
نزدیک به یک قرن و نیم است (سال 1898 با قضيهی دريفوس[2]) که گفتوگو و مباحثهی روشنفکری در کشور فرانسه شروع شده ولی، هنوز تعریف آکادمیک دقیقی که موردقبول همهی پژوهشگران، جامعهشناسان و فیلسوفان قرار بگیرد بیان نشده است. در این مدت بهنسبت طولانی، واژهی روشنفکری در دهان عارف و عامی روان است ولی همانطوریکه گذشت، بهقول مولانا، «هرکسی از ظن خود شد یار من.» برخی معتقدند که روشنفکری پدیدهای است غریزی و مادرزادی. گروهی کلیهی تحصیلکردهها را روشنفکر میدانند. تعدادی این صفت را به سیاستمداران نسبت میدهند و نیز برخی دیگر آن را آذینِ پیکر جامعهشناسان و فیلسوفان میکنند و البته گروهی نیز صفت روشنفکری را مخصوص آدمهای فرصتطلب، خودخواه و سودجو میشمارند و سرانجام حتی کسانی صفت روشنفکری را تنها مختص «مارکسیست»ها میدانند.
معنای لغوی و فرهنگی روشنفکر
واژهی انتللکتوئل در فرهنگ لاروس در مفهوم عامل ذهنی، اخلاقی، روانشناسی و روانی آمده است که درمقابل مفهومهای فیزیکی و مادی به کار میرود. و نیز این فرهنگ آن واژه را در معنای فعالیتهای ذهنی از قبیل تإملات و عکسالعملهای معنوی به کار برده است که مقابل اعمال بدنی و جسمی میباشد.
یکی از تعریفهای این واژه در فرهنگ رُبِر در مفهوم «استعدادی که درارتباط با هوش است و در معنای شناسایی و فهم» آمده است و از پایهی کلمههای لاتینی بوده و قدمت آن به سال 1265م میرسد.
بهطوریکه در زیر خواهیم دید، این کلمه بهدنبال یک قضاوت ناعادلانه در یکی از دادگاههای نظامی فرانسه در مفهوم لقبی برای انسانهای تحصیلکرده و آگاه و معترض مورداستفاده قرار گرفت.
به این مطلب نیز در بالا اشاره کردیم که هنوز در متنهای پژوهشگران برای مفهوم این کلمه اتفاق آرای دانشگاهی و فرهنگی تهیه نشده است. اینک به تعریفهایی که محققان متعدد از این واژه ارایه کرده اند، میپردازیم.
مفهوم واژهی «روشنفکر» در متنهای پژوهشگران فرانسه
برطبق فرازی از تعریف ویکیپدیای فرانسه: «روشنفکر به متفکرانی اطلاق میشود که در امور جامعه به مطالعه، تحلیل، اظهارنظر و پیشبینی پرداخته و راهحلهایی درمورد حل مشکلات محیط زیست انسانی ارایه میدهند.
روشنفکر مدافع ارزشهای جامعه است ولی مسئولیت عملی [قانونی] درقبال آنها ندارد.
واژهی روشنفکر درمفهوم معاصر آن، عبارت از همان «فیلسوف» درمعنای قدیم است که رفتاری در چهارچوب تفکر و شعور و ابتکار دارد.
همچنین در یکی از متنهای فرانسه درمورد تعریف روشنفکر چنین میخوانیم: «حرفهی یک روشنفکر در قلمرو هوشمندی (و ذکاوت و ابتکار) قرار دارد. بنابراین، این عقیدهی عموم که میگوید: «روشنفکری خصوصیتی است که همهی مردم از آن برخوردارند» را باطل میسازد.»[3]
و یک مرجع دیگری تعریف از روشنفکر را به شرح زیر ارایه کرده است:[4] «روشنفکر به کسی اطلاق می شود که برای انجام امور ذهنی (غیرمادی) مستعد میباشد. چنین شخصی به امور و معضلهای اجتماعی میپردازد و به انجام تحلیلها و اظهارنظرها در روی موضوعهای متعدد اجتماعی و نیز در امور مربوط به دفاع از ارزشهای اجتماعی (که بهطورمعمول خارج از قلمرو امور عملی هستند) میپردازد.»
تاریخ پیدایش واژهی روشنفکر
میتوان تصور کرد که برخی از وصفهای روشنفکری همان وصف «روشنگری» و یا «روشننگری» است که بهوسیلهی پدر مدرنیتهی اروپا - یعنی ولتر- به غرب راه یافته است.
کارل پوپر، دراینباره چنین مینویسد: «بذر اندیشههای روشنگری، از راه یک کتاب به اروپای قارهای آورده شد. این کتاب که «نامههایی از لندن دربارهی انگلیسیها» نام دارد، در سال 1732 بهوسیلهی ولتر نوشته شده است. ولتر در آن کتاب به مقایسهی دولت مشروطه [دولت قانون] در انگلستان و حکومتهای مستبد سلطنتی در قارهی اروپا پرداخته بود و مداراگری مذهبی انگلیسیان را با بیمدارایی کلیسای کاتولیک مقایسه کرده و قدرت آفرینش روشنگری «سیستم جهان» اسحق نیوتون و «تجربهگرایی جان لاک» را با رُنِه دکارت مقایسه کرده بود. کتاب ولتر را ممنوع کردند و سوزاندند ولی انتشار آن، سرآغاز یک جنبش فلسفی شد با اهمیت جهانشمول. این جنبش را فرانسوی ها «éclaircissement» مینامند. تقریباً جنبشهای مدرن فلسفی و سیاسی، خواه بهطور مستقیم و خواه غیرمستقیم از آن سرچشمه میگیرند.»[5]
درست است «برخی» از مشخصاتی که پوپر در مطلب مذکور و در کتاب ولتر نام برده است از مشخصات و وصفهای روشنفکری است که از مهمترین آنها، دموکراسی و لائیسیته میباشد، لیکن متن فوق گویای کلیهی وصفهای روشنفکری و مشخصات تمام روشنفکران به شمار نمیرود، زیرا شرطهای فراوان دیگری لازم است تا اینکه شخصی در زمرهی روشنفکران به حساب آید.(و ما در صفحههای آینده در آن مورد به سخن خواهیم نشست). علاوهبرآن، همهی کسانی که بهعنوان روشنفکر شناخته میشوند الزاماً دانشمند و پژوهشگر به شمار نمیروند و همچنین ولو به صرف اینکه شخصی صاحب مطالعات و پژوهشهای علمی باشد و یا به مرحلهی دانشمندی نیز نایل آمده باشد، ممکن است جزو روشنفکران شناخته نگردد؛ و دانشخویش را در روال ضرر اجتماعی و مردم به کار گیرد و بهقول سنائی: «چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا» مگر میتوان کسانی را که در دوران رایش سوم با آن حکومت همکاری کرده و آن را در مطالعات علمی غیرانسانی همراهی کردند، جزو روشنفکران شمرد؟ دراینمورد سارتر میگوید:«دانشمندانی که رویِ ﺷکاﻓﺘﻦ اﺗﻢ ﺑﺮای تکمیل ﺳﻼحﻫﺎی ﺟﻨگ اﺗمی کار میکنند، روشنفکر ﺧﻮاﻧﺪه ﻧمیﺷﻮﻧﺪ؛ آنﻫﺎ دانشمنهد ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ. اﻣا، اگر ﻫﻤﯿﻦ دانشمندان ﺑﺮاﺛﺮ وﺣﺸﺖ از ﻗﺪرت ﺗﺨریبی ﺳﻼحﻫﺎیی که امکان ﺳﺎختشان را ﻓﺮاﻫﻢ میکنند؛ گردهم آﯾﻨﺪ و ﺑﺮای ﺑﺮﺣﺬر داﺷﺘﻦ افکار عمومی از اﺳﺘﻌﻤﺎل ﺑﻤﺐ اتمی ﺑﯿﺎﻧﯿﻪای را اﻣﻀﺎ کنند روشنفکر ﺑﻪ ﺷﻤﺎر میآﯾﻨﺪ[6].
در اینجا این پرسش مطرح میشود که روشنفکری و تاریخ پیدایش روشنفکر از کی و چگونه پدیدار شده است.
تاریخ پیدایش این واژهی در فرانسه بهدنبال یک قضاوت ناعادلانه در یکی از دادگاههای نظامی آن کشور در مورد شخصی بهنام آلفرد دریفوس و اعتراض گروهی از صاحبان قلم و ژورنالیست و معلم و وکیل دعاوی و دانشگاهی و غیره ابتدا در نشریهها به کار برده شد و سپس مدتها طول کشید تا رفتهرفته مورداستفادهی دیگران قرار گرفت.
واقعهی دریفوس (من متهم میکنم)[7]
روز پنجشنبه 13 ژانویه 1898 در صفحهی اول شمارهی 87 روزنامۀ «لورُور لیتِرِر آرتیستیک سوسیال»[8]، نویسندهی معروف فرانسه بهنام «امیل زولا»[9] نامهی سرگشادهای خطاب به «آقای فلیکس فور»[10] ( رئیسجمهور وقت فرانسه) منتشر کرد.
محتوای این نامه در هدف شکست دیوار سکوت در اعتراض به اتهام دروغین جاسوسی بود که مقامات کشوری و لشگری بر کاپیتن «الفرد دریفوس»[11] زده بودند. زولا در این نامه ضمن اعلام بیگناهی دریفوس و درخواست ابرام وی، مقامات فوق را - که به اعتقادش آنان در آن محکومیت «بهعمد» دست داشتند – به پرسش کشیده بود و گناهکار اصلی این واقعه را که شخصی بهنام «سرگرد والسن استرهازی»[12] بود به دادگاه معرفی کرد. سردبیر این نشریهی « ژرژ کلمانسو»[13] نیز که از معتقدان بیگناهی دریفوس بود، به این نامهی هشدارآمیز، تیتر تحریککنندهی «من متهم می کنم»[14] را نهاده و منتشر ساخت. نویسندهی نامه و نیز سردبیر نشریه بهخوبی از خطر این چنین نامه ای نسبت به خویشتن آگاه بودند[15]. زولا در فرازی از نامهاش چنین نوشته بود: «این نامهی جسارتآمیز، فریاد وجدان من است ولو اینکه اگر مرا تا به پای دادگاه کیفری بکشاند. من با بیصبری منتظر چنان روزی هستم تا این حقکشی را- در آن دادگاه- به ساحت عمومی جامعه بکشانم و از ضایع شدن حقوق بیگناهی جلوگیری کنم.» نویسنده در آخر مطلباش، این حقکشی را به قضاوت عموم مردم گذاشته و آن را به استشهاد خوانندگاناش – به شرح زیر – رسانیده بود:
«ما امضاکنندگان زیر به نقض شکل قانونی دادگاه و محاکمهی 1894معترض بوده و درخواست تجدیدنظر آن را مینماییم.»
از همان فردای انتشار نشریۀ لُورُور – در ستون مربوط به این نامه - ابتدا دو تن از خوانندگان بهطورخلاصه مطلبهایی در اعتراض به چنان حقکشی دادگاه درج کردند و بهدنبال آن طوماری با صدها امضا در تأیید محتوای نامهی امیل زولا منتشر شد.
فهرست امضاءکنندگان تشکیل میشد از فارغالتحصیلان دانشگاهی؛ هنرمندان و نویسندگانی چون «آناتول فرانس»، «مارسل پروست»، «آندره ژید»، موسیقیدانی چون «آلبریک مانیارد». و نیز صاحبان شغلهای آزاد مانند مهندس، وکیل دعاوی، انترن بیمارستان ... و معلمان و دانشجویان، «شارل پگی» از فارغالتحصیلان ادبیات، «ژان پررن» از دیپلمههای علوم و «امانوئل دو مارتُن» جغرافیدان ... آن بیانیه توجهی خوانندگان و بهویژه مقامهای لشگری و دولتی را به خود جلب کرد. اگرچه مردم عادی هنوز واقعهی دریفوس و بیگناهی او را جدی نگرفته بودند، کلیهی کسانی که بیانیه را با امضای خویش تأیید کرده بودند همگی به ناعادلانه بودن دادگاه و بیگناهی دریفوس معتقد شده و بههمیندلیل در روز 23 ژانویه در یک نشریهی دیگری این عقیدهی خویش را – مبنی بر بیگناهی دریفوس- یکباردیگر و بهروشنی و با حروف «ایتالیک» اعلام داشتند و در فرازی از همین نوشتار واژهی «روشنفکر» برای اولین بار به شرح زیر به کار برده شد:
«تمام این روشنفکران همگی بر یک عقیده اند و آن [ناعادلانه بودن دادگاه] میباشد.»
روشن است که یک چنین جملهی کوتاهی نمیتوانست موردتوجهی خواننده قرار گرفته و سئوالبرانگیز باشد.
دراینمیان یکی از نویسندکان جوان بهنام «موریس بارره»[16]، که هنوز به سن سی سالگی نرسیده بود و در بین نسل جوان فرانسه محبوبیت ویژهای داشت، به معترضان پیوست و با زولا همراهی کرد. وی در روز اول فوریه 1899، در یک نشریهی معتبر روزانهی معروف، با تیراژ بسیار بالاتر از روزنامۀ اُرور، طی مقالهای: «غرور جنایتکارانهی کسانی را که حامیان مطبوعاتی دریفوس را فقط چند نفر معترض میشماردند» به مسخره کشانیده و نوشت: گویا «بهجز یهودی ها و پروتستانها، بقیهی روشنفکرانِ فهرست معترضان، از افراد سادهلوح و احمق تشکیل شده اند!» [17]
چند روز بعد، شخصی بهنام «لوسیَن هرر»[18] کتابدار مدرسهی «اِکول نرمال سوپریور»[19] واقع در «کوچهی اولم»[20]، در «مجلهی بلانش»[21] ضمن یک نامه در حمایت از مطلب « آ.م.موریس بارره» علناً به واژهی «روشنفکر» اشاره کرد و نوشت: «... واژهی مورد بحث در اواخر قرن موجود – حتی قبل از آن در سال 1864 بهوسیلهی «رونوویر» زیر نام «انتللکت» در اصطلاحات فلسفی وی مطرح شده است.» بدون شک لوسین این واژه را در یک نشریهی قدیمیتر بهنام «کایه دو ژونس»[22] که بهوسیلهی «ارنست رنان» - در سالهای 1845-1846 منتشر میشد – خوانده بود. بااینهمه این واژه در مفهوم کنونی خود بهوسیلهی آنارشیستها از اوایل سال 1890 در محفلهای نویسندگان، هنرمندان و فعالان سیاسی مورد استفاده قرار گرفته و از همان اول سال 1892 در نشریهی «روووبلانش»[23] بهوسیلهی یک نویسنده و آنارشیست جوان بهنام «لئِؤن بلوم»[24] مطرح شده بود.
از آن تاریخ به بعد، رفتهرفته این واژه در محفلهای آکادمیکی و پژوهشی وِرد زبانها گردید و هراندازه که مطالعات علمی و بهویژه بررسیهای فلسفی و جامعهشناسی و تاریخی و سیاسی و غیره انجام میگرفت، کلمهی روشنفکر در لابلای گفتارها و نوشتارها بیشتر دیده می شد[25] ولی شوربختانه – همان طور که در شروع این بحث اشاره کردیم – در این مدت صدواندی سال که از رواج یافتن این واژه میگذرد، تعریف آکادمیکی دقیقی برای آن معین نشده است.
روشنفکر کیست؟
اولین شرطی که یک تن میتواند روشنفکر شمرده شود، تحصیلکردگی است. بدون تحصیلات کافی شناخت جامعه و معضلهای آن و ارایهی راهحلهای لازم روشنفکری غیرممکن است. تحصیلکردههایی با دیپلمهای بالا از قبیل پژوهشگر، مهندس، پزشک، داروساز و دانشگاهی و معلم و غیره که سارتر آنان را «تکنیسین دانش»[26] مینامد[27] همگی در این گروه قرار دارند. شرط بعدی، قدرت و توان اندیشیدن و به کار گیری مستقل عقل خویش است.این سخن بدین معنی است که تحصیلکردگی، اولین شرط روشنفکری است لیکن کلیهی شرطهای آن نیست. یک نفر تحصیلکرده وقتی در کار انتقاد و اصلاح امور اجتماعی و نیز در ارشاد جامعه موفق است که توان اندیشیدن و به کار بردن آن را بهطور مستقل داشته باشد. روشنفکر اهل تقلید و پیروی از دیگران نیست. این بدان معنی نیست که او به تجربههای انسانهای فرهیخته اهمیت نمی دهد، برعکس؛ پیروی و سود جستن از تجربههای بزرگان و تاریخ گذشتهی جامعه سرچشمهی اصلاحات و آگاهی آحاد جوامع میباشد، لیکن تقلید از گفتار و رفتار و عقیدههای دیگران، استقلال فکری و ابتکار لازم انسان را ضایع میکند. و این خود مغایر روشنفکری است. در این مورد به سخنی از فیلسوف معروف آلمانی « امانوئل کانت» استناد میکنیم. او در مقالهی مشهور خود زیر عنوان « روشنگری چیست» می گوید: «روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کردهاست. صغارت، عبارت از ناتوانی در به کاربردن فهمِ خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت، خود تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن، بلکه در فقدانِ عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است در به کارگیری فهم خود شهامت داشته باش.»[28]
شرط دیگر روشنفکری، علاقهمندی وی به موضوعهای اجتماعی و سیاسی است. زیرا هستند افراد تحصیلکردهی فراوانی در جامعه که به امور تخصصی خویشتن علاقهمند هستند و در گوشههای آزمایشگاهها و یا در کتابخانهها و یا به هر وسیلهی دیگر مشغول مطالعات علمی و تخصصی خویش میباشند. آنان آنچنان سرگرم کارهای موردعلاقهی خود هستند که فرصت مداخله در امور سیاسی و اجتماعی ندارند. چنین کسانی نمیتوانند در ردیف «روشنفکران فعال» شمرده شوند. همچنین فراوان هستند اشخاص تحصیلکرده که علاقهای به توجه و مداخله در امور سیاسی – اجتماعی ندارند. اینان جزو آن گروه از اشخاص بیتفاوت جامعه هستند که سرنوشت اجتماع و مردم آن، در زندگی و افکار و عواطف و احساساتشان تأثیر ندارد. بنابراین، شرط بعدی روشنفکری این است که آن شخص در پیشآمد مشکلها و سختیها، تمام همت خویش را در صلاح جامعه و مردم به کار گیرد. اگر یک تحصیلکرده از موقعیت خویش – بهخاطر استفاده های شخصی - بر علیه مردم جامعه سود جوید، او نهتنها روشنفکر نیست، بلکه میتوان او را «تاریکاندیش» نام نهاد. او جزو آن دسته از تحصیلکردههاست که خود و تخصص خویش را درمقابل مقام، پول و یا عقیده، برعلیه مردم به کار میگیرد.
روشنفکری و جامعه
روشنفکر را میتوان بهمثابهی «قلم و زبان» انتقاد از مشکلها و ناهنجاریهای جامعه بهحساب آورد. او مدام درحال اعتراض کردن به حقکشیها و زیادهرویها و خلافکاریهای حکومتگران و درعینحال آگاهی دادن به مردم جامعه به حقوق فردی و اجتماعی خویش است. از افراد معروفی که با این شیوه به ارشاد مردم و نقد و انتقاد از حکومت میپرداخت سقراط بوده است. وی با این باور که مأموریتی الهی دارد تا مردم را از خواب غفلت بیدار کند، راهی دشوار را درپیش گرفته و شیوهای برگزیده بود که به شیوهی سقراطی در تاریخ شهره است. او برای انجام دادن این مأموریت، دو کار میکرد: نخست کوشش درجهت آگاه کردن مردم به ناآگاهی خویش و دیگری تلاش درجهت معرفتزایی در آنان. سقراط را بهگناه این رفتار (که برهم زدن سیته و مزاحمت حکومت را فراهم آورده بود) به محاکمه کشیدند. او در دفاعیات خویش: «شهر را به اسبی تشبیه میکند که اگر راحتاش بگذاری کسل و خوابآلود میشود و به چُرت زدن میافتد و روشنفکر را به خرمگسی که بر کپل این اسب مینشیند و نمیگذارد خواباش ببرد.»[29]
این سخن سقراط بهترین مثالی است برای توضیح و روشن کردن مسؤلیت روشنفکر در جامعه. بدینمعناکه او با بیدارکردن آحاد جامعه، مبارزه با حقکشیها و دفاع از عدالت خلق ... ازطریق قلم و بیان، مدام درحال مداخله در امور حکومتگران و قدرتمندان است.
شرط بعدی روشنفکری عبارت از استقلال فکری، بیطرفی کامل در قضاوت، مبّری از تعبد و تعصب – چه دینی و چه سیاسی و چه عقیدههای دیگر – میباشد. ادوارد سعید[30] دراینباره میگوید:
«روشنفکر انسانیاست سکولار که نباید اجازه دهد باورهای ایدیولوژیک و مذهبی در قضاوت و کارهای تحقیقاتیاش دخالت کند.»[31]
جاوید فرهاد در یک گفتوگو تعریف جامعی دارد که بهگمان ما مشخصات یک روشنفکر را تاحدودی دربر میگیرد. او میگوید:
« روشنفکر به کسی میتوان اطلاق کرد که دارای خلاقیت، تحلیل زمان حال و آینده و روحیهی انتقادی باشد. خلاقیت؛ یعنی اینکه او بتواند به خلق (تولید) اندیشه بپردازد، دوم اینکه بتواند تحلیل واقعبینانه از وضیعت کنونی و آینده داشته باشد، (و این تحلیل هم با رویکرد خردورزانه بههمراه باشد) و سوم اینکه روحیه و جرئت انتقاد از قدرت را دارا باشد (بهشرط آنکه این انتقاد در پایان، با نوعی پیشنهاد و، نه مدارا- یکجا باشد. چسبیدن به قدرت و یا داشتن حرصی برای کسب قدرت، از آسیبهای بزرگی است که آزادی و آزادهگی روشنفکر را زیر پرسش میبرد؛ زیرا روشنفکر اگر به فردیت خود به حیثیت فرد آزاد خیانت کند، درواقع به خودش در حقاش جفا کرده است ...»[32]
روشنفکری و تقدس و خرافات
یکی دیگر از شرطهای روشنفکری، لاییک بودن روشنفکر و مبارزه کردن او با گسترش خرافات و تقدس دینی است. می توان گفت که مهمترین شرط روشنفکری همین مطلب است. مبارزه با تقدس و خرافات، از همان سحرگاه پیدایش إصلاحات و روشنگری در اروپا، هدف اغلب فیلسوفان و مصلحان اجتماعی بود. این مبارزه، طولانیترین تلاش انسان برای ارشاد و اصلاح جامعه بهشمار میرود و آن بهاندازه ای مهم و دردسرآفرین برای فیلسوفان و مصلحان احتماعی بود که سیروس آرین پور ( مترجم کتاب روشنییابی جیست؟) در مقدمهی آن کتاب این حرکت روشنگران درمقابل کلیسا را بهعنوان گناه دوم آدم – پس از هبوط آدم از بهشت – نام برده است.
این مبارزه همان است که سقراط در لباس «خرمگس» و کانت زیر نام «صغارت انسان» از آن یاد کردند و باروخ اسپینوزا: «... در 27 جولای 1656م بهتهمت کفر، الحاد به دادگاهی که از شیوخ کنیسه تشکیل شده بود، کشیده شد... و با تمام تشریفات و آداب مبهم عبری از جامعهی یهود طرد و تکفیر شد ...»[33] و نیز ولتر، آن فیلسوف بزرگ و شجاع قرن هفدهمی فرانسه، پس از دیدن آنکه جوان هفده سالهای بهتهمت پاره کردن عکس عیسی، ابتدا شکنجه و سپس به جکم دادگاه سرش را بریده و جسدش را آتش زده بودند، شعار مخصوص خود Ecrasez l’infame[34] را برگزید روح مردم فرانسه را برضد افراطکاری کلیسا برانگیخت و چنان آتش و گوگردی تهیه کرد که خانهی اسقفان و کشیشان را سوزاند و قدرت کلیسا را در فرانسه درهم شکست و سپس از دوستان و پیروان خود کمک طلبیده تا به مبارزه برخیزد و نوشت: «ای دیدروی شجاع، ای دالامبر دلیر بیایید و متحد شوید ... این کهنهپرستان و دغلبازان را از میان بردارید. این ادعاهای خنک و بیمزه، این مطالعات بیمعنی و این قصههای دروغ ... و این اباطیل بیشمار را نابود کنید؛ نگذارید که هنرمندان اسیر بیهنران شوند. نسل آینده، عقل و آزادی خود را مدیون ما خواهد بود.»[35]
از آن تاریخ بهبعد، ولتر تمام نامههایش را با جملهی «این رسوایی و ننگ را نابود کنید» به پایان می رسانید. آنگاه رسالهای درباب تسامح تهیه کرده و نوشت: «مردی که به من میگوید: به آنچه من میکنم ایمان داشته باش ورنه گرفتار غضب الهی خواهی
شد، مثل آن است که میگوید: به آنچه من میکنم ایمان داشته باش ورنه ترا به قتل خواهم رسانید[36]. کسی که آزاد خلق شده است چه حق دارد یک نفر مثل خود را مجبور سازد که مثل او فکر کند؟»
«علی فردوسی» در مورد جدال بی انتهای روشنفکران با کلیسا می نویسد:
«... جنگ روشنفکران با جباران و «دماگوگ»های (عوامفریبان) مذهبی یک جنگ واقعی است بر سر رهایی انسانها از انواع حوزههای جزئی که در آنها حبس شده اند. مبارزه با کلیسا بیشاز هرچیز مبارزهای بود بر سر شکل نوینی از حضور اجتماعی برای انسان که لازمهاش رهایی انسان بود از انحصار اندیشه در دست کلیسا، اینکه کشیش بهجای آدم فکر کند. برای همین بود، یعنی هم از وجهی تاریخی ... و هم از وجهی منطقی، که مارکس می گفت: نقد دین مقدمهی هر نقد دیگری است.»[37] همین مبارزه با کلیسا بود که پس از پیروزی روشنگران، اروپا را به آزادی و انسانیت و دموکراسی و ... نایل آورد.
امروزه، اغلب بزرگان دانش و ادب در غرب که در زمرهی روشنفکران بهشمار می روند، حساب دین و کلیسا را از جامعه و سیاست جدا میسازند. بهعنوان مثال «کلود آوِلین»[38] – شاعر و نویسندهی فرانسوی دربارهی روشنفکری میگوید: «رسالت روشنفکر عبارت از آن است که از تبدیل یک ابزار سیاسی به یک اصل ایمانی و نیز به یک اسطوره جلوگیری کند.» همچنین «ژان ژیونو»[39] – نویسنده و سینماگر فرانسوی – نیز میگوید: « روشنفکری مکتبی است که در آن سعی بر این است که جهان را از نفوذ تقدس جلوگیری نماید.»
روشنفکری و عرصهی عمومی
در بحثهای روشنفکری این عرصهی عمومی درمقابل یک پدیدهی اجتماعی دیگری بهنام عرصهی خصوصی قرار دارد[40] در بیان سادهی این دو واژه میتوان گفت: یکی از شرطهای روشنفکری عبارت از این است که مسئولیت او در جامعه در «عرصهی عمومی» قرار گیرد؛ بدینمعنی هرعملی که او در جامعه انجام میدهد نباید متعلق به گروه و طبقهی خاصی باشد؛ بلکه در چهارچوب عموم جامعه قرار گیرد. حال اگر شخصی بهطور حرفهای در خدمت تشکیلات خصوصی باشد و یا در ازای کاری که انجام میدهد، مزد دریافت کند، کار وی عمل روشنفکری نیست و چنین شخصی جایی در حیطهی روشنفکری ندارد زیرا که او در عرصهی خصوصی جامعه کار کرده است. بهعبارتدیگر میدانیم که عرصهی فعالیت یک روشنفکر کارهای غیربدنی و فکری است. این کار فکری تاآنجا در محدودهی روشنفکری قرار میگیرد که اولاً نتیجهی آن مربوط به تمام جامعه باشد. ثانیاً کار او جنبهی حرفه ای نداشته باشد. یعنی در ازای کاری که انجام میدهد، دستمزدی دریافت نکند.
«تزتان تودوروف»[41] مورخ و منتقد ادبی فرانسوی، در مورد این مطلب چنین میگوید: «روشنفکر با کارگزار فکری [مثلآ] کارشناس و معلم تفاوت اساسی دارد؛ حوزهی عمل روشنفکر عرصهی عمومی است درحالیکه کارگزار فکری کسی است که کار فکریاش بخشی از شبکهی شغلهاست که بهاصطلاح بین ساعت 9 بامداد تا 5 بعدازظهر عمل میکند. این دومی برای محصول فکریاش دستمزد می گیرد و انگیزه و مراد و مخاطب و مصرفکنندهی مستقیم آن، عرصهی عمومی نیست. این را باید دقیق فهمید، اگر کسی بنا به سیاست دولت، مطلبی دربارهی «مثلاً» اسکان عشایر بنویسد و آن را به مقام مسؤول در وزارتخانه ارتباط بدهد، این کار او یک عمل روشنفکرانه نیست، بلکه نوعی کار فکری «حرفهای» است. ولی اگر کسی عین همین کاررا برای عرصهی عمومی انجام بدهد، یعنی مطلبی بنویسد با این انگیزهی مستقیم که افکار عمومی را روشن کند و جوری روی آن اثر بگذارد و این را هم برحسب تصمیم خودش انجام دهد – و نه به سفارش دستگاهی و نه برای امرار معاش – آن وقت کار او روشنفکری است.»[42]
در این مورد میتوانیم به یک واقعهای که در گذشتهی بهنسبت دور انجام کرفته، اشاره کنیم. بهیاد میآوریم که چندین ده سال پیش ( در دوران قبل از انقلاب اسلامی ) صمد بهرنگی شخصیت معروف و معلم آذربایجانی، پیشنهادی به وزارت آموزش و پرورش ارایه داد. این پیشنهاد درمورد روش جدید یادگیری زبان فارسی در سطح کشور بود. در این جریان میتوان گفت، زمانی که صمد در مدرسههای روستاها تدریس میکرد، عمل وی کار روشنفکری نبود؛ زیرا او در استخدام آموزش و پرورش بود و درازای تدریس حقوق میگرفت. لیکن پیشنهادی که به آموزش و پرورش داد، عملی بود روشنفکرانه زیرا که این عمل اولاً در ازای دریافت وجهی انجام نگرفته بود، ثانیاً کار عمومی بود، یعنی مربوط به کلیهی قشرهای جامعه میگردید.
درمورد شناخت بیشتر عرصهی عمومی در روشنفکری، به چند تعریف از آن میپردازیم:
«یورگن هابرماس»[43] فیلسوف آلمانی، عرصهی عمومی را بهعنوان جامعهای که در آن مردم از آزادی و برابری و دموکراسی برخوردار باشند، تعریف کرده و میگوید: «عرصهی عمومی ... یک فضای اجتماعی متمایز از حکومت، اقتصاد و خانواده است که در آن افراد بتوانند با یکدیگر در کسوت شهروندان «خصوصی» - یعنی عاری از هرتمایزی جز فردانیتشان – دربارهی خیر عمومی بحث و تبادل نظر کنند. ازنظر هابرماس تعیینکنندهترین وجه این ساختار جدید اجتماعی، مقام آن است بهعنوان عرصهی اقناعی یا «دلیلآوری». قلمروی که در آن دلیلها بتوانند مطرح و شنیده شوند و بر سرشان بحث و تبادل نظر بشود و صرفاً برمبنای قاعدههایی چنین روالی پذیرفته و یا رد شوند. بهعبارتدیگر عرصهی عمومی یک فضای باز نامحدودی است که هراستدلال در آن از امکان مؤثر مطرح و شنیده شدن برخوردار باشد و تنها آن استدلالی پذیرفته شود که رضایت همهی شرکتکنندگان را تأمین کند...»[44]
«جان دیوئی»[45] فیلسوف آمریکایی قرن بیستم، نیز مطلبهایی درمورد عرصهی عمومی بیان کرده است که این پدیده را بیشتر میشناساند. او نخستین کسی است که به نقش ایجابی و انضمامی کنش روشنفکری درارتباط با پیدایش و سلامت عرصهی عمومی پرداخته است. او در این ارتباط برای روشنفکر سه وظیفه مشخص میکند.
- وظیفهی نخست تشکیل و بهداشت عرصهی عمومی است. ازدید دیوئی؛ عرصهی عمومی میدانگاهی است که پیرامون مسئلهها و موضوعها تشکیل میشود و اساسیترین و آغازینترین عمل روشنفکر عمومی این است که عمومی بودن این مسئلهها را کشف و بیان کند. یعنی مثلاً نشان دهد که تغییر وضعیت اقلیمی، یک مسئلهی عمومی است که میشود پیرامون آن، یک عرصهی عمومی جهانی تشکیل داد...
- وظیفهی دوم یک روشنفکر این است که اطمینان حاصل کند در این مطلب که عموم بهراستی عموم است. مثلاً اطمینان حاصل کند که صدای کسانی که در جامعه به حاشیه رانده شده اند، (صدای تهیدستان، اقلیتها، دگراندیشان، محرومان...) حتماً در عرصهی عمومی شنیده شود، چون در فقدان این صداها، عموم، «عموم» نمیشود. همچنین روشنفکر وظیفهی خود میداند که «خِردِ کنار گذاشته شده را وارد مکالمه کند» و بهقول «کرنل وست»[46] فیلسوف و استاد ممتاز دانشگاه: «بهراستی روشنفکر بودن یعنی بیان آن حقیقتی که اجازه میدهد صدای رنج شنیده شود ...»[47]
- وظیفهی سوم روشنفکر عبارت از کاری است که یک روشنفکر میبایست در درون عرصهی عمومی انجام دهد. دیوئی در این مبحث میگوید: «روشنفکر، بهجای مردم و برای مردم به مسئلهها پاسخ نمی دهد، بلکه به توانبخشی مردم برای اندیشیدن خدمت میکند. آنها را به ماجرای اندیشه دعوت میکند و کمکشان میکند که برای خود و درست بیاندیشند. بهاصطلاح، ماهیگیری را به مردم میآموزاند نه اینکه برایشان ماهی بگیرد. درست بهخاطر همین تکلیفهای پایهای است که برخی از موضوعها یا مسئلههای عمومی از قبیل حقوق بشر، حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی، آزادی بیان، آموزش و پرورش همگانی و رایگان، عزت و کرامت فردی و اعتلای فرهنگی از دغدغۀ های دائمی روشنفکران هستند. جملگی این امور مربوط میشوند به امکان وجود عرصهای بهنام عرصهی عمومی و بنابراین وجههایی هستند از خویشکاری روشنفکری نمیشود روشنفکر [بود][48] و دغدغهی بیوقفهی این موضوعها را نداشت.»[49]
روشنفکری و وارستگی
اینک به آخرین مبحث مطالعاتمان رسیده ایم که درحقیقت میتوان آن را «نتیجهگیری» گفتوگوهایمان بنامیم.
در حوزهی عمومی که همان جامعهاش مینامیم، میخواهیم وظیفههای یک روشنفکر را یکبار دیگر بیان کنیم. بهقول علی فردوسی «روشنفکر بهمثابهی روشنفکر، ستون تنومند حرکت اندیشه است. روشنفکر بهعنوان شهروند در حوزهی عمومی سخن میگوید و دیگران را در همان حوزه مخاطب قرار میدهد، نه بهعنوان «شاگرد» یا «مشتری» یا «ویزیتور» یا «کارگر» و یا «مقلد» ... روشنفکر مستقیماً دنبال یارگیری برای هیچ حکومت و یا حزبی نیست. این تفریق از آلودگیهای جزئی، نخستین و مهمترین عنصر تعریف روشنفکر است. برای همین است که در درون «حسِانیّات»، روشنفکری، نوعی پرهیز از پیوستن به حزبها و یا نزدیک شدن به مقامهای سیاسی و یا حکومتی و حزبی دیده میشود. روشنفکر همیشه با حکومت و حزب مشکل دارد و برای همین بود که حزبهای کمونیست بهشدت با «پدیدهی روشنفکری» متخاصم بودند. ..» [50]
روشنفکری در انقلاب اسلامی
با این مطلبهایی که در این پژوهش بیان شد، این پرسش پیش میآید که جایگاه روشنفکران در انقلاب اسلامی 1357 ایران کجا بود؟ بدون شک آن گروه عظیم تحصیلکردهای که جهت مبارزه با حکومت موجود، در خیابانهای شهرهای کشور با پیروی از دستورات «مستأجر نوفللوشاتو» بهدنبال صفهای ملایان راه افتاده و شعارهای دینی و مذهبی آنان را تکرار میکردند، روشنفکر نبودند زیرا در بالا گفتیم که یکی از مهمترین وظیفهی روشنفکری تقدسزدایی در جامعه است. بههمیندلیل میتوان گفت که در آن برههی تاریخی در کشور ما در شناخت و تعریف روشنفکری سوءتفاهمی پیش آمده بود. گفتیم «برههی تاریخی!» زیرا که مردم ما دوران روشنفکری درخشانی را پشت سر گذاشته بودند. فرهیختگانی همچون: میرزاتقیخان امیرکبیر، میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزاحسینخان مشیرالدوله، میرزاملکمخان ناظمالدوله، میرزاعبدالرحیم طالباُف، میرزایوسفخان مستشارالدوله، زینالعابدین مراغهای، میرزاآقاخان کرمانی و... و تعداد فراوان دیگری ازاینگونه روشنفکران، اغلب حرمت و اعتبار و حتی گاهی زندگی خود را در طبقاخلاص قرار دادند و حماسهی زیبای مشروطیت را به مردم خود ارمغان دادند. درطول سالهای اولیهی مشروطیت نیز روشنفکران و روزنامهنگارانی همانند جهانگیرخان شیرازی، قاسمخان تبریزی، علیاکبر دهخدا، سیدمحمدرضا مساوات شیرازی، احمد تربتی (سلطان العلمای خراسانی)، سیدجلال الدین کاشانی و برادرش سیدحسن کاشانی و تعداد فراوان دیگری از این قبیل در تلاش برای روشن کردن ذهنهای مردم کشور برای خروج از «صغارت» مردم درگیر بودند.
آنان که تاریخ ایران را خوانده اند خوب میدانند که این صاحبان عقیده و قلم بهخاطر مردم و برای مردم در راه مبارزه با استبداد و خرافات و تقدس، همگی دربهدر شدند و حتی کسانی از آنان بهدست جلاد باغشاه «خپه» گشتند!!
تربیتشدگان روشنفکران فوق، در نسل بعدی، راه و روش پیشکسوتان خود را دنبال کردند و با درایت و فرهیختگی، مملکت را از قعر فقر و خرافات و درماندگی و خواری و خفت بیرون کشیده و جامعهای مدرن و پیشرفته ساختند. ازآنجمله اند:تقیزاده، علیاکبر داور، کاظمزاده ایرانشهر، محمد قزوینی، ابراهیم پورداوود، محمدعلی جمالزاده، محمدعلی فروغی، سعید نفیسی، احمد کسروی، عباس اقبال آشتیانی، قاسم غنی، علیاصغر حکمت و دهها تن دیگر از این بزرگان در آن تاریخ که از رضاخان قزاق کمسواد، رضاشاهی ایرانساز به بار آوردند.
گروهی از این روشنفکران بههمراهی تقیزاده در سال 1915 در برلن جمعیتی تشکیل داده بودند بر دور روزنامهی «کاوه» با هدف تقویت آلمان در مقابله با روس و انگلیس[51]. این گروه پس از جنگ جهانی اول، هدف خویش را در همراهی و تقویت رضاشاه برای نحات ایران قرار دادند و پیشنهادهایی در جهت اصلاحات کشور ارائه کردند. این نشریه و چند نشریهی دیگری که بهوسیلهی «برلنیها» منتشر میشد، اثر عظیمی در اصلاحات و برنامههای مدرنیزاسیون رضاشاه برجای گذاشتند. دراینباره نوشته اند: «از هفده پیشنهادی که در شمارۀ 11 ژانویۀ 1921 نشریۀ کاوه، به وسیلۀ نویسندگانش جهت اصلاحات کشور مطرح شده بود، دوازده فقرۀ آن به وسیلۀ رژیم رضاشاه به مرحلۀ اجرا درآمد.»[52]
علیرضا ملائی توانی دراینباره مینویسد: «... بدینترتیب گردانندگان کاوه، بهرغم آنکه خود درآغاز از مدافعان مردمسالاری، حاکمیت مشروطیت و تأسیس نهادهای دموکراتیک بودند، در پی بحرانهای فزایندهی ناشی از موانع بیشمار استقرار مشروطیت، به تجدیدنظر در آراء سیاسی خود پرداخته، سخنگوی نخبهسالاری و اقتدارگرائی شدند. چه، ازنگاه آنان، جامعۀ ایران فاقد بنیادهای اجتماعی – اقتصادی و نیز تکامل فکری سیاسی لازم برای استقرار مشروطیت و نهادینه شدن دستاوردهای دموکراسی غرب بود و ادامۀ این وضعیت صرفاً به بحران سیاسی اجتماعی و نابسامانی اقتصادی میانجامید و خطر انحطاطملی را در پی داشت. درنتیجه لازم بود ابتدا مبانی و ساختارهای دولتِ مطلقه و مدرن را پدید آورد تا بتوان برپایههای آن مردمسالاری را بنا کرد.»[53]
حال ببینیم در انقلاب اسلامی تحصیلکردگان مدعی روشنفکری چگونه بودند! در سالهای 1320 خورشیدی «تولید» روشنفکر بهوسیلهی دو تشکیلات معتبری که در کشور گسترش یافته بودند، انجام میگرفت؛ و آنها عبارت بودند از «حزب توده» و «مجامع اسلامی.» روشنفکران شناختهشده نیز که از بطن آن دو سردرآورده بودند یا دینی و مذهبی بودند و یا مبلغ حزبهای سیاسی. شاخهای از روشنفکران پیرو «جبهۀ ملی» نیز از فرصتهای مقتضی سود جسته و به هر بهایی انتقام کودتای 28 مرداد را طالب بودند.
در سالهای 1340 بهبعد نیز جوانان ستیزهجو، جداشده از حزب توده و جبهۀ ملی، زیر تعلیم عقیدههای آرمانگرا و رمانتیک به عرصهی سیاسی کشور پیوستند که عمل آنان نیز هیچ ارتباطی با رفتار روشنفکرانه نداشت. و کلیهی این دستهها بودند که عرصهی نشریهها و مطبوعات (پیشرو) را در انحصار خود جهت صحنهی نبرد ایدئولوژیکی قرار داده بودند. و با این حساب عرصهی روشنفکری در محدودهی تعصب و تعبد و انتقام قرار گرفته بود که هرسه بهقول سارتر «روشنفکران کاذب» محسوب میشدند که وارد معرکهی تلاش اجتماعی-سیاسی شده بودند. محیطی که این گروهها برای تغییر جو اجتماعی آماده میساختند، هرروز بیشاز روز قبل، پختهتر و آمادهتر میشد. از روشنفکران دینی که از همان سالها به تبلیغات برای توسعهی اسلام سیاسی و حکومت دینی مشغول بودند، که معتبرترینشان عبارت بودند از: علی شریعتی، جلال آلاحمد، رضا داوری اردکانی، عبدالکریم سروش، سیدحسین نصر، احمد فردید، مهدی بازرگان و تعدادی دیگر.
همچنین تعداد فراوانی از تحصیلکردههای چپی و بخشی از اعضای جبهۀ ملی با سخنرانیها و نوشتارهای پرشور، «امام » ساکن نوفللوشاتو را مورد ستایش قرار داده و قدوم مبارک آن بزرگوار را گرامی میداشتند و مردم را برای پذیرش وی آماده میساختند. همین بهاصطلاح روشنفکران یادشان رفته بود که اگر غرب توانسته بود به آزادی و آزادهگی و دموکراسی و برابری و ... دست یابد نتیجهی مبارزهی سرسخت آنان با کلیسا و تقدس و خرافات بود!!
***************************************************
*منبع:
نشریهی سپهر اندیشه، شمارهی پنجم، مرداد 1403 برابر با ژوئیه 2024
*** پیوند (لینک) نسخهی پی.دی.اف. شمارهی پنجم نشریهی «سپهر اندیشه»:
https://sepehrandisheh.com/wp-content/uploads/2024/09/sepeherandisheh_5.pdf
*** پیوند (لینک) نسخهی چاپی شمارهی پنجم نشریهی «سپهر اندیشه»:
https://www.lulu.com/
*** سایت نشریهی «سپهر اندیشه»:
https://sepehrandisheh.com
[1] دکتر بهزاد کشاورزی، عضوِ سابقِ هیئتعلمیِ دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران، جامعهشناسِ تاریخ است و نویسندهیِ کتابِ چهار جلدیِ «تشیع و قدرت در ایران»
[2] - در بحثهای آینده در این مورد به سخن خواهیم نشست.
[3] - Quels sont les caractéristiques d'un intellectuel ?
[4] - (
https://fr.wikipedia.org › wiki › Intellectuel )
[5] - «روشنگری چیست» گردآوردنده ارهارد بار، ترجمهی سیروس آرین پور، صص9-8.
[6] - بررسی تطبیقی آرای ژانپل سارتر و علی شریعتی، فصلنامه سیاست، سال دوم (شماره هفت)، پاییز 1394، روشنفکری فرانسوی و ایرانی براساس رویکرد سازهانگاری معرفتی، صفورا ترک لادانی
[7] - Pascal Ory, Jean-François Sirinelli
les intellectuels en France, de l’Affaire Dryfus
Armand coliin, 103, bd Saint – Michel – 75005 Paris.
[8] - L’Aurore littéraire, artistique sociale.
[9]- Emile zola.
[10] - Monsieur Félix Faure.
[11] - Alfred Dreyfus
[12]- le commandant Walsin Esterhazy
[13] - George Clemenceau
[14] - J’accuse.
[15] - دادگاه نظامی او را بهاتهام افترا و تهمت بر علیه ارتش، به مبلغ 3000 فرانک جریمهی نقدی و یک سال زندان محکوم کرد. همچنین دادگاه فوق – که در تاریخ بهنام «دادگاه دریفوس» معروف و تا 12 ژوئیۀ 1906م طول کشید - مدیر روزنامهی فوق بهنام «آلکساندر پرررو» را به چهار ماه زندان و 3000 فرانک جریمهی نقدی محکوم نمود.
[16] - Maurice Barrée
[17] - این واژه بهوسیلهی موریس بارس (Maurice Barrès) نویسنده، سیاستمدار و آکادمیسین فرانسه و فردیناند برونتییر (Ferdinand Brunetière) ادیب و مورخ فرانسوی پذیرفته شده بود. آنان در نوشتارهای «ناسیونالیستی ضددریفوسی» خویش، برعلیه حمایت نویسندگانی مانند امیل زولا، اکتاو میر بو و آناتول فرانس- که از این آخری حمایت میکردند کلمهی روشنفکر را به کار بردند. (htttps://fr.wikipedia.org)
[18] - Lucien Herr.
[19] - école normale supérieure
[20] Rue d’Ulm
[21] - revue Blanche
[22] - cahier de jeunesse.
[23] - Revue Blanche
[24] - Léon Blum
[25] - بهدنبال محكوم شدن زولا، روشنفكران فرانسوی چون آناتول فرانس، شارل بگی، مارسل پروست، و ديگران با چاپ مقالهای در 2 فوریۀ 1898 روزنامه Aurore، همبستگی خود را با او بهنام عدالت و حقيقت اعلام کردند.
اگر «بیانهی روشنفکران» را سرآغاز تولد روشنفكري در فرانسه بدانيم، میتوانيم بگوييم كه همراه با اين تولد بحث جديدی دربارهی موضوعی قديمی، يعنی موافقت يا مخالفت با انقلاب فرانسه، آغاز میشود كه بحث سياسی ميان محافظهكاران و جمهوریخواهان را تبديل به بحث ايدئولوژيك ميان راست و چپ در فرانسه میكند.
قضيهی دريفوس و بهدنبال آن قضیهی زولا، روشنفكری فرانسوی را به دو گروه اصلي تقسيم کرد:
1 - گروه اول گروهی هستند كه بهدور جامعهی دفاع از حقوق بشر جمع میشوند وافرادی چون ژورس ، كلمانسو، پروست و آناتول فرانس را در برمی گيرد.
2 - گروه دوم، گروهی است كه رهبری روشنفكری آن را شخصی بهنام موريس بارس بهعهده دارد و چهرهای چون شارل موراس را به همراه دارد كه بعدها پايه گذار Action Francaise شد.
گروه دست راستی، و ملیگرای بارس و گروه ملیگرایان سنتگرايان فرانسوي با اعتراض دريفوس مخالف بودند و بنابراين او را خائن به فرانسه به حساب می آوردند. بههميندليل از ديدگاه بارس و موراس واژهی «روشنفکر» دارای بار منفی است و آنان آن واژه را بهعنوان ناسزا و دشنام به کار میبرند.
بارس (کسی که فکر میکرد جامعه میبایستی برمبنای منطق و اصول قرار بگیرد)، «روشنفکر» را با سنتها بیگانه میشمرد. موراس نیز امنیت ملی را بهمراتب مهمتر از مفهومیهایی چون حقیقت و عدالت میدانست.
همانطوركه ميبينيم روشنفكری راستگرا و سنتگرا از تاریخ ديرينه در فرانسه برخوردار است كه در دورههای گوناگون با افراد مختلفی چون بارس، موراس، برازياك، سلين، لوروشل، راباته و آلن دو بونوا تجلی یافته است.
[26] - technicien de savoir.
[27] - définition de intellectuel selon jean paul sartre
[28] - در این تعریف هدف کانت از به کار بردن واژهی «صغارت» عبارت از تبعیت کورکورانهی انسان بهویژه از دین است و روشن است که ازدید کانت هرگونه تبعیت و دنبالهروی از نوع فوق مغایر «روشننگری» بهشمار میرود.
[29] - گفتوگوی محمدعلی صادقی با علی فردوسی، روشنفکری و عرصۀ عمومی، ص 49.
[30] - Edward Said (1935 – 2003)
[31] گفتوگو با جاوید فرهاد.
[32] - همان بالا. ( روشنفکری) (Intelectuality))
[33] - ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمهی عباس زریاب خوئی، ص 211.
«هنگامی که لعنتنامه را میخواندند، نفیر و آهنگ طولانی یک بوق بزرگ کمکم ضعیفتر میگردید؛ روشناییهای فراوان که در آغاز تشریفات مجلس را منور ساخته بود، یکی پس از دیگری خاموش می شد تا آنکه بالاخره همگی خاموش شدند و همهی جمع در تاریکی فرو رفت. و این رمزی بود بر اینکه نور حیات معنوی شخص تکفیرشده به ظلمت مبدل شد.»
[34] - خرافات را نابود کنید. مخفف "بیایید بدنام را درهم بشکنیم"، فرمولی بود که ولتر فیلسوف روشنگری در اوایل سال 1763 در پایانِ نامههای خود از آن استفاده میکرد. این شعار بدینترتیب از همکاران خود دعوت میکرد تا در مبارزهی او با تاریکگرایی، بهویژه تاریکگرایی مذهبی، به او بپیوندند.
(La fabrique éditions https://lafabrique.fr › écrasez-l’infame)
[35] تالن تیر، ص 319. بهنقل از ویل دورانت، همان بالا، صص326-325
[36] - آثار برگزیدۀ ولتر، ص 65. بهنقل از ویل دورانت، همان، ص326.
[37] - روشنفکری و عرصۀ عمومی، گفتگوی محمد صادقی با دکتر علی فردوسی، ص35.
[38] - CLAUDE AVELINE (Paris 1901-Paris 1992) [39] -JEAN GIONO (Manosque 1895-Manosque 1970)
[40] - روشنفکری و عرصۀ عمومی، گفتگوی محمد صادقی با دکتر علی فردوسی.
[41] - Tzvetan todorov (1939-2017)
[42] - گفتگوی محمدعلی صادقی با دکتر علی فردوسی، ص 22.
(Les Devoirs de l'esprit, Grasse)
[43] - Jürgen Habermas ( né le 18 juin 1929 à Düsseldorf )
[44] - روشنفکر و عرصۀ عمومی، همان، ص32.
[45] - John Dewey (1859 – 1952).
[46] - Cornel West (1953)
[47] - همان بالا، ص34.
[48] - در متن [نبود] نوشته شده است.
[49] - روشنفکر و عرصۀ عمومی، همان گذشته، صص39 – 33.
[50] - همان بالا.، ص46.
[51] - جمشید بهنام، برلنیها، ص 7 بهبعد.
[52] - بهزاد کشاورزی، تشیع و قدرت در ایران، ج3، ص35.
[53] - مشروطه و جمهوری، صص 208-207.