logo





"در لحظه ای برهنه"

يکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸ - ۰۱ نوامبر ۲۰۰۹

جهانگیر صداقت فر

باران سرخ بارد، تا ابر دیدگانم
درد جگر گزا را پنهان نمی توانم

حسرت بدامنم ریخت ظلم زمانه و سوخت
از تارو پود اعصاب، تا مغز استخوانم

خود در فصول باران، چتر پناه بودم
در آفتاب مرداد، تا کیست سایبانم

مرگ بنفشه ها را دیدم به شام پاییز
دریافتم که من نیز خود در خم خزانم

بالا بلند یلدا از طاق شب گذر کرد
نشکفت غنچه ی صبح ، در باغ آسمانم

در لحظه ای برهنه اسرار برملا شد:
جبر جلیل دارد در رای خود عنانم

"منت خدای" گفتم، "عَز وجلَ" گرچه
در گرد باد دریا درَید بادبانم

بر ُگردهگاه احساس روییده دشنه ی دوست
برسینه داغ ِ زخم ِ شمشیر دشمنانم

در حلقه ی حریفان یک یار جانی ام نیست
شعر است و باده ی تلخ همصحبت شبانم

رهپوی تندپایم در کار مهر ورزی
در راه کینه توزی لنگ است کاروانم

درد آشنا خدا را، دریاب حال مارا
زین درد دیرپا رفت بر باد دودمانم

باری در این گذرگاه یک غمگسار هم جان،
یک هم وثاق انسان، اینست آرمانم


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

پرحجم بود
بهرام
2009-11-01 18:50:46
دستتان درد نکند شعر زیبایی بود و پر حجم بود

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد