« باز مدتیه شبانه- روزشدی کرم کاغذ پاره، اینم شدکار؟ »
« کجاش به کسی ضررمیرسونه؟ »
« به کی ضرر نمیرسونه؟ تموم عمرت کاغذ خط خطی کردی، همه شم جم کنی ببری دکون عطاری، یه مثقال چای خشکم بهت نمیدن. به درد هیچ کاری نمیخوری، ازبس بوف کور شدی وتو تاریکی کزکردی، روابط اجتماعیتم از دست دادی، یه شاگرد بنگاه معاملاتی روابط اجتماعی و زبون بازی و دست بوسیش، تورو می گذاره تو جیبش! »
« گیرم همه حرفات درست باشه، من اینم وکاریش نمیشه کرد،آق جواد »
« چرانمیشه کاریش کرد؟خیلی کارامیشه کرد. »
« میگی چن وقت برم توبنگاه هادوره روابط اجتماعی ببینم؟»
« بازلنترانی بارم می کنی که ساکتم کنی؟»
« واسه بیرون رفتن ازاین دقمصه، چی راه حلی داری، آق جواد؟ »
« واسه مشهورشدن وسرزبونا افتادن، بایس ازشراین دخمه بوف کورواین کاغذپاره ها خلاص شی. »
« گیرم همه اینارو ول کردم، بعد بایدچی کارکنم؟ »
« یه عمره قلم تومخ کاغذ می کوبی، هنوزیه سپورشهرتش ازتوبیشتره، مشهورشدن وسرزبونا افتادنم چم وخم خودشو داره، داشم. »
« چی جوری فهمیدی من چم وخم شو بلدنیستم، آق جواد؟ »
«اگه بلدبودی، مثل همه ی سروزبون دارا، شهره آفاق بودی ویه عالم مریدداشتی. »
« چی جوری میتونم منم مریددارشم، آق جواد؟ »
« اول بایس یه کارگاه، کانون، انجمن، یایه سایت اینترنتی راه بندازیم. »
« گیرم یکی ازایناروراه انداختیم، چی جوری میشه سرزبونا افتادو مشهور شدومرید پیداکرد؟ »
« اینجاهاکانون نویسندگان، کارگاه داستان، کارگاه ترجمه، شعر، روزنامه نگاری، موزیک، رقص شکم وقرکمر، رمالی، فال گیری وکف بینی ومارگیری وکلاه مالی داریم. »
«انجمن هاش یادت رفت. »
« انجمن اصلاح طلبا، حقوق بشریا، فیمنیستا،حمایت ازسلاطونیا، ایدزیا،کورو کچلا، بچه های بی پدرومادر، انجمن حیوونا وسگ وگربه که همین الانام بعضیا افتادن دنبال گربه وسگ و بعد از کارگاهشون که خودشونم باانواع پک وپز، تبلیغش می کنن، آخر عمری شدن سگ وگربه چرون!...»
« مزایای این کارگاهها چیه، آق جواد؟ »
« یه کارگاه داستان نویسی یاشعرنویسی یاکارگاه ترجمه که راه بندازی، البته میباس باپگ وپزباشه، چنتا استادم بهش وصل کنی، میشه نور علی نور، مایه- تیله خوبی به جیب میزنی، بی عرضه ی روزگار!... »
« هنرمو وسیله کاسبی کنم؟بشم همون شاگردبنگاه چی؟ زنده یادهاهدایت، آقابزرگ، احمدمحمود، به آذین، محمد قاضی، دریابندری و خیلیای دیگه از این قدرای گذشته، عقل شون به اینجاها نمی رسید، که از هنرشون کارگاه و دکون گوش بری راه بندازن، آق جواد گل؟ »
« واردکارگاه که بشی، همه جلوت بلن میشن، همه بهت میگن استادو پیرهن پیرهن بادتوغبغبت میفته! »
« اینابه چی دردی میخوره، آق جواد؟ »
« آدمواگه بزنی توسرش خردوتحقیرمیشه واحساس ناچیزی میکنه، اگه همه یکریزبهش بگن استاد،گاماس گاماس خودشوبزرگ می بینه واستادی فرومیره توسرش. »
« گیرم خودشواستادحس کرد، چی دردی ازسترونی هاش دوامیشه،از این صاحب کارگاه ترجمه ی با آلاف و اولوف بپرس توتموم عمرت چنتا رمان ومجموعه داستان ازمغزخودت رو کاغذ آوردی؟ خیلی ازترجمه هام حاصل همکاری خانم محترم خارجیته که!... بگذریم، این رشته سری دراز داره، آق جواد بلبل. »
« آدم ازاین پامنبریای جغلی که داشته باشه، مثل دوتاچشم بیناتوشهر کوراست، هرچی واسه شون بلغورکنه، یه ریزبه به- چه چه می کنن وواسه ش دست میزنن، اینجوری سرزبونا میفته ومیشه مشهورخاص وعام! حالا
فهمیدی واسه چی یه عمردورخودت چرخیدی وکسی نگفته خرت به چند؟ »
« درست میفرمائی، استاآق جواد! »
« تاکارگاهو راه نندازم آروم نمی گیرم دیگه، ماازایناچی کم داریم؟ بایس هرجور شده مشهورشیم! »
« باراه اندازی چی کارگاهی، گام اولو ورمیداری، استاآق جواد؟ »
« میخوام کارگاه مچلا، منگلا و مافنگیا یانمدمالی راه بندازم !!! »
« یه دفه شد مثل بچه ی آدمیزاد حرف بزنی؟؟؟؟ »
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد