![]() |
|
در شرایط کنونی ایران، با وجود مشکلات اقتصادی و سیاسی گسترده، گروهی از مخالفان حکومت اسلامی برای رهایی از فساد و سرکوب، به رهبرانی چون دونالد ترامپ چشم امید دوختهاند. در مقابل، دولت حاکم برای حفظ قدرت خود، به حمایت برخی دولتهای خارجی، بهویژه روسیه و چین و رهبران آنها متکی است. این وابستگی متقابل نشاندهنده نقش کلیدی رهبران در تعیین سرنوشت ملتهاست.
در طول تاریخ، تصمیمات و شخصیت رهبران همواره تاثیر عمیقی بر مسیر کشورها داشته است. از دیکتاتوریهای سرکوبگر تا دموکراسیهای شکننده، ویژگیهای فردی رهبران بر تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی غیرقابلانکار بوده است. در این میان، سه چهره تاثیرگذار، هر یک با شیوهای متفاوت، مسیر کشور خود و حتی نظم جهانی را تحت تأثیر قرار دادهاند: علی خامنهای، ولادیمیر پوتین و دونالد ترامپ. با وجود تفاوت در نظامهای حکومتی، این سه رهبر در شیوه رهبری، اقتدارگرایی، تأثیرگذاری بر افکار عمومی و بهرهگیری از ابزارهای قدرت، شباهتها و تفاوتهایی اساسی دارند. خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، با سیاستهای اقتدارگرایانه و نفوذ گسترده در نهادهای حکومتی، کشور را در مسیری خاص هدایت کرده است. پوتین، رئیسجمهور روسیه، با ترکیبی از ملیگرایی و سرکوب مخالفان، موقعیت خود را در رأس قدرت تثبیت کرده است. ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، با رویکرد پوپولیستی و سبک رهبری غیرمتعارف، سیاست داخلی و خارجی ایالات متحده را دستخوش تغییرات اساسی کرده است. این مقاله به بررسی شباهتها و تفاوتهای این سه رهبر، تأثیر سیاستهای آنان بر کشورشان و نقش آنها در تحولات بینالمللی میپردازد. با وجود تفاوتهای فلسفی و ساختاری در سیستم حکومتی ایران، روسیه و آمریکا، مطالعه شخصیت و روش حکمرانی این رهبران میتواند بینشی جامعتر درباره تأثیر فردی رهبران بر سیاست جهانی ارائه دهد. در پایان نیز پیشنهاداتی برای گذار به دموکراسی در نظامهای دیکتاتوری مطرح خواهد شد. نکته مهم این است که رهبران سیاسی، بسته به منافع خود و شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی، میتوانند با یکدیگر همکاری یا مقابله کنند. بنابراین، نمیتوان با قطعیت گفت که آنها همیشه در تضاد خواهند بود یا هرگز به توافق نخواهند رسید. در نهایت، این پرسش مطرح میشود که آیا میان اقتدارگرایی خامنهای، جاهطلبی پوتین و پوپولیسم ترامپ ارتباطی وجود دارد؟ و مهمتر از آن، این رهبران چگونه مسیر آینده ملتهای خود را رقم زدهاند؟ شباهتها این سه رهبر، با وجود تفاوتهای حکومتی و ساختاری، در حفظ موقعیتهای خود در طول زمان، دارای مشترکات زیادی هستند. یکی از شباهتهای بارز این سه رهبر، استمرار قدرت است. علی خامنهای به عنوان ولیفقیه جمهوری اسلامی ایران از سال ۱۹۸۱ تا کنون در رأس قدرت قرار دارد. ولادیمیر پوتین از سال ۲۰۰۰ تا امروز یا به عنوان رئیسجمهور یا «نخستوزیر» روسیه ایفای نقش کرده است و دونالد ترامپ برای اولین بار در بین سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ رئیسجمهور ایالات متحده بود و اکنون نیز برای دومین بار تا سال ۲۰۲۸ رئیسجمهور ایالات متحده خواهد بود. آنها تمایل به استقرار حاکمیت شخصیگرایانه دارند. هر سه رهبر در سیاستهای خود بر کنترل مرکزی و تسلط بر نهادهای قدرت تأکید دارند. خامنهای به عنوان ولیفقیه، پوتین با استفاده از قدرتهای نظامی و اطلاعاتی و ترامپ با استفاده از شیوههای خاص خود در سیاستورزی، تأثیر عمدهای در سیاستگذاریهای داخلی و خارجی کشور خود گذاشتهاند. در کنار این، هر سه رهبر تاکید بر تقویت هویت ملی و شعارهای ملیگرایانه دارند. خامنهای بر “استقلال و آزادی” ایران تأکید کرده، پوتین با شعار “روسیه باید به جایگاه قدرت جهانی بازگردد” و ترامپ با شعار “America First” در تلاش بودهاند تا منافع ملی کشور خود را در اولویت قرار دهند. تفاوتها در عین حال، تفاوتهای آشکاری نیز میان این رهبران و سیستم حکومتی آنها وجود دارد. خامنهای در یک جمهوری اسلامی (در حقیقت حکومت اسلامی) با سیستم ولایت فقیه قرار دارد که بر اساس اصول اسلامی استوار است. پوتین در روسیه، حکومتی «نیمهدموکراتیک» را اداره میکند که تحت سلطه فردی و تمرکز قدرت قرار دارد. ترامپ در ایالات متحده آمریکا در چارچوب دموکراسی پارلمانی فعالیت میکند، هرچند شیوههای رهبریاش بیشتر بر شخصیت فردی و غیررسمی استوار است. در حوزههای اقتصادی و بینالمللی، این سه رهبر تفاوتهای اساسی دارند. پوتین و خامنهای دریک دید کلی به سیاستهای اقتصادی خودکفا و بسته توجه دارند، در حالی که ترامپ در دوران ریاست جمهوریاش بر ناسیونالیسم اقتصادی و کاهش تعاملات جهانی تأکید کرده است. پوتین در رقابت با غرب، به تقویت اقتصاد داخلی و استقلال روسیه پرداخته، در حالی که خامنهای بیشتر به مقابله با فشارهای خارجی از جمله تحریمها و فشارهای غربی پرداخته است. رویکردهای بینالمللی این سه رهبر نیز متفاوت است. ترامپ در بسیاری از موارد با نهادهای بینالمللی مانند اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد به تنش پرداخته و سیاستهای انزواگرایانهای اتخاذ کرده است. خامنهای با توجه به ماهیت نظام جمهوری اسلامی، همواره بر مقاومت در برابر غرب تأکید کرده است. پوتین نیز پس از بحران اوکراین و تحریمها، به سمت تقویت رابطه با کشورهای غیرغربی گرایش پیدا کرده است. ویژگیهای شخصیتی مشترک این سه رهبر خصوصیات فردی این سه رهبر تأثیر قابل توجهی بر سبک حکمرانی آنها گذاشته است. تمامی این افراد، از اعتماد به نفس بسیار بالایی برخوردارند و خود را رهبری مقتدر میبینند که برای هدایت کشورشان توانایی بالاتری از دیگران دارند. این اعتماد به نفس باعث میشود که در مواجهه با بحرانها و فشارهای داخلی و بینالمللی، همچنان بر تصمیمات خود پافشاری کنند. تمایل به کنترل و نظارت بر تمامی جنبههای زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از دیگر ویژه گیهای مشترک این سه رهبر است. آنها از استراتژیهای سختگیرانه و گاهی سرکوبگرانه برای حفظ قدرت خود استفاده میکنند. همچنین هر سه رهبر، شخصیت کاریزماتیک دارند و توانستهاند از طریق سخنرانیها و استراتژیهای رسانهای، خود را به عنوان نماد مبارزه با دشمنان داخلی و خارجی و مدافع منافع ملی معرفی کنند. یکی دیگر از ویژگی های این رهبران، نگاه آنها به خود به عنوان محور تاریخ و پیشبرد کشورشان است. در ذهنیت آنها، کشورشان بدون رهبری قدرتمند، قادر به موفقیت نخواهد بود و همواره خود را تنها راه حل در بحرانها تصور میکنند. همچنین، این رهبران در برخی مواقع با تغییرات غیرمنتظره در سیاستهای خود روبهرو شدهاند که میتواند ناشی از انعطافپذیری یا استراتژی آنها برای گمراه کردن حریفان یا ملتها باشد. موانع پیش روی این سه رهبر و آینده آنها با توجه به ویژگیهای شخصیتی و رویکردهای رهبری این سه نفر، آنها با موانع مختلفی روبهرو هستند که میتواند سرنوشت سیاسی آنها را تحت تأثیر قرار دهد. یکی از بزرگترین موانع پیش روی خامنهای، چالشهای داخلی جمهوری اسلامی و بحرانهای اقتصادی ست. نارضایتی عمومی و فشارهای بینالمللی تهدیدی جدی برای وی ایجاد کرده است. پوتین نیز با بحرانهای داخلی و بینالمللی روبهروست، به ویژه پس از بحران اوکراین و تحریمهای اقتصادی. نارضایتی عمومی و تغییرات در میان نخبگان سیاسی روسیه میتواند موقعیت او را تهدید کند. ترامپ نیز با چالشهای داخلی چون شکاف سیاسی، بحرانهای اقتصادی و روابط بینالمللی پیچیده روبهرو ست که میتواند بر آینده سیاسیاش تأثیر بگذارد. در نهایت، سرنوشت این سه رهبر به توانایی آنها در مدیریت بحرانها و حفظ توازن میان قدرتهای داخلی و خارجی بستگی خواهد داشت. فشارهای اجتماعی، تغییرات اقتصادی و تحولات سیاسی داخلی ممکن است به تضعیف قدرت آنها منجر شود، اما در هر صورت، تا زمانی که این رهبران قادر به حفظ کنترل بر سیستمهای سیاسی و امنیتی خود باشند، به حیات سیاسیشان ادامه خواهند داد. پیشنهاد برای رسیدن به دموکراسی در کشورهایی که دارای حاکمیت دیکتاتوری هستند. دستیابی به دموکراسی، امری ممکن اما زمانبر و دشوار است. تحول سالم و پایدار از درون از طریق مشارکت مردمی در جامعه صورت میگیرد. این به معنای ایجاد حرکتهای اجتماعی گسترده، تقویت جامعه مدنی و حمایت از نهادهای مستقل است. فعالان سیاسی، مدنی و فرهنگی باید به طور مداوم آگاهی مردم را افزایش دهند و برای حقوق بشر و آزادیها مبارزه کنند. دموکراسی نیازمند نهادهای آموزشی دمکراتیک و پایدار است که از طریق آموزش، فرهنگسازی و تقویت مشارکت اجتماعی میتوانند شکل بگیرند. نهادهایی که قدرت را به طور شفاف و از طریق فرآیندهای انتخاباتی در دست دارند، باید به طور مداوم تحت نظارت عمومی قرار گیرند. تاریخ نشان داده که حرکتها و جنبشهای مسالمتآمیز میتوانند به مراتب بهتر از جنگ و کودتا، نتیجهبخش باشند. شعارهای عدم خشونت و مقاومتهای مسالمتآمیز (همچون جنبش گاندی در هند یا جنبشهای ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی) تأثیرات مثبتی بر تحولات سیاسی داشتهاند. ضمنا حمایت بینالمللی از حقوق بشر و دموکراسی میتواند تأثیر زیادی در تغییرات درونکشوری داشته باشد. این حمایت میتواند از طریق تحریمها، فشار دیپلماتیک و کمکهای فنی و اقتصادی برای تقویت نهادهای دموکراتیک باشد. دموکراسی بدون شفافیت و پاسخگویی به مردم، به سادگی دچار فساد خواهد شد. بنا براین باید بر اصلاحات اقتصادی، مبارزه با فساد و ایجاد سیستمهای قضائی مستقل تمرکز کرد تا مردم احساس کنند که به طور واقعی در فرآیندهای تصمیمگیری مشارکت دارند. در یک جمعبندی کوتاه با توجه به شرایط داخلی و بینالمللی ایران، تکیه بر فشارهای خارجی، بهویژه از سوی رهبرانی که خود به سبکهای اقتدارگرایانه گرایش دارند، نمیتواند به طور پایدار به دموکراتیزه شدن کشور منجر شود. تاریخ نشان داده است که دخالتهای خارجی، اگرچه ممکن است در کوتاهمدت باعث تغییرات سیاسی شوند، اما لزوماً به شکلگیری یک نظام دموکراتیک و پایدار ختم نمیشوند. رهبران ایران، روسیه و آمریکا هرکدام به شیوهای اقتدارگرایانه حکومت کردهاند و ویژگیهای شخصیتی مشابهی دارند که شامل تمایل به کنترل متمرکز، تأکید بر هویت ملی و برخورداری از کاریزما ست. با این حال، تفاوتهای ساختاری و بینالمللی در نظامهای حکومتی آنها تأثیر مستقیمی بر سیاستهایشان داشته است. برای ایجاد یک تغییر پایدار و دموکراتیک در ایران، اتکا به نیروی داخلی، آگاهیبخشی، تقویت نهادهای مدنی و حرکتهای اجتماعی مستمر ضروری ست. البته اینها مانعی برای تعامل سالم و سازنده با دیگر کشورها نیستند. تغییرات دموکراتیک زمانی پایدار خواهند بود که از درون جامعه نشأت بگیرند و توسط خود مردم هدایت شوند نه از طریق فشارهای خارجی که در اغلب موارد، پیامدهای غیرقابل کنترل و ناپایداری را به همراه داشته است. دستیابی به دموکراسی معمولاً یک فرآیند پیچیده و زمانبر است که نیازمند همزمانی عوامل مختلف از جمله تغییرات فرهنگی، نهادسازی و فشارهای داخلی و خارجی ست. هرچند که تاریخ نشان میدهد برخی کشورها از طریق فشارهای خارجی یا تغییرات نظامی، تغییرات سیاسی عمدهای را از سر گذراندهاند، اما تجربه نشان داده است که این نوع تغییرات اغلب پایدار نیستند و نیازمند تحولاتی عمیق در جامعه و نهادهای حکومتی هستند. به حال مملکتی باید گریست که بخشی از مردمش به جای «نادر» چشم انتظار «اسکندر» دیگری هستند. متاسفانه مردم بسیاری از کشورها، از جمله ایران بنابه دلایل و باورهای عمیق مذهبی هنگام بروز مشکلات از خود سلب مسئولیت کرده و از «خداوند»، «پیامبران»، «امامان»… و در مورد براندازی حکومت اسلامی، حتی از رهبران کشورهای قدرتمند طلب برآورده شدن آرزوی خود را کردهاند. به نظر میآید که جامعه ایران بیش از هر چیز نیاز به تغییرات بنیادی و سالم فلسفی و فرهنگی دارد. امری که میتواند نقش به سزایی در کیفیت زندگی ایرانیان و رشد سالم جامعه داشته باشد. علی سرکوهی روانشناس، استاد دانشگاه، سوئد نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|