logo





آقائی خیلی پیر با با ل‌هائی خیلی بزرگ

چهار شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۹ ژانويه ۲۰۲۵

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan07.jpg
گابریل گارسیا مارکز
مجموعه ۲۶ داستان بلند و کوتاه
ترجمه: علی اصغر راشد

آماده چاپ

آقائی خیلی پیر با با ل‌هائی خیلی بزرگ

روز دوم باران آنقدر خرچنگ تو حیاط کشته بودند که پلایوباید تو حیاط غرق شده در آب،آب پیمائی میکرد تا خرچنگها را تو دریا پرت کند.نوزادشان تمام شب تو تب غوطه ور شد، فکر کردند گرفتار عفونت طاعون شده. از سه شنبه دنیا غم انگیز بود. آسمان ودریایک تخته خا کستربود. در مارس ماسه های ساحل شبیه خاک شعله وربرق میزد،به گلی خمیرمانند و صدفهای دریائی گندیده تبدیل شده بود. دوشنبه خورشید رنگ باخته بود. پلایو بعد از دور ریختن خرچنگها، خسته به خانه نزدیک که شد، متوجه چیزی تو حیاط پشتی شد که تکان میخورد و ناله میکند. باید خوب نزدیک میشد تا می فهمید پیرمردیست با صورت تو گل فرورفته و هرچه تلاش می‌کند، بالهای فوق العاده بزرگش نمی‌گذارند خودش را راست و ریست کند. پلایو از این رویای آلپی یکه خورد و به طرف زنش الیزندا، که تازه نوزاد را بغل کرده بود، رفت و به حیاطش کشاند.

پیرمردلباسی شبیه گداهابه تن داشت، تنهادورشته رنگ باخته روی سرکچلش داشت و چند دندان تودهن سرپابود. سراپا خیس بود ووضعی غم انگیزداشت. اجدادپیرش همه چیزش راربوده بودند. بالهای بزرگ لاشخوریش کثیف ولت و پاربود. انگاربرای همیشه به گل نشسته بود. پلایووالیزندا مد ت درازی درش دقیق شدند. ازحیرت زدگی که درآمدند، سرآخردوستانه دیدندش وجرات کردند باهاش حرف بزنند. باگویشی فهم ناپذیروصدای نیرومند مردان دریاجواب داد. جریان به آنجاکشیدکه بالهای ناخوشایندش رانادیده گرفته وبه طورمنطقی استنباط کردند تنها بازمانده یک کشتی خارجی است که درجائی گرفتارطوفان ودرهم شکسته وغرق شده. با اینهمه، زن همسایه رافرخواندندکه همه چیزد مرده وزنده رامیدانست. کافی بودنگاهی به اوبیندازدوهردوشان راازاشتباه در آورد. زن گفت:

«اون یه فرشته س. حتماواسه خاطرنوزاداومده. بیچاره اونقده پیره که بارون زمینگیرش کرده.»

روزبعدهمه دنیافهمیدندکه فرشته ای ازگوشت وخون توخانه پلایوزندا نیست. با توجه به حکم صادره از طرف زن همه چیزدان همسایه، فرشته فراری بازمانده دراین زمانه، یک دسیسه آسمانی بود. شهامت نداشت که باکوبیدن عصا برسر فرشته، بکشد ش. پلایوبه چماق پلیسی اش مسلح شد.تمام بعدازظهراز آشپزخانه او راپائیدوپیش ازرفتن به رختخواب ، اوراازتوگلهابیرون وبه حصارسیم کشیده شده مرغدانی کشاند. تانیمه شب که باران بندآمد، پلایووالیزنداکشتن خرچنگ هاراادامه دادند. کمی بعدبچه بیدارشد.تبش فروکش کرده وگرسنه بود. نسبت به فرشته احساس بزرگواری کردندوتصمیم گرفتندباآب وخوراک سه روزه، روی یک کلک بگذارندش وروی امواج دریائی که درآن گم شده بود،رهاش کنند. بااولین روشنائی صبح، به حیاط پشتی که رفتند، تمام همسایه ها جلودر مرغدانی جمع شده بودندوبی ادبانه فرشته رادست می انداختند. انگار نه مخلوقی ماورای طبیعی، که یک حیوان سیرک بودوازسوراخ سیمهابراش خوراکی پرت میکردند.

پدر گونزاگاازشنیدن این خبرشگفت آوربرخودلرزید، خودراآماده کردکه ساعت هفت به آنجابرود، دراین ساعت بازدیدکننده های سبکسرحریص گرگ میش صبح، کمی فروکش میکردندواحتمالا می شدهمه فکرهارادرباره آینده زندانی یکی کرد. هالوترینهاپیشنهادکردندکه میشوداوراشهردارجهان کرد. تند مزاحهای احساساتی نظرشان این بودکه اوبه مقام جنرال پنج ستاره ای ارتقاء یابد تا درتمام جنگها پیروزشوند. چندنفرخیلی خوش بین گفتند که به عنوان پرورش دهنده حیوانات برگزیده شود تامردی خردمندوبالداراداره جهان رابرعهده گیرد. پدرگونزاگاکه خودش هم پیش ازکشیش شدن هیزم شکنی تمام عیاربود، کنارپرچین سیمی ایستادوگفت که یک لحظه توجه کنندوخواست تا یکی دررابراش بازکندتاوضع رقت بارزندانی راکه درمیان طیورپرسروصدا شبیه خروسی باضعفهای پیری به نظرمیرسید،بتواند وارسی کند.فرشته درگوشه ای دراز کشیده ودرزیرپرتوخورشید،درمیان ظرفهای میوه وبازمانده صبحانه که سحر خیزهابراش انداخته بودند،بالهای گسترده ش راخشک میکرد.پدرگونزاگاوارد مرغدانی شد. بازبان لاتینی صبح خوبی براش آرزوکرد.فرشته به خاطروقاحت جهانی، چشمهای عتیقه ش رابه سختی بلندوچیزی راباگویش خاص خودزمزمه کرد. کشیش منطقه اول یک شیادی رادراین قضیه حدس زد. نه او نه فرشته،به درک زبان خدا به منزله اربابی که باخدمتکارش حرف میزند، نائلش نشده اند. متوجه شدکه بیگانه تنهاازنزدیک انسان به نظرمیرسد. بویش دربرابربادوهواتحمل ناپذیرو زیربالهاش پوشیده ازانگلهای جلبکی بودوپرهای اصلیش ازبادهای زمینی مجروح بودند. هیچکدام ازرذالتهای طبیعت باوضع فرشته باشکوه هماهنگی نداشت. پدرگونزاگامرغدانی راترک کردوبایک موعظه کوتاه دربرابرساده لوحها،از خیره شدن به فرشته برحذرشان داشت.این موضوع راهم یادآوری کردکه شیطان بدترین عادتهاراباهنرکارناوال نادانی درهم آمیخته. ثابت کردکه میان بالهای شاهین وهواپیماتفاوت عمده ای رانمیتوان تشخیص داد. ثابت کردکه پیرمرد فرشته است. قول دادنامه ای برای اسقفش بنویسد.گفت که اومیتواند مسئله رابرای یکی ازمافوقهاش وازطریق اوبرای پاپ بنویسد،تادرنهایت حکم متقضی درموردفرشته،بوسیله بالاترین مقام صادرشود.

هشدارکشیش توقلبهای پرزادو ولدتاثیر نکرد.خبرفرشته محبوس باچنان سرعتی درهمه جاپخش شد که بعدازچندساعت جاروجنجال بازارشام،حیاط پشتی راتوخودغرق کرد.گروهی سرنیزه به تفنگ زده رافراخواندندتا مردم رابتارانندوازاطراف خانه دورشان کنند.الیزنداکه دراثریکریزجاروکردن آشغالهای بازارشام قوزش درآمده بود، این فکر بکربه خاطرش خطورکردکه درحیاط پشتی راببنددوازهرنفردیدارکننده فرشته پنج سنتاوورودیه بگیرد. مردم بیشترمشتاق دیدار شدندوحتی از« مارتنیک»هم هجوم آوردند.

یک برگزارکننده بازارسالانه بایک اکربات بازپرنده آمدوآکربات بازش برفراز سر جماعت بارهاپرواز ووزوزکرد. هیچکس متوجه نشدکه پرهاش نه پرفرشته که پرهای متحرک خفاش بودند. عده ای به جستجوی معالجه ناگوارترین بیماری های کارائیبی به آنجا آمدند:خانمی تهیدست،که ازکودکی گرفتارضربان قلب بوده وتمام هستیش رادراین راه ازدست داده بود. یک جامائیکائی که اصلا خواب نداشت و ازسروصدای ستاره ها درشکنجه بود.یک راه پیمای درخواب که شبهاراه می افتادوهرچه راکه موقع بیداریش ردیف کرده بود،سربه نیست میکرد. خیلی ازدیگران بامواردمشابه وکمی سبکترآمده بودند.

اواسط انفجاراین هیاهوهاکه زمین رابه لرزه درآورده بود، پلایووالیزندا از خوش حالی توپوستشان نمی گنجیدند.توکمترازیک هفته اطاق خواب رالبریزپول کردند. صف مارمانندزائرهای چشم به راه ورود تاافقهای دورادامه داشت. فرشته تنها کسی بودکه درحادثه مربوط به خودش شرکت نداشت. گذشت زمان پلاسیده ش کرد. به مروربه گرمای جهنمی چراغهای روغن سوزوشمعهای خاص قربانی هاکه درطول تورسیمی روشن کرده بودند،خودراوفق دادوتولانه درخشنده ش در جستجوی اندکی آسایش بود. اوایل سعی کردندباخوراندن گلوله های ضد بید،که زن همه چیزدان همسایه آن راخوراک خاص فرشته دانسته بود، به حرکت درش آورند. فرشته ازخوردن آنها خودداری کرد. نهاربی بهای پاپی راهم که توابین براش میاوردند، ردکردولب به چیزی نزد. به دلیل فرشته و پیرمرد بودنش، غیراز خمیر بادمجان، لب به هیچ چیز دیگری نمیزد. انگار تنها فضیلت ماورای طبیعی بودنش صبوریش بود. اوایل که طیور در جستجوی انگلهای ستاره هانوکش میزدند،

میان بالهاش وول میخوردوپرهای علیلش رابازمیکرد. پرهای درهم فشرده ش را می گستراند.حتی ازسردلسوزی به طرفش سنگ پرت میکردندکه بلندشودو تکانی به خودش بدهدتا بتوانندتمام هیکلش راتماشاکنند. تنها یک مرتبه پشتش راکه کزدادند تا انگلهاش راازبین ببرند،آرام شد، ساعتهای زیادی آنقدر بی حرکت ماندکه فکرکردندمرده است،بعدوحشتزده ازجاش پرید،باچشم های نابینای پراشکش برخودلرزید، باگویش غیرقابل فهمش چیزهائی گفت ویکی دوبار بالهاش رابه هم کوفت، دورخودچرخیدوفضله طیوروخاک ماه را از خود تکاند و توفانی از سراسیمگی بوجود آورد که نظیرش را دنیا به خود ندیده بود. خیلی ها فکر کردند عکس العملش نه از سر آشفتگی،که دراثردرد بوده است وادامه کارشان را رها کردند و دیگر مزاحمش نشدند. بارها متوجه شده بودندکه بی توجهی شان نه تنهابهترین فرصت آسایش این قهرمان بود، بلکه اورابه طرف دریای آرامش هم میبرد.

پدرگونزاگاباعبارات خانوادگی روشن وسبکسرانه، آنقدرجماعت رادعاکردوادامه دادکه سرآخرکارش به محاکمه طبیعت اعتصابی زندانی منتهی شدوگفت که پست روم وامورضروری رابه فراموشی سپرده. وقت کشی رابه این ترتیب ادامه داد که زندانی دارای یک ناف است، یاگویشش به نوعی بازبان آرامی مربوط میشود. مثل خیلی بارهای دیگر،ازروی نوک سوزنی گذشت،ویااینکه اویک نروژی بی پیرایه بالدارنیست. بعدازآن نامه شخصی، یک قرن دراطراف واکناف پرسه زده بودوخداوحوادث ووسوسه های کشیش منطقه پایان نگرفته بود.

واما آن روزهادرمیان حوادث فراوان دیدنی دیگر،بازارمکاره متحرک منطقه کارائیب جریان مشابهی راتوآبادی راه انداخت.زنی هیولائی رابه تماشا گذاشت که به دلیل نافرمانی دربرابروالدینش،تبدیل به یک عنکبوت شده بود.بهای ورودی برای تماشایش کمترازبهای دیدن فرشته نبود،به تماشاچی اجازه هرجورپرسشی درباره تغییر شکل ویژه زن میداد.تماشاچی میتوانست هرجای این عجایب خلقت راکه شک داشت،ازجلووعقب وازنزدیک وارسی کند.رتیلی عظیم به اندازه یک گوسفند بود.سرپیردختری اندوهگین راداشت،نتاسب عمیق قیافه ش درکل مضحک نبود. خاصه آن اندوه نهانیش که گویای ریزه کاریهای بدبیاریش بود. هنوزبچه بوده که دزدکی به مجلس رقصی برده میشود.بعدازبی اجازه رقصیدن تمام شب،درحین برگشتن ازراه جنگل به خانه،رعدوبرق هول انگیزی اسمان رادونیمه میکند،ازمیان شکاف شعله های گوگردبیرون می جهدواوراتبدیل به عنکبوت میکند.یگانه خوراکش گلوله های گوشتی بودکه ارواح خیرتودهنش می چپاندند.پدیده ای خاص،باباری ازخیلی ازواقعیتهای انسانی ونمونه ای چنان ترس آورکه به سختی نگاههای مرگ آوررادوام میاورد،بایدبرفرشته ای متکبر پیروزمیشد.نوشتن اینگونه توهمات ناراحت کننده درباره فرشته، که مطمئنا ازروانی آشفته برمی خیزد. شبیه توهماتی است درموردبه دست نیاوردن دوباره بینائی درکورها. یاسه دندان تازه باهم رشد میکنند، یافلج هانمیتوانند دوباره راه بروندودرلاتاری میتوان برنده شد،ووجودجذام درانبوه جوانه های گل آفتابگردان و....این خیالات تسلی بخش که بیشترکاربردسرگرمی پوزخندآمیز داشت،شهرت فرشته راخدشه دارکردوپدیده زن تبدیل شده به عنکبوت،اوراریشه کن کرد. پدرگونزاگابه این ترتیب برای همیشه ازشربیخوابیها رهاشد.حیاط پشتی پلایو مثل زمانی که سه روزباران می بارید، دوباره خالی ماندوخرچنگهارژه شان راتو اطاق خواب ازسرگرفتند. صاحب خانه ها دلیلی برای گله وشکایت نداشتند.باپول گردآورده،خانه ای اعیانی دوطبقه باتراس وباغچه ها وتورهای خیلی بلندبرای مقابله باخرچنگهای زمستانی وجلوگیری از ورود فرشته، با میله های آهنی جلوی پنجره ها،ساختند.پلایوکنارآبادی یک پرورشگاه خرگوش ساخت وبرای همیشه ازخدمت فقیرانه ش تودستگاه پلیس دست کشید.الیزنداکفش ساتن پاشنه بلندولباسهای پرنیان براق خریدوشیک پوش ترین وخواستنی ترین زن روزهای یکشنبه شد. تنها مرغدانی موردتوجه قرارنگرفت وازچشم افتاد. زنی بومی تمیزش کرد، صمغ های براق داخلش راکه سوزاند،اثری ازاحترام به فرشته، خاصه دربیرون راندن کپه های بوگندوی کود، وجودنداشت. شبیه شبحی بزرگ شده بود...

خانه تازه سازکهنه شد.بچه شروع به یادگیری که کرد، تمام کوشش خودرابه کارگرفتندتابه میله های مزغدانی نزدیک نشودوبه آنهاگیرنکند.خیلی زودترس شان ازاین قضیه را فراموش وبه بوی گندخانه هم عادت کردند.پیش ازاینکه کودک دندان دومش رادرآوردوباسرخوردن آماده بازی تومرغدانی شود،تورسیمی ازهم پاشید.فرشته بااندک ته مانده نیروی روبه مرگش،خودراازبرابربچه پس نمی کشید. مبتکرانه ترین بد ذاتیهاش راباشکیبائی سگی بی چشم اندازدرهم شکسته، تحمل میکرد. همزمان هردوشان آبله مرغان گرفتند. دکترکودک را معالجعه کرد، دربرابروسوسه گوش دادن دقیق به ضربان قلب فرشته مقاومت نکرد،سوت کشیدنهای زیادی رادرقلب وصداهای زیادی رادرکلیه هاش شنیدوبه این نتیجه رسید که ممکن نیست اوبتواندزندگیش راادامه دهد. چیزی که اورا شگفتزده میکرد، واقعی بودن بالها بود.بالهارادراین ارگانیسم کاملاانسانی وچنان طبیعی دیدو سردرنمیاوردکه چراآدمهای دیگرچنین بالهائی ندارند؟

پسربچه به مدرسه که رفت، آفتاب وباران مرغدانی راازبین برده بود. فرشته شبیه ولگردی روبه مرگ،خودرابه هرطرف میکشید.ازاطاق خواب بیرونش که انداختند، چنددقیقه بعدتوآشپزخانه یافتندش، انگارهمزمان درهمه جاحضور داشت. فکرکردندخودراتکثیرمیکند. فرشته خودراتوتمام خانه تکرارمیکردو الیزندا فریادهای عصب خراش ازعمق سینه ش میکشیدومیگفت که اوفاجعه است وادامه زندگی درجهنمی باوجودفرشته ناممکن شده!

فرشته به سختی میتوانست چیزی بخورد.چشمهای عتیقه ش چنان تارشده بودکه به ستونهامیخورد. تنهاساقه کچل آخرین پرهاش به جامانده بودند. پلایو پتوروش کشیدوگذاشت که تویک آلونک بخوابد.متوجه شد شبها تب میکندو بازبان شکسته- بسته باستانی نروژیش هذیان میگوید.اولین باربودکه دچار ناراحتی میشد.فکرکردندداردمیمیرد.زن همه چیزدان همسایه نگفته بود که انسان فرشته مرده رابایدچه کارش کند.

فرشته نه تنهاآن بدترین زمستان رازندگی کرد،بلکه باعرض وجوداولین پرتوهای خورشید، خیلی سرحال ترهم شد. روزهای زیادی درمتروکترین گوشه حیاط پشتی، که کسی نمیدیدش،بیحرکت برجاماند.اوایل دسامبرچندپربزرگ سخت روبالهاش شروع به رشد کردند،پرهای تاراندن پرنده ها،که بیشترشبیه نشانه پیری زودرس بودند.خودش بایددلیلی برای این دگرگونیهاش می شناخت. باشور وحرارت ازجاش برخاست.هیچکس متوجه این قضیه نشد. هیچکس ناله های دریائی مردراکه هرازگاه درزیرستاره ها میخواند،نشنید.

الیزندا یک روزصبح برای نهارپیازهاراحلقه حلقه می بریدکه کورانی روی دریا ظاهرونزدیک شد و تو آشپزخانه وزید.

الیزندابه طرف پنجره رفت،ازدیدن اولین تمرینات پروازی فرشته شگفتزده شد. بالها هنوزضعیف بودند،خاک باغچه سبزی راباانگشتهاش شیارمیزد،نزدیک بودباضربه های بالهای بدترکیبش آلونک رادرهم فروکوبد.لامث خاموش شدو هواآرام نگرفت.فرشته سرآخراوج گرفت. الیزنداچندقد م جلورفت،اورابالای آخرین خانه هامعلق که دید، به خاطرخودش وفرشته آه کشید. فرشته بابالهای شوم یک لاشخورپیرازنفس آفتاده، درهواپرپرمیزد.الیزنداآخرین پیازراحلقه حلقه وپشت سرفرشته رانگاه کرد.نگاهش راتاناپدید شدنش ادامه داد.ازآن پس نه تنهاسربار زندگیش نبود،بلکه تنهانقطه تصوری بود درافق دریاها......




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد