قطره آبی بُدم به جاریِ رود
او مرا با خودش به دریا برد
چون به دریا رسید قطره ی من
موج آمد مرا و در ما برد
پرِ کاهی به دوشِ باد شدم
در مسیرش مرا به هرجا برد
جوجه مرغی به آشیانه ی خُرد
خوش خیالی مرا به عنقا برد
خشت کج از ازل اگر بودم
از چه دیوار تا ثریا برد
حلقه ی دار را به گردن حق
چه کس انداخت و، که بالا برد
من به دندان گرفته بودم سیب
آبرو پس چرا ز حوّا برد
جانِ خود نذر کردم آمدنش
زشت آمد ولی چه زیبا برد
راهزن بود و هم رفیقِ سفر
کاروان را به طَرفه، یک جا برد
هرچه دارم از او رسیده به من
همه را هم، همو به یغما برد
استکهلم ۸ اسفند ۱۴۰۳
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد