![]() |
|
یکی از قلل کوهسار ِ معنوی ِ مثنوی ماجرای ملاقات قرستادهٔ قیصر روم با عمربن خطاب از خلفاء راشدین ست.بنا برگزارش استاد فروزانفر چنین ملاقاتی را نخست محمدبن عُمرواقدی (۱۳۰ ــ۲۰۷ ) در رسالهٔ «فتوح الشّام» آورده است. هم در اسرارالتّوحید وهم سور آبادی در تفسیر قرآن به آن اشاره کرده اند. « این قصه از دیرباز در میان مسلمانان هم شهرت داشته و احتمال می رود که آن را از روی ملاقات هرمزان شهریار ایرانی با عمر که اصل تاریخی داردساخته باشند. این روایت را طبری در تاریخ خود نقل کرده و معتبرست . (۱)
البته آنچه مولانا در این حکایت از زبان عمر نقل می کند، تماما بر ساختهٔ اوست و ارتباط چندانی با کار و کردار سختگیرانهٔ خلیفهٔ مسلمانان در دوران اولیهٔ گسترش اسلام ندارد؛ اما دلیل این که چرا مولانا وی را بعنوان عارفی روشن بین معرفی می کند، شاید ریشه درتوجه و ا رادت شاعر به خلفای راشدین داشته باشد. اینک گزیده ای از ابیات را می آوریم: (دفتر اول از بیت ۱۳۹۰ به بعد) تا عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابانِ نُغول* ۱ گفت: « کو قصرِ خلیفه ای حَشَم* ؟ تا من اسب و رخت را آنجا کَشم ؟» ۲ قوم گفتندش که: « او را قصر نیست مر عُمَر را قصر، جان ِ روشنی ست ۳ گرچه از میری وِ را آوازه ای ست همچو درویشان مر او را کازه* ای ست ۵ ای برادر چون ببینی قصرِ او؟ چونکه در چشمِ دلت رُسته ست مو» ۶ چون رسول روم این الفاظِ تر در سماع آورد*، شد مشتاق تر ۷ دیده را بر جستنِ عُمّر گماشت رخت را و اسب را ضایع گذاشت* ۸ هر طرف اندر پیِ آن مردِ کار* می شدی پرسان و او دیوانه وار ۹ جُست او را ، تاش چون بنده بوَد لاجَرَم جوینده یابنده بوَد ۱۰ دید اعرابی زنی، او را دخیل* گفت: «عُمّر ، نَک به زیر ِ آن نخیل ۱۱ زیرِ خرما بن ، ز خلقان او جدا زیر ِ سایه خفته، بین سایهٔ خدا » ۱۲ * بیابان نُغول؛ بیابان بی انتها ــ *حَشَم؛ خویشان وخدمتکاران ــ *کازه؛ خانه ای از نی وچوب ــ *ضایع گذاشتن اسباب؛ بار و بنه را رها کردن و رفتن . ــ * مردِ کار؛ انسان دانا * دَخبل؛ بیگانه؛ منظور غریبه ای ست که عضو قبیله وعشیره ای نباشد و نزدشان برود. بر آیند سخن آن که رسول روم که ابتدا از روی کنجکاوی و خبر بردن از روحیات خلیفه عمر به قیصر روم تا مدینه آمده بود، بتدریج بر اثر سخنان تر و جاندار مسلمانان در دل احساس احترامی نسبت به عمر احساس کرده خواهان بهره بردن از مصاحبت او شد. آمد او آنجا و از دور ایستاد مر عمَر را دید و، در لرز اوفتاد ۱۳ هَیبتی ز آن خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرد در جانَش نزول ۱۴ مِهر و هَیبت هست ضدِّ همدگر این دو ضد را دید جمع اندر جگر ۱۵ هَیبتِ حق ست این، از خلق نیست هیبت ِ این مردِ صاحب دَلق* نیست ۱۶ * صاحب دَلق؛ ژنده پوش. رسول روم مانند مریدی تحت تاثیر سلطهٔ معنوی خلیفهٔ مسلمانان قرار گرفت؛ حال آن که عمر هنوز خوابیده و سخنی میان آنها رد و بدل نشده ست. باری؛ خلیفه بیدار شد و آن مرد را نزدیک خود نشاند، چرا که وی را مشتاق فرا گرفتن درس های معنوی یافت : بعد از آن گفتش سخن های دقیق وز صفاتِ پاکِ حق، نِعمَ الرَّفیق* ۱۷ وز نوازش های حق، اَبدال* را تا بداند او مقام* و حال* را ۱۸ حال، چون جلوه ست ز آن زیبا عروس وین مقام، آن خلوت آمد با عروس ۱۹ جلوه بیند شاه و غیرِ شاه نیز وقتِ خلوت، نیست جز شاهِ عزیز ۲۰ هست بسیار اهلِ «حال» از صوفیان نادر است اهلِ «مقام» از صوفیان ۲۱ وز زمانی کز زمان خالی بده ست وز مقامِ قُدس که اجلالی بُده ست ۲۲ وز هوایی کاندر او سیمرغِ روح پیش از این دیده ست پرواز و فُتوح * ۲۳ * نِعمَ الرَّفیق* ؛ چه نیکو یار و همراهی ــ * ابدال؛ ج بَدَل یا بَدیل، بنا به باور بعضی صوفیه ، عده ای معلوم از برگزیدگان خدا هستند که هیچگاه زمین از وجود آن ها خالی نیست. اگریکی از میانشان بمیرد، بدلی دیگر جایش را خواهد گرفت تا تعدادشان کم و یا زیاد نگردد. ولی منظور مولانا از ابدال عارفانی هستند که مراحل سلوک را گذرانده و صفات بد خود را بصورتی بازگشت ناپذیر به صفات نیکو مبدل کرده اند.(۲) ــ * حال و مقام ،{ نزد عارفان هر چه /// بر دل سالک از جانب حق وارد شود، و باز به سببِ ظهورِ نفس زائل گردد، آن را حال می نامند. و چون حال دائمی شد///« مقام»می خوانند.} (۳) ــ * فتوح؛ ج فتح، در عرفان یعنی« گشایش مقامِ قلب و ظهور صفای دل /// و نیز ظهور علم بر بنده است.» (۴) بیت ۲۱ : در میان صوفیه اهل حال فراوانند اما آنان که به مقامات رسیده اند نادرند. بیت ۲۲: عُمَر آن جوان را با مرتبهٔ احدیت که حاص خداوند است آشنا ساخت . مقامی که هیچ آفریده ای را به آن راه نیست ؛ و همچنین از زمانی هنوز زمانی پدید نیامده بود،{ چراکه چیزی جز آفریدگارِ بی زمان و بی مکان وجود نداشت. وقتی می گوییم زمان، پس قبول داریم که درفضای بی کرانه حادثه ای رخ داده یا موجودی افریده شده است.} بیت ۲۳ : همچنین از فضایی سخن راند که سیمرغ ِنفس ِ ناطقهٔ انسانی آنجا پرواز می کرد و هنوز اسیر جهان مادی نگشته بود و به یاری مکاشفات الهی از حقایق امور خبر داشت . (ادامه دارد ) زیرنویس ها ۱ : فروزانفر، شرح مثنوی شریف ج ۲ ص۴۳۷ ۲ : نک، فرهنگ دهخدا، فرهنگ تعبیرات عرفانی ۳ : فرهنگ تعبیرات عرفانی ، دکتر جعفر سجادی ۴ : نک، همان https://zibarooz.blogfa.com/post/428 نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|