عروسکهای ایرانی نمایشی کمدی نوشته آیدا اصغرزاده بازیگر و نمایشنامهنویس ایرانی تبار متولد فرانسه و به کارگردانی رژیس واله است. نمایشنامه «عروسکهای ایرانی» آیدا اصغرزاده در سال ۲۰۲۱ چاپ و منتشر شده است. نمایش سه سالی میشود که که در پاریس روی صحنه بوده و یا در دیگر شهرهای مختلف فرانسه چرخیده و حداقل دو بار در جشنواره تئاتر آوینیون به نمایش در آمده و تاکنون با محبوبیت و موفقیت بسیار زیادی روبرو شده است. نمایش «عروسکهای ایرانی» در سال ۲۰۲۳ دو جایزه مولیر یکی برای آیدا اصغرزاده به عنوان نمایشنامه نویس فرانسه زبان و دیگری برای کمل عسکر بازیگر نقش دوم مرد نمایش کسب کرده است. گروه ششنفره ک از آیدا و کارگردان و چهار بازیگر دیگر تشکیل شده است نمایش را با همه وقایع و لحظات و پرسوناژهای مختلف به روی صحنه آوردهاند.
نمایش «عروسکهای ایرانی» از سه لایه موازی تشکیل شده است که به تناوب روی صحنه پیش میروند تا در پایان هر سه داستان با هم تلافی کنند و به هم برسند.
داستان اول: از اساطیر پارسی، داستان زوج عاشق «بیژن و منیژه» مانند همه قصههای پارسی با «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود» توسط نقالی برای تماشاگران روایت می شود و با نوازندگی تار و آواز ترانه «نیلوفر من» برای ساختن فضای شرقی با نوای تار در روی صحنه همراهی میشود.
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
این ترانه خاطره انگیز گهگاه در نمایش تکرار میشود تا تکهپارههای خاطره را به هم بچسباند.
در بستر خود تنها خفتهای تو
ترک من و دل ای مه گفتهای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
داستان دوم: لایه دوم زندگینامه و سرگذشت معاصر است. چهل و چند سال قبل، چهار دانشجوی ایرانی در کتابخانه دانشگاه تهران در اواخر دهه هفتاد میلادی با هم آشنا میشوند و شخصیتهای اصلی داستان دوم را تشکیل میدهند. بیژن و منوچهر، منیژه و سپیده، عبور این جوانان از سالهای پر از حوادث تاریخی انقلاب و ماجرای فرار منیژه از راه کوههای کردستان تا رسیدن مادر جوان به فرانسه و بزرگ شدن بچهها، ماجراهای لایه دوم داستان را تشکیل میدهد.
زن (منیژه) دانشجوی ریاضی بوده و با جوان چپگرایی (بیژن) دانشجوی رشته موسیقی در دوران انقلاب پیوندی عاشقانه را آغاز میکند، منوچهر نیز در همان ایام با سپیده ازدواج میکند. منوچهر به دنبال فعالیتهای سیاسی است. سپیده در هنگام به دنیا آوردن فرزندش تنهاست و فوت میکند اما پیش از فوت، دخترش را به دست منیژه میسپارد. از سوی دیگر بیژن خود را به جای دوستش «منوچهر وثوقی» به زندان معرفی میکند تا او را از خطر اعدام نجات بدهد. در این تنگنای سخت سیاسی منیژه که حامله بوده سرانجام از راه کوهستان فرار کرده، رفیق همراهش در مرز کشته شده و او فرزندش را در چنین دورانی به دنیا آورده است. منیژه با پاسپورت جعلی به فرانسه گریخته و آنجا کار کرده و تنهایی دو عروسک ایرانی، دو دختر بچه را در غربت بزرگ کرده است البته شدت حوادث در نمایش بسیار سریع و زیاد است. معلوم نیست اگر منیژه دستگیر شده و زندانی شده، پس سپیده چه وقت نوزادش را به منیژه میسپارد؟؟ و اگر منیژه سرپرستی نوزادی را قبول کرده پس هنگام دستگیریاش نوزاد کجاست؟ منیژه چطور دستگیر میشود؟ هجوم حوادث داستان به شدت زیاد است و گیج کننده.
در فکر اینم که ما مهاجران و تبعیدیان همگی صد بار مردیم و زنده شدیم تا چون کودکی مام میهن را ترک کردیم. با چه سختی در سرزمینی دیگر دوباره خود را به دنیا آوردیم و سرانجام توانستیم تک و تنها مانند طفل نوپایی روی پای خود بایستیم. آیا کسب آزادی و استقلال چون زایشی دردناک نیست؟
داستان سوم: بیست سال بعد در فرانسه، سفر خانوادگی و گروهی برای گذراندن تعطیلات زمستانی در ایستگاه اسکی در گذار به سال دو هزار را شاهدیم. مادری میانسال و دو دختر جوانش، دو پسر جوان و کارفرمای زن. حضور این گروه در کوهستان و برف، برای زن مهاجر یادآور خاطرات فرار از ایران میشود. کمکم معلوم میشود که این بخشآینده بخش دوم است. این بخش و لحظات کمیک آن، به لحظات سرگرم کننده و شلوغ فیلم «برنزهها» در اسکی بی شباهت نیست.
در پایان سه روایت، نمایش مانند سه رشته گیسو به هم بافته میشود و دو دختر با دو جوان از یک سو و از سوی دیگر ماجرای مادرشان با رئیساش و پس از سالها اعتراف رئیس به عشق و پیشنهاد ازدواج او به سکرترش یا مادر دو دختر رخ میدهد. آخرش به سبک کمدیهای هالیوودی همه به هم میرسند. در این وسط به شکلی نمادین بیژن و منیژه داستان نیز به وصال هم میرسند. نمایش در ابتدای انقلاب ژینا مهسا به روی صحنه رفته است پس با پخش آهنگ «برای» از شروین حاجیپور نمایش تمام میشود.
آیدا اصغرزاده متولد فرانسه بازیگر و دانش آموخته ادبیات مدرن و سینما، قبلاً چند نمایشنامه «آدمهای لرزان» ۲۰۱۳، «دست لیلا» با همکاری کمل عسکر ۲۰۱۶، «آخرین درخت سدر لبنان» ۲۰۱۷ و تنظیم رمان «دامی برای سیندرلا» برای صحنه ۲۰۱۸ را نوشته بود. آیدا روایت فرار والدینش از ایران در ابتدای سلطه فاشیسم دینی و عبور از راه کوههای کردستان به ترکیه و سرانجام ساکن شدن در فرانسه را هسته اصلی نمایشنامه قرار داده است. آیدا اصغرزاده در پاریس به دنیا آمده است در دوران کودکی، از والدینش ماجرای فرارشان از ایران را پس از انقلاب اسلامی به صورت بریده بریده شنیده بود، آیدا در دوران خانه نشینی قرنطینه کرونایی «عروسکهای ایرانی» را نوشته و پس از کرونا روی صحنه برده است. او به همراه برخی از افراد گروه نمایش سفری به ایران داشته است تا از نزدیک با فضای ایران آشنا شوند. البته با خواندن کتاب متوجه میشویم که بیشتر فیلمنامه نوشته است تا نمایشنامه. در نمایش روی صحنه بسیاری از صحنهها حذف شده و در نتیجه از پیچها و ویراژهای بسیار داستان درز گرفته میشود.
نمایش از بافتن سه داستان، لایه های متفاوتی پیدا میکند. داستان اول یک اسطوره باستانی عاشقانه ایرانی همراه با نقالی و نوای تار فضای شرقی و اگزوتیکی ایجاد میکند که برای تماشاگر فرانسوی جالب است. در پایان نیز راوی یا نقال با عشق ابدی بیژن و منیژه سر و ته نمایش را به هم میآورد.
داستان دوم، در کنار زوج عاشق ادبیات کهن پارسی، نمونه ای از بیژن و منیژه را در دوران معاصر داریم؛ دو دانشجو در سالهای انقلاب. آین دو نماد نسل جوان و مبارز ایران هستند که با به روی کار آمدن دیکتاتوری دینی و موج سرکوب و دستگیری با پاسپورت جعلی از راه کردستان به ترکیه فرار میکنند. همه اینها عوامل جذاب و پر حادثهایست که داستان را پر کشش میکند اما نویسنده در دام ماجراهای پلیسی و جیمز باند نویسی و شعبده بازیهای نمایشی میافتد و چند شیوه را با هم به صورت التقاطی تلفیق میکند. حلقه ای که به شیوهای چریکی داخل نان برای زندانی گذاشته شده و در داخل زندان به دست منیژه میرسد همان حلقه ازدواج سپیده است! پیچیده کردن حوادث و شعبدهبازی داستانها گیجکننده است. آیدا اصغرزاده از داستانهایی که از این و آن شنیده و یا خوانده است هنگام نوشتن استفاده میکند. داستان فرزندی که مادرش جانباخته و توسط زنی دیگر به فرانسه آورده شده و بزرگ شده داستانی حقیقی است که آیدا آن را با بیژن و منیژه فردوسی و گذار به سال دوهزار و ایستگاه تعطیلات اسکی به هم میچسباند و حسابی شلوغش میکند.
در صحنهای منوچهر با کلاهگیسی مانند چهگوارا در زندان اوین پاییز سال ۱۳۵۴ است که با آیت الله منتظری مجاور میشود و سخت تحت تاثیر شخصیت او قرار میگیرد. در سکانس دهم داستان ملاقات با آیت الله حسینعلی منتظری در سیزده اکتبر ۱۹۷۵ در زندان اوین اتفاق میافتد. منوچهر پس از چهار سال در انفرادی بودن همراه با ورود آیت الله حسینعلی منتظری به زندان با او نماز میخواند! آیا منوچهر حقیقتاً به اسلام روی آورد؟ یا مثل تودهایها تاکتیکی سر به مهر برد؟ به هر حال ملاقات چنین شخصی در زندان با آیت الله منتظری حقیقت ندارد و موثق نیست و از تراوشات ذهن نویسنده است.
نکته اول: همجواری یک زندانی کمونیست با یک روحانی و جذب او شدن: اگر هدف از این صحنه نشان دادن جذب و رادیکالیزه شدن فرد به تروریسم از طریق داخل زندان مانند برادران کولیبالی است باید گفت اتفاقاتی که در سالهای اخیر در فرانسه رخ داده است چندان ربطی به پیدایش مجاهدین خلق (یا به قول محمدرضا پهلوی: مارکسیستهای اسلامی) ندارد. این اتفاقات در دورانهای متفاوت و با شرایط تاریخی و جغرافیایی متفاوت رخ داده است و حکایتی دیگر و دلیلی دیگر دارد که باهم قابل مقایسه نیستند. البته در این داستان منوچهر تحت تاثیر قرار میگیرد و او نیز آیت الله منتظری را تحت تأثیر قرار میدهد.
البته در دوران شاه به دلیل خفقان سیاسی و سانسور شدید افراد به خاطر داشتن کتاب رمان «خرمگس» و داستان کودکان«ماهیسیاه کوچولو» یا یک متن ساده چپ به زندان میافتادند و زندان مکانی بود که افراد سیاسی را در خود جمع میکرد و به آنها امکان تماس و مطالعه میداد. شدت سانسور در زمان شاه در مورد تئاتر به حدی بود که ساواک پس از اجرای «دشمن مردم» اثر هنریک ایبسن و «چهرههای سیمون ماشار» اثر برتولت برشت و «آموزگاران » اثر محسن یلفانی به سالن نمایش حمله کرد و کل گروه نمایش را از نویسنده و کارگردان گرفته تا بازیگر، همه را به زندان کشید. ساواک در بستن هر روزنهای برای تنفس آزادی اندیشه به شدیدترین شکل سرکوب میکرد.
نکته دوم: انتخاب نام خانوادگی منوچهر است چون وثوقی، «منوچهر وثوقی» یکی از بازیگران سرشناس سینمای ایران در پیش از انقلاب است که این شباهت اسمی در هیچجا توضیح داده نمیشود. گویا هیچ یک از نزدیکان آیدا در جریان وقایع داخل ایران چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب نبوده و این تشابه غلطانداز را به او گوشزد نکردهاند.
نکته سوم: انتشار کتاب «بدون دخترم هرگز» بتی محمودی در دهه هشتاد میلادی مانند بمبی بود برای تشویش اذهان غربی و ایرانی ستیزی که چندی بعد فیلمش هم ساخته شد. در این کتاب نه تنها حاکمیت بلکه ایرانیان مردمانی سنتی و مرتجع و زن ستیز معرفی میشدند. در داستان آیدا اصغرزاده منیژه آبستن است و با پاسپورت جعلی فرانسوی و نام «فرانسواز» مانند بتی محمودی همان مسیر کردستان به سوی ترکیه را از طریق کوه با همراه همرزمش طی میکند که ناگهان درد زایمان شروع میشود و با کمک همان پاسداری که همراهش را به گلوله بست و کشت فرزندش را به دنیا میآورد و از مرز ترکیه عبور میکند! هنگام تحویل سال مسیحی در فرودگاه آنکارا باز منیژه به صورت معجزهآسایی نوزاد تازه به دنیا آمده را بدون اوراق هویت با خود به فرانسه میاورد و باز معجزه ادامه دارد چون زن دوباره موفق میشود در فرودگاه فرانسه هم نوزاد را بدون هیچ مدرک شناسایی عبور بدهد! البته این حوادث با واقعیت هیچ جور در نمیآید و بیشتر به خیالبافی از نوع فیلمهای کمدی میماند.
در هر حال، گروه نمایش قریب یک ساعت و نیم روی صحنه در حرکت و بازی هستند و پرسوناژهای مختلف و موقعیتهای مختلف را در زمانها و مکانهای مختلف بازی میکنند و دکور و لباس عوض میکنند و تماشاگر را سرگرم نگه میدارند بدون اینکه تماشاگر برای لحظهای دچار ملال شود.
در بخش سوم حضور مادر و دو دختر جوانش و دو پسر جوان و مردی میانسال در کوهستان هنگام گذار سال دو هزار نمایش را از لحظات کمیک و جالب پرمیکند.
دخترها و دیسکوتک، دخترها و رژ لب، دخترها و مادرسختگیرشان مضمون متداول و خنده دار دیگریست که نگاه جوان فرانسوی را در تضاد با مادر شرقیاش به نمایش میگذارد. دخترانی که در بیست سالگی برای رژ لب زدن مورد کنترل مادرشان هستند پنهانی به دیسکوتک میروند تا برقصند و پسران مورد علاقه خود را پیدا کنند این هم سوژه دیگریست که لحظات کمیک دیگری را ایجاد میکند. البته همچنانکه گفتم کتاب آیدا بیشتر سناریویی برای ساختن فیلم است تا نمایشی به روی صحنه.
از عجایب نمایش اینست که اکثریت عوامل و بازیگران فرانسویاند و فقط دو بازیگر زن ایرانیتبارند که یکیشان نویسنده نمایش است، یعنی یک سوم نمایش ایرانی تبار است بر دو سوم عوامل نمایش غلبه کرده و آنها را در بسیاری از لحظات مجاب به فارسی حرف زدن کرده است در صورتی که نمایش برای فرانسویان اجرا میشود!
در بسیاری لحظات احتمالاً برای فضاسازی، بازیگران فرانسوی فارسی حرف میزنند تا نمایش با نمک شود و چاشنی اگزوتیک نمایش افزایش پیدا کند اما در بعضی لحظات گفتن عبارات عامیانه فارسی با ترجمه کلمه به کلمه به زبان فرانسه نامفهوم و در کل زاید است. عباراتی مانند «جایت خالی بود»،«قدمت روی چشم»،«بی نمک بود» «خاک بر سر» و«گه زیادی خوردن» را کلمه به کلمه از فارسی به زبان فرانسه ترجمه کردن و به زبان آوردن نه تنها تماشاگر فرانسوی بلکه تماشاگر ایرانی را هم گیج میکند. اصولاً ترجمه در معنای کلام صورت میگیرد و ترجمه کلمه به کلمه فارسی به فرانسوی فقط در مورد شعر و کتیبه های باستانی و متون کهن و متون قضایی عملکرد دارد.
تاکید بر «تعارف» نزد ایرانیان و نشان دادن آن رفتاری جهت معرفی و تبادل فرهنگی است. اما گفتن کلمه «تعارف» به تنهایی و به زبان فارسی، بیشتر به گفتگوی درونی نویسنده با خود و یا تشریح صحنه شبیه است و به عنوان دیالوگ هیچ کمکی به پیشبرد داستان چهل تکه نمیکند.
در جایی یکی از دختران فرانسه حرف زدن مادرش را به علت اینکه پیش از اسامی اشیاء حرف اضافه به کار نبرده است و یا به جای حرف اضافه مذکر، حرف اضافه مونث را پیش از کلمه پارکینگ آورده است، دست میاندازد که این نوع گفتار ریشخند آمیز در مورد فرانسویان خارجی تبار بدآموزی دارد چون همه فرانسویان زبان فرانسه را درست و بی نقص حرف نمیزنند. فرانسه پر است از ملیتهای مختلف و در نتیجه شنیدن زبان فرانسه با اشتباهات و لهجههای مختلف و عملاً همه همدیگر را با وجود غلط و غلوطها تحمل میکنند. یک نمایش کمدی قرار است همه با هم بخندند نه اینکه به غلط فرانسه حرف زدن پرسوناژ مهاجر فرانسوی شده یا لهجه مهاجر از تماشاگر خنده بگیریم و با ریشخند برخورد کنیم. خندیدن به لهجه پرسوناژ و مسخره کردن لهجه مهاجر باید با هشیاری همراه باشد و هنگامی مجاز است که در خدمت داستان و برای پیشبرد نمایش باشد وگرنه ضرورتی ندارد و میتواند به واکنشی تحقیرامیز و ضد خارجی تلقی شود.
«شترسواری دولا دولا نمیشود» موضوع اصلی گریختن از سرزمینی ملازده است، نسلی که دگراندیش بوده است و یا در آستانه آزادی اندیشه قرار داشته با سلطه حکومت دینی داعشی بچه به بغل از راه کوه و کمر از خانه و میهناش میگریزد تا حنجره خونین و جان خود را نجات دهد را نباید شوخی گرفت. چگونه ممکن است قاتل همرزمات بدون هیچ چشم داشتی ترا از مرز عبور بدهد؟ چگونه ناگهان آن قاچاقچی قاتل دلش به رحم آمد؟ بیش از این نمیگویم. هدف از نقد نوشتن و اصولاً نوشتن، فکر کردن و به فکر انداختن است. در روشنایی دیدن و کاوش و شکافتن مسایل است، اینجاست که مسئول میشویم تا درست ببینیم و درست بخوانیم و درست بیان کنیم.
به هر حال اینها نکات ریزی است که آیدا اصغرزاده به مرور زمان میتواند اثر خود را تکامل ببخشد و آثار دلنشین دیگری بنویسد و خاطره جمعی مهاجران و تبعیدیان و همچنین ایرانیان پراکنده در جهان را ثبت و پر بار و غنیتر کند.
در پایان وجود سه زوج مختلف به شکلگیری سه پیوند و سرانجام به وصال نمادین بیژن و منیژه میانجامد و به شکلی افسانهای همه به هم میرسند و یا مانند فیلمهای کمدی موزیکال هالیوودی به پایانی خوش می رسد و Happy end
آیدا اصغرزاده از عوامل ایرانی بسیاری کمک میگیرد تا زندگی خود را به نمایش بگذارد اما روح و رفتار و کدهای فرهنگی بهکار گرفته شده توسط آیدا بیشتر فرانسوی است تا ایرانی. نمونهاش درخواست او از تماشاگران فرانسوی در هنگام دریافت جایزه مولیر است که از تماشاگران فرانسوی خواست تا در حمایت از دختران اکباتان که به خاطر رقصیدن دستگیر شده بودند از جایشان برخیزند و برقصند.
آیدا به عنوان یک ایرانی تبار فرانسوی خودش را موظف میداند که هویت ایرانیاش را معرفی کند. هویت فقط نامی در یک شناسنامه نیست. آیدا به عنوان انسانی دوفرهنگه و بزرگ شده در فرانسه موظف است از آزادی بیان خود بهره بجوید و در راستای بیان حقیقت گام بردارد. آیدا موظف است تاریخ و چگونگی وقایع و علت پناهندگی والدینش را برای فرانسویان به درستی توضیح دهد.
نمیشود «آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه» راه رفت و عکس خود را با روسری بر روی جلد کتاب منتشر کرد و از سوی دیگر خود را حامی انقلاب «زن، زندگی، آزادی» که دختران پانزده شانزده سالهای مانند نیکا در وسط خیابان و روی سقف اتومبیل شجاعانه روسریشان را به آتش میکشند و برای خواسته خود جان جوانشان را ایثار می کنند نیز بود. نمیشود از انقلاب ژینا مهسا امینی حمایت کرد و باز در قلب فرانسه و با داشتن ملیت فرانسوی نمایشنامهای فرانسوی را نزد ناشری فرانسوی به چاپ رساند و حرمت گیسوان مهسا را که معصومانه در جستجوی آزادی و فرار از حجاب تحمیلی بود از یاد برد.
سالها پیش برای گزارش جشنواره تئاتر ایرانیان به آلمان رفته بودم، هنرمندان آشنایی هم جزو مهمانان جشنواره بودند. با هم نمایشها را میدیدیم و بعد در کافه همگی در موردش با هم تبادل نظر میکردیم و حرف میزدیم. یک بار در کافه گرم گفتگو بودیم که به ساعتم نگاهی انداختم و از روی صندلی برخاستم. دوست روزنامهنگاری پرسید: «کجا؟» گفتم: «نمایش شروع میشه، برم دیگه.» گفت: «پس معلومه تازهکاری. برای نوشتن گزارش یا نقد که نباید همه چیز رو دید.» پرسیدم: «یعنی چی؟ ندیده مگه میشه؟» گفت: «آره. من در سالن رو باز میکنم می فهمم نمایش از چه قراره. »
هنوز حرفش را به خوبی به یاد دارم. چون همان زمان با خودم عهد کردم که هرگز منتقد و یا روزنامهنگار مشهور و حرفهای نشوم. هرگز ندیده ننویسم. هرگز نخوانده نگویم. هرگز و هرگز برای نمایشی که ندیدهام و یا کتابی که نخواندهام و یا هرگز بر اساس روابط و سلام و علیکها مطلب ننویسم. نوشتن تعهد و مسئولیت است. به گیسوی ژینا سوگند که ما در برابر اندیشه و کلام و قلممان مسئول هستیم. ما مسئولیم که حقیقت را بنویسیم و حقیقت همان آزادی ماست. حقیقت و آزادی سهم مهسا و ماست از زندگی و باید برای داشتن و حفظ آن تلاش کنیم تا دنیای بهتری بسازیم.
آیدا به عنوان فرانسوی موظف است نقش فرانسه و دورویی حکومتهای اروپایی، بهخصوص فرانسه را در سرنوشت امروز ایران به مردمان فرانسه نشان بدهد. حافظه تاریخی همان چیزی است که برای ایرانیان و فرانسویان به میراث خواهد ماند. از شکسپیر بیاموزیم که همگی سلاطین و رهبران را رسوا کرده است و دنیا را به صحنه نمایش تشبیه کرده است. مکبث برای رسیدن به قدرت و سلطه بر دیگران چه فتنهها نکرد؟ ریچارد سوم برای رسیدن به قدرت و ماندن در رأس چه حقهها که نزد؟ هملت با شجاعت کامل جلوی چشمان قاتل پدرش همان صحنه را بازسازی کرده به روی صحنه میآورد و خیانت آنها را برای همگان افشا میکند.
آیدا در فرانسه میتواند با تسلط کاملی که به زبان فرانسه دارد سری به کتابخانه ملی و آرشیو نشریات بزند تا اسنادی از انقلاب به سرقت رفته ایران را به چشم ببیند، در نشریات فرانسه اخبار جار زدن و از طرف دولت فرانسه پناهندگیدادن به آیتالله و ورود آیت الله خمینی به پاریس با دهل و نقاره در رسانهها و پیامهای پشتیبانی و اسناد حمایت بسیار چپ فرانسه از آیت الله را میتوان به وضوح دید. امضای ژانپل سارتر و خانم سیمون دوبوار فمینیست را در پشتیبانی از آیتالله را نیز میتوان به چشم دید! در همین مسیر میشود نقش مقالات میشل فوکو فیلسوف چپگرا، در تجلیل و حمایت از شورش ملت ایران برای احیای اسلام و معناگذاری کردن «کودتای مذهبی» به «انقلاب مردم ایران در جستجوی معنویت» را مطالعه کرد و میتوان تاریخ چند وجهی و چند بعدی نه فقط برای نیلوفر و بهار بلکه برای فرانسویان تألیف کرد.
«جهان سراسر صحنه نمایش است، و مردها و زن ها جملگی بازیگران، ورود می کنند و خروج میکنند،...» شکسپیر. تعویض قدرت کارگردانی شده را در هنگام انقلاب ایران به یاد دارید؟ میشود به عنوان یک فرانسوی به خوبی نشان داد که دولت فرانسه برای آوردن خمینی از نجف به پاریس و رسانهای کردن او در سطح جهانی و منزوی کردن محمدرضا پهلوی نقش عمدهای داشت. مثلاً در ابتدا اعتصاب کارگران شرکت نفت شکل گرفت و بعد
خمینی بیاینه داد که کارگران اعتصاب کنند! عجبا که رادیوهای اجنبی بودند که اخبار خمینی را پخش میکردند و جنبش را به نفع او انحصاری و مصادره میکردند! غرب و چپ فرانسه چون ارکستری هماهنگ شده برای آیت الله چهره سازی کردند و از او بر علیه شاه پشتیبانی کردند. سپس دولت فرانسه آیتالله را همراه با گروهی مامور سیا و جاسوس در هواپیمایی جمع کرد و به ایران فرستاد. این صحنه چند بار تکرار شده و تکرار خواهد شد؟ درست مانند سال ۲۰۲۱ که هواپیمایی پر از طالبان از دوحه به سوی کابل فرستاده شد تا به منظور تعویض قدرت در افغانستان به کاخ ریاست جمهوری بروند و برای دومین بار قدرت در افغانستان توسط طالبان قبضه شود. مگر در سال ۱۹۷۹ یک هواپیمای ایرفرانس پر از ملا جهت سرکوب قیام مردم ایران و تصاحب قدرت به تهران فرستاده نشد؟
از بهمن پنجاه و هفت به بعد چپ مبارز ایران در حمایت از ایتالله نقش حمایت از ملایان را به عهده گرفت و از آن زمان تاکنون نیز با شعار ضد امپریالیستی از ملایان عقبافتاده سنتی و آخوندهای متحجر در برابر مردم مظلوم ایران حمایت کرده است. در همه این چهل و چند سال گذشته مردم ایران بدون حامی و بیپناه بودهاند. از مردم به عنوان سیاهی لشگر استفاده شد و میشود. سرکوب و حذف و هولوکاست نسل مبارز و اپوزیسیون فعال و تصاحب ثروت ملی و تخریب صنایع کشور به نام اسلام ماموریت حکومت غاصب بود که با کشتار و سرکوب و جنگ به اشکال مختلف تاکنون ادامه یافته است. راستی نمیشود این کمدیهای تراژیک را به زبانی ساده و به فرانسویان نشان داد. نمیشود نه؟
در آستانه هشتم مارس، روز جهانی زن هستیم، در سالهای اخیر دختران و زنان شجاع ایرانی بهخوبی به جهانیان نشان دادهاند که زن ایرانی عروسک توی خانه و پستو نیست. زن ایرانی موجودیست صلجو و آزادیخواه که برای ساختن دنیایی بهتر تا پای جان میجنگد.
«برای خواهرم، خواهرت، خواهرامون»
«زن زندگی، آزادی»
صحنههایی از نمایش و مصاحبه با آیدا اصغرزاده: