"...عشق، به تعبیر اریش فروم * ، هنری است که بیش از هر چیز نیازمند تمرین، آگاهی و شجاعت است. او ما را به بازاندیشی در روابط انسانی و چگونگی تجربه عشق دعوت میکند؛ عشقی که نه از روی اجبار و وابستگی، بلکه با ارادهای آگاهانه و مسئولیتی عمیق شکوفا میشود..."
...فروم در آثارش، از جمله هنر عشق ورزیدن و گریز از آزادی، بارها بر اهمیت آزادی و خودمختاری فردی تأکید کرده است. این موضوعات به اصول اساسی آنارشیسم بسیار نزدیکاند! فروم آزادی را نهتنها بهعنوان یک حق، بلکه بهعنوان یک نیاز روان شناختی و معنوی انسان مطرح میکند. این نگاه با تأکید آنارشیستها بر رهایی انسان از هرگونه سلطه، چه سیاسی و چه اقتصادی، همخوانی دارد. او در گریز از آزادی توضیح میدهد که چگونه انسان مدرن گاهی به جای استفاده از آزادی خود، بهدنبال پناه بردن به اقتدارگرایی یا پیروی از دیگران است. این نقد از اقتدارگرایی که میتواند در اشکال دولتی، مذهبی یا خانوادگی ظاهر شود، به نگاه آنارشیستی که خواهان برچیدن هرگونه سلطه است، شباهت دارد. فروم در هنر عشق ورزیدن عشق را بهعنوان رابطهای تعریف میکند که بر پایه آزادی، مسئولیت و احترام متقابل بنا شده است. این نگاه به روابط انسانی، با ایده آنارشیستی که روابط را بر اساس همبستگی و انتخاب آزادانه میبیند، همخوانی دارد.
مارکسیسم سنتی، بهویژه در اشکال دگم و اقتدارگرایانهاش، تمایل داشت که تأکید خود را بر جمعگرایی، مبارزه طبقاتی و رهایی از طریق انقلاب ساختاری متمرکز کند. فروم، در مقابل به فردگرایی خلاقانه اعتقاد داشت و رهایی انسان را نه صرفاً در تغییرات ساختاری، بلکه در رشد آگاهی و خودشناسی او میدید. او از مارکسیسم تلطیف شده وانسانی دفاع میکرد که در آن انسان بهعنوان هدف اصلی، نه وسیلهای برای تغییرات تاریخی یا اقتصادی، در نظر گرفته میشود! این نگاه باعث شد که مارکسیستهای سنتی و دگم، او را به انحراف از اصول "واقعی" مارکسیسم متهم کنند.
نقد ساختارگرایی از نگاه فروم و آنارشیستها: یکی از دلایل نزدیکی فروم به آنارشیسم، نقد مشترک او و آنارشیستها به ساختارگرایی و دیوان سالاری بود! فروم به ساختارهای اجتماعی از منظر روانشناختی حمله میکرد، زیرا معتقد بود این ساختارها انسان را از فردیت و خلاقیتش جدا میکنند. آنارشیستها نیز همین ساختارها را عامل سلطه و سرکوب میدانند و بهدنبال نابودی آنها از طریق راهکارهایی غیرمتمرکز و مبتنی بر همکاری آزادانه هستند.
مارکسیسم سنتی معمولاً بر تحلیل طبقاتی و جمعگرایی تأکید میکند، در حالی که فروم به فردیت و آزادی درونی بهعنوان کلید رهایی انسان باور داشت. فروم اعتقاد داشت که انقلابهای سیاسی یا اقتصادی بدون تغییرات عمیق در آگاهی و روان انسان، نمیتوانند به رهایی واقعی منجر شوند. این نگاه با دیدگاه انقلابی مارکسیستهای سنتی تضاد داشت. فروم بیشتر به مسائل روانشناختی و فرهنگی میپرداخت و مسائل اقتصادی را تنها بخشی از مشکل میدانست.
نزدیکی فروم به اصول آنارشیسم، از جمله آزادی فردی، نقد اقتدارگرایی و تأکید بر روابط انسانی آزاد، یکی از ویژگیهای مهم تفکر او است که او را از مارکسیسم سنتی جدا میکند. این استقلال فکری، اگرچه از ارزشهای اندیشه او کاسته نیست، اما باعث شد که مارکسیستهای دگم و سنتی، بهجای پذیرش یا نقد دقیق آثار او، از او فاصله بگیرند. فروم در میان مرزهای مارکسیسم، روانشناسی و فلسفهای انسانی ایستاد و توانست افکاری ارائه دهد که هنوز هم برای بسیاری از جوامع و افراد الهامبخش است.
مقایسه ایدههای اریش فروم با دیگر متفکران مارکسیست و آنارشیست میتواند به درک بهتر چگونگی جایگاه او در تاریخ اندیشههای اجتماعی و روان شناختی کمک کند. فروم در اواخر قرن بیستم، پس از گذراندن دورهای از تفکرات مارکسیستی، به رویکردی مستقل نزدیک شد که هم از نظر روانشناختی و هم از نظر اجتماعی با برخی از متفکران مارکسیستی و آنارشیستی تفاوتهای بنیادین داشت.
اگرچه فروم ابتدا از مارکس و مارکسیسم تأثیرات زیادی گرفت و حتی در کتاب « سیمای انسان راستین » به طرز عجیبی کارل مارکس را به عرش اعلی رساند اما در مجموع هیچگونه موفقیتی این کتاب برای وی بهمراه نداشت . چون نظرات روانشناسی و روانکاوی او تفاوتهای عمدهای با اندیشههای مارکسیسم سنتی دارد. برای درک این تفاوتها، میتوانیم فروم را با چند متفکر مارکسیست تلطیف شده مقایسه کنیم.
کارل مارکس بر پایه تحلیلهای اقتصادی و طبقاتی به توضیح تناقضات اجتماعی و مبارزات طبقاتی پرداخت. مارکس اعتقاد داشت که تغییرات اجتماعی از طریق انقلابهای اقتصادی و سیاسی بر مبنای طبقه کارگر امکانپذیر است. در حالی که فروم، بهویژه در آثار بعدی خود، به اهمیت تغییرات درونی فرد و روانشناختی انسان تأکید کرد. فروم بیشتر به این میاندیشید که چگونه انسان باید از درون خود را رها کند تا بهطور مستقل و آزاد بهطور واقعی در جامعه زندگی کند.
مارکس رهایی انسان را در تغییرات اقتصادی و اجتماعی و همچنین در دگرگونی مالکیت و تولید میدید. اما فروم رهایی انسان را نه فقط از ساختارهای اقتصادی بلکه از محدودیتهای روانشناختی، مانند سلطهپذیری، ترس و نیاز به تایید اجتماعی میدانست. فروم به رهایی فرد از ترسهای درونی و فقدان خودآگاهی تأکید داشت و معتقد بود که انقلاب اجتماعی باید با تغییرات فردی در درون انسانها همراه باشد. او نقد خاصی به اشکال مختلف اقتدارگرایی از جمله دیکتاتوریهای فردی و جمعی داشت. او در گریز از آزادی تأکید کرد که افراد در جوامع مدرن، بهویژه در دنیای غرب، تمایل دارند از آزادی خود بگریزند و تحت سلطه شکلهای جدید اقتدار قرار گیرند.
آنتونیو گرامشی یکی از متفکران مارکسیست بود که بر تأثیر فرهنگ و هژمونی در تغییرات اجتماعی تأکید داشت. او اعتقاد داشت که طبقات حاکم نه تنها از طریق اهرمهای اقتصادی بلکه از طریق هژمونی فرهنگی و ایدئولوژیکی سلطه خود را بر جوامع تحمیل میکنند. فروم نیز به این ایده تأکید داشت، اما بیشتر به این میاندیشید که این هژمونی فرهنگی بر ذهن و روان انسانها تأثیر میگذارد و آنها را از آزادی واقعی خود دور میکند. فروم بهویژه در هنر عشق ورزیدن و گریز از آزادی به نقش فرهنگ در شکلدهی به روابط انسانی و روانشناسی فرد تأکید کرد. اما در حالی که گرامشی بیشتر به ساختارهای اجتماعی و اقتصادی تأکید داشت، فروم بر تحولات روانشناختی و فردی بهعنوان عامل مهم در تغییرات فرهنگی و اجتماعی پافشاری میکرد.
فروم در آثار خود بهویژه از ایدههای آنارشیستی تأثیر گرفت، بهویژه از نگاههای آنارشیستهایی چون کروپتکین و باکونین. مقایسه او با این اندیشمندان میتواند روشن کند که چطور فروم در درک آزادی فردی و جامعه، به آنارشیسم نزدیک شد. کروپتکین بهعنوان یک آنارشیست، آزادی را نه تنها بهعنوان حق فردی بلکه بهعنوان هدف نهایی بشریت در نظر میگرفت. او معتقد بود که آزادی فرد باید در چارچوب یک جامعه بدون دولت و بدون سلسلهمراتب اجتماعی تحقق یابد. فروم نیز به اهمیت آزادی فردی تأکید داشت و آزادی را پیششرط اصلی روابط انسانی سالم میدانست. فروم اما آزادی را تنها در دستیابی به خودآگاهی و خودمختاری فرد میدید، در حالی که کروپتکین بیشتر بر آزادی اجتماعی و سیاسی در قالب یک جامعه بدون دولت تأکید داشت.
هر دو، فروم و کروپتکین ، نقد شدیدی به اقتدارگرایی داشتند. فروم در گریز از آزادی بیان میکند که انسانها گاهی در برابر آزادی خود مقاومت میکنند و بهجای آن به شکلهای مختلف اقتدار روی میآورند. کروپتکین نیز معتقد بود که انسانها باید از هر نوع سلطه، چه اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی، رها شوند تا به آزادی واقعی برسند. این دو بهویژه در نقد جوامع صنعتی و دولتهای مدرن به هم نزدیک هستند. باکونین یکی از بنیانگذاران آنارشیسم جمعی بود و بر اهمیت همکاری داوطلبانه و آزادی جمعی تأکید داشت. فروم نیز به این مسائل توجه داشت، اما بیشتر بر آزادی فردی و روانشناختی تأکید میکرد. در حالی که باکونین بیشتر بهدنبال انحلال دولت و جایگزینی آن با اتحادیههای آزاد و خودگردان بود، فروم بهویژه در کتابهای خود به تأثیرات روانشناختی این ساختارهای اجتماعی بر فرد و روابط انسانی اشاره کرد.
فروم در بسیاری از زمینهها به ایدههای آنارشیستی نزدیک بود، اما رویکرد او بیشتر بهسوی فردیت و آزادی روان شناختی تمایل داشت. او برخلاف مارکسیستهای سنتی که بیشتر بر ساختارهای اقتصادی و طبقاتی تمرکز داشتند، بر لزوم تحول فردی و درونی تأکید میکرد. از سوی دیگر، او با آنارشیستها به ویژه در زمینه نقد اقتدارگرایی و آزادی فردی همنظر بود، اما نگاه او بیشتر بر تحولات روانشناختی و فرهنگی متمرکز بود تا انحلال دولت و ساختارهای اجتماعی. این تفاوتها و شباهتها باعث میشود که فروم یک شخصیت میانرشتهای و پیچیده باشد که در جایی بین مارکسیسم ، روانشناسی و آنارشیسم ایستاده است.
چرا این کتاب هنر عشق ورزیدن تابو بود؟ فروم ازدواج سنتی را زیر سؤال برد و از عشق بهعنوان یک مهارت و هنر یاد کرد که نیازمند تمرین و آگاهی است. این دیدگاه با تفکرات رایج که عشق را یک امر الهی و غیرقابل تغییر میدانستند، تناقض داشت. پرداختن به موضوع سکس بهعنوان بخشی از تجربه انسانی، بهویژه زمانی که در کنار عشق مطرح شد، برای جوامع مذهبی تابو بود. فروم به جای محدود کردن سکس به حوزههای سنتی یا ازدواج، آن را بخشی طبیعی و ضروری از رابطه انسانی دانست. فروم در کتاب خود به نقد روابط انسانی در جوامع سرمایهداری پرداخت. او عشق را تحت تأثیر فرهنگ مصرف گرایی و سودگرایانه جوامع مدرن میدانست که این نگاه در تضاد با ارزشهای آمریکایی آن دوران بود. در برخی جوامع و کشورها که قوانین سانسور شدیدی داشتند، بحثهای آزاد درباره عشق و سکس مجاز نبود. به همین دلیل، کتاب فروم در این کشورها ممنوع شد یا خواندن آن به افراد توصیه نمیشد.
این کتاب دراواخر دهه 60 با اوج جنبش دانشجوئی در اروپا دوباره مطرح شد و با استقبال گستردهای از سوی روشنفکران ، دانشجویان ، فعالان حوزه روانشناسی و فلسفه روبهرو شد. آنها کتاب را بهعنوان یک نگاه تازه و انسانی به مقوله عشق معرفی کردند. گروههای مذهبی و محافظهکار در مقابل آنان بهشدت با کتاب مخالفت کردند و آن را تهدیدی علیه اخلاق و ارزشهای خانواده دانستند. در بسیاری از جوامع سنتی و مذهبی، این کتاب یا ممنوع شد یا ترجمههای آن با سانسورهای سنگین همراه بودند. امروزه هنر عشق ورزیدن بهعنوان یک اثر کلاسیک شناخته میشود که همچنان الهامبخش است. دیدگاههای فروم درباره عشق، سکس و نقد جامعه مصرفگرا همچنان ارزشمند هستند و در برابر چالشهای زندگی مدرن پاسخی انسانی ارائه میدهند. با اینکه تابو بودن این کتاب در بسیاری از جوامع کمرنگ شده است، اما محتوای آن همچنان در برخی فرهنگهای محافظهکار جنجالی است. هنر عشق ورزیدن فراتر از یک کتاب است؛ پیام آن دعوت به زندگی اصیل و رابطهای بر پایه آگاهی، تعهد، و عشق واقعی است.
سخن پایانی: عشق، به تعبیر اریش فروم، هنری است که بیش از هر چیز نیازمند تمرین، آگاهی و شجاعت است. او ما را به بازاندیشی در روابط انسانی و چگونگی تجربه عشق دعوت میکند؛ عشقی که نه از روی اجبار و وابستگی، بلکه با ارادهای آگاهانه و مسئولیتی عمیق شکوفا میشود. این سفر از درک عشق بهعنوان یک هنر آغاز میشود، سفری که در آن باید از حصارهای تابوها، سنتهای محدودکننده و نگاهی صرفاً مادیگرایانه عبور کنیم. عشق در دیدگاه فروم تنها یک رابطه شخصی نیست، بلکه پنجرهای است به سوی زندگی اصیل که در آن رشد فردی و پیوندهای انسانی در کنار هم معنا مییابند. امید است که این مقاله توانسته باشد پرتویی تازه بر ماهیت عشق و اهمیت آن در دنیای پرشتاب امروز بیفکند. شاید آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد، این باشد که عشق را نه بهعنوان مقصدی نهایی، بلکه بهمثابه مسیری پویا و زنده ببینیم؛ مسیری که با هر قدم، ما را به انسانیت نزدیک تر میکند.پایان. زمستان 2025
*****
* اریش فروم: اندیشه و یادگارش
اریش فروم یکی از مهمترین و برجسته ترین روانشناسان، متفکران اجتماعی و نظریه پردازان قرن بیستم است که تأثیرات عمیقی بر بسیاری از حوزههای علمی و فرهنگی بر جای گذاشت. او بهویژه در زمینه روانشناسی اجتماعی و اندیشههای انتقادی اجتماعی شناخته میشود. فروم، برخلاف بسیاری از همدورهایهایش، به بررسی و تحلیل روابط فردی، آزادی، عشق، مسئولیت و ساختارهای اجتماعی در بستر فرهنگی و اقتصادی جوامع پرداخته است. در نگاه اول ممکن است فروم بهعنوان یک روانشناس انسانی شناخته شود که در آثارش به تبیین ساختارهای روانشناختی و روابط فردی پرداخته، اما وقتی به دقت به اندیشههای او توجه کنیم، میبینیم که فروم همواره در پی یافتن ریشههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مسائلی چون آزادی، عشق و هویت انسانی بوده است.
در این توضیح ، قصد داریم تا ایدههای اساسی فروم را در زمینههای مختلف مورد بررسی قرار دهیم، از جمله تأثیرات او بر روانشناسی انسانی، تحلیلهای اجتماعی او از مفهوم آزادی، نقدهایی که به جوامع اقتدارگرا داشته است و تأملاتی در مورد روابط انسانی و عشق. در نهایت، مقاله به بررسی این موضوع میپردازد که چگونه اندیشههای فروم بهویژه در عصر کنونی همچنان میتوانند به ما در درک بحرانهای فردی و اجتماعی کمک کنند.
فروم و روان شناسی انسانی: اهمیت فرد و جامعه در تحول روانشناختی
فروم بهعنوان یک روانشناس انسانی، بهویژه از ایدههای کارل یونگ و آبراهام مازلو تاثیر گرفت، اما نگاه او به روانشناسی فردی و اجتماعی از سایر روان شناسان همعصر خود متفاوت بود. یکی از بزرگترین دستاوردهای فروم در روانشناسی انسانی، تأکید بر روابط میان فرد و جامعه است. او معتقد بود که انسانها نهتنها موجوداتی فردی با نیازها و خواستههای خاص هستند، بلکه بهطور عمیق تحت تأثیر فرهنگ و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی نیز قرار دارند.
در کتاب هنر عشق ورزیدن و گریز از آزادی، فروم نشان میدهد که روانشناسی فردی نمیتواند در خلأ قرار گیرد و باید همواره در بستر اجتماعی و فرهنگی بررسی شود. او بر این باور بود که رفتارهای فردی و روابط انسانی، نهتنها تحت تأثیر روانشناسی فردی هستند، بلکه ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز نقش عمدهای در شکلدهی به این روابط ایفا میکنند. فروم معتقد بود که روانشناسی انسانی باید بهطور جامعتر و در پیوند با جامعه تحلیل شود و از فردگرایی صرف دوری کند.
فروم در آثار خود، از جمله در بهرهکشی از انسان، به بررسی فرآیندهای روانشناختی پرداخته که به ایجاد روابط نابرابر در جوامع صنعتی منجر میشوند. او در این کتاب تأکید میکند که سرمایهداری به شکلی انسانها را به کالا تبدیل کرده و از نظر روانشناختی آنها را از خودشان بیگانه میکند.
مفهوم آزادی در اندیشههای فروم: از رهایی فردی تا رهایی اجتماعی
یکی از مسائل محوری که فروم به آن پرداخته، مفهوم آزادی است. در کتاب معروف گریز از آزادی، فروم مفهوم آزادی را بهطور عمیقتری مورد بررسی قرار میدهد. او تحلیل میکند که چرا در جوامع مدرن، علیرغم اینکه افراد به نظر میرسد که آزادیهای فردی بیشتری دارند، در عمل احساس آزادی کمتری میکنند. فروم بهویژه به این نکته اشاره میکند که در دنیای معاصر، انسانها آزادی خود را از دست دادهاند زیرا ساختارهای اجتماعی و اقتصادی قدرت زیادی دارند و افراد بهطور ناخودآگاه تحت سلطه این ساختارها قرار میگیرند.
فروم معتقد بود که بسیاری از افراد بهجای بهرهبرداری از آزادی خود، بهطور ناخودآگاه از آن میگریزند و به جای آن به سلطهپذیری و وابستگی به قدرتهای بیرونی روی میآورند. او در این کتاب به انواع مختلف سلطه، از جمله سلطه فردی، اجتماعی و سیاسی، پرداخته و این مسأله را بررسی میکند که چگونه این سلطهها میتوانند باعث ایجاد ناامنی و اضطراب در افراد شوند.
یکی از مفاهیم کلیدی که فروم در این زمینه معرفی میکند، مفهوم "گریز از آزادی" است. او بر این باور است که در جوامع مدرن، بسیاری از افراد به دلیل ترس از مسئولیتهای ناشی از آزادی، به سلطهپذیری روی میآورند. این روند باعث میشود که در واقع آزادی واقعی تحقق نیابد و فردیت انسانها در دام ساختارهای قدرت و سلطه گرفتار شود.
عشق و روابط انسانی: از احساس به هنر
یکی دیگر از مهمترین مباحثی که فروم در آثار خود به آن پرداخته، مفهوم عشق است. در هنر عشق ورزیدن، فروم عشق را نهفقط یک احساس غریزی بلکه یک هنر میداند که نیاز به یادگیری، تعهد و مسئولیت دارد. او معتقد است که عشق بهعنوان یک رفتار اجتماعی، نه تنها ارتباط فردی بین دو نفر، بلکه بهعنوان یک نیرو برای تحول و تغییرات اجتماعی عمل میکند.
فروم در این کتاب، به تحلیل و بررسی اشکال مختلف عشق، از جمله عشق رمانتیک، عشق به والدین، عشق به خود و عشق به بشریت پرداخته است. او نشان میدهد که در دنیای مدرن، افراد بهویژه در جوامع مصرفی و فردگرایانه، عشق را بهطور سطحی و مبتنی بر نیازهای روانشناختی و اجتماعی خود میفهمند، اما فروم تأکید میکند که عشق واقعی نیاز به رشد درونی، احترام و پذیرش دیگران دارد.
فروم همچنین به این نکته اشاره میکند که عشق میتواند بهعنوان یک نیروی تغییر اجتماعی عمل کند. او بر این باور بود که عشق، زمانی که بهطور واقعی درک شود، میتواند روابط اجتماعی را متحول کرده و انسانها را از فردگرایی و انزوا رهایی بخشد.
نقد جوامع اقتدارگرا: تأکید بر آزادی و دموکراسی
فروم در آثار خود به نقد جوامع اقتدارگرا و سلطهگرایی میپردازد. او بر این باور بود که در دنیای مدرن، سلطهگری بهگونهای جدید و پیچیدهتر از گذشته نمایان میشود. در حالی که در گذشته اقتدارگرایی بهصورت مستقیم و آشکار از سوی دولتها و حاکمان اعمال میشد، در دنیای مدرن سلطه بهطور غیرمستقیم از طریق ساختارهای اقتصادی و اجتماعی اعمال میشود.
فروم در کتاب گریز از آزادی بهویژه بر چگونگی پیدایش نظامهای اقتدارگرا و دیکتاتوریهای فردی تأکید میکند. او بیان میکند که در جوامعی که از نظر اجتماعی و اقتصادی بهشدت تحت فشار هستند، افراد تمایل دارند تا از آزادی خود بگریزند و تحت سلطه قدرتهای بیرونی قرار گیرند.
اندیشههای فروم در دنیای امروز: از رهایی فردی تا تحول اجتماعی
در دنیای امروز، اندیشههای فروم همچنان قابل توجه هستند. با توجه به بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و روانشناختی که در جوامع مدرن مشاهده میکنیم، نظریات فروم میتوانند راهگشا باشند. او به ما یادآوری میکند که رهایی انسانها تنها در تغییرات اجتماعی و اقتصادی نهفته نیست، بلکه باید از درون انسانها آغاز شود.
فروم از بحرانهای روانشناختی افراد در دنیای مدرن، از جمله احساس بیگانگی، انزوا و اضطراب صحبت میکند. در این دوران که افراد بیشتر از هر زمان دیگری به دنبال هویت و معنا هستند، نظریات فروم همچنان میتوانند به ما کمک کنند تا بهتر درک کنیم که چگونه میتوانیم از این بحرانها رهایی یابیم.
نتیجهگیری: اریش فروم، با رویکردهایی جامع و انسانی، توانسته است به تحلیل مسائل پیچیدهای بپردازد که همواره در جوامع انسانی وجود داشته است. آزادی، عشق، روابط انسانی و رهایی اجتماعی از جمله موضوعاتی هستند که فروم در آثار خود بهطور جامع و عمیق به آنها پرداخته است. اندیشههای فروم نهتنها در زمانه خود، بلکه در دنیای امروز نیز اهمیت بسیاری دارند و میتوانند به ما کمک کنند تا درک بهتری از مشکلات فردی و اجتماعی خود پیدا کنیم و راههایی برای دستیابی به آزادی و رهایی واقعی بیابیم.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد