یا مشکوک است. این در سیاست خروج از سازمان بهداشت جهانی، کنفرانس محیط زیستی پاریس و در موضع گیریهای وی به نقش سازمان ملل نشان داده می شود. همین طور است سازمان نظامی امنیتی ناتو. ناتوئی که با رهبری و خواست آمریکا بعد از تاسیس آن در سال ۱۹۵۱ نقش کلیدی در کنترل اروپا و بخشن سایر مناطق داشت، بهطور جدی تضعیف خواهد شد!
می شود گفت که منافع شخصی ترامپ بیشتر از منافع آمریکا برایش اهمیت دارد. یک مثال بارز میتواند پیشنهاد ساختن هتل و گردشگاهها در نوار غزه باشد. برای ترامپ در رقابتها و پدیدههای اجتماعی دو طرف وجود دارد؛ برنده و بازنده. طبیعی است که ترامپ می خواهد برنده باشد و نتیجهاش باید باخت طرفهای مقابل باشد!(۶)
دموکراسی، حقوق بشر و همزیستی مسالمت آمیز جزو ارزشهایی نیست که ترامپ خیلی زیاد به آنها اهمیت بدهد! دکرتها و فرمانهائی که در رابطه جنسیت، پناهجویان داده و اینکه مهاجرین حیوانهای خانگی را می خورند و حیوان هستند میتواند توضیحی به نظرات راسیستی و غیر انسانی وی باشد. این موارد را در نظر داشته باشیم و ببینیم آیا امکان سناریوی دیگری هم وجود دارد؟
به نظر پاره ای پشت رفتار و گفتار ترامپ استراتژی ویژه ای وجود ندارد. ترامپ هیچ انتقادی را بر نمی تابد، تحمل نمی کند. در سال ۲.۱۹ در دوره ی زمامداری جو بایدن قضیهی پسر جو بایدن و خرید و فروش مواد مخدر مطرح بود و زلنسکی اطلاعاتی در این مورد داشت. علیرغم درخواست ترامپ زلنسکی از بیرون دادن اطلاعات در این مورد خودداری کرد! بعد از انتخابات ترامپ اوکراین را مسئول جنگ خواند، خواستار انتخابات در اکراین شده و بعد از مخالفت زلنسکی وی را دیکتاتور نامید. زلنسکی در جواب گفت که ترامپ زیر حباب اخبار دروغ زندگی می کند. این سیاست با عنوان هرج و مرج سازمان یافته می شود نامگذاری کرد!
نتیجهگیری
به نظر من در تحلیل سیاستهای ترامپ، هر سه سناریو مطرح شده قابل بررسی هستند و برای توضیح شرایط موجود باید از آنها استفاده کرد. آنچه مسلم است، اتحادیه اروپا و ناتو بدون حمایت آمریکا قادر به ادامه راهبردهای کنونی خود نخواهند بود. رهبران کشورهای بزرگ اروپائی آلمان، انگلیس، فرانسه و ایتالیا بر این امر واقفاند. گرچه برخی کشورهای اروپای شرقی، با انگیزههای تاریخی ضدروسی، همچنان بر سیاستهای ضدکرملین پافشاری میکنند و با اروپا هماهنگ ولی باید تاکید کرد که اروپا متحد نیست و واقعیت موجود بخشن و با اکراه پذیرفته خواهد شد.
اگر چه اقدام ترامپ در پیشنهاد مذاکره مستقیم با مسکو، پذیرش پیشنهاد صلح توسط اکراین بحثبرانگیز است، اما از دیدگاه رئالیسم سیاسی قابل توجیه به نظر میرسد و بهنظر من مثبت است. شاید ما در دوران یک پروسه ی تاریخی و شاهد یک تغییرات پارادایمی در روابط بین الملل و بین قدرتهای بزرگ هستیم. باید منتظر شد و دید!؟
__________________________
1- I.R. & Organized Chaos
2-https://t.me/Gozargah_podcast
3- USAID
4- Make America Great Again (MAGA)
5- The flood zone
6- ”zero sum game”.