ـ خواندن و شناختن هانا آرنت فیلسوف آلمانی- یهودی به تمرین گفتگوهای درونی و تقویت شک و تردید، برای قضاوت در زمانهای سخت کمک می کند. و هیچ زمانی دشوارتر از اکنون نیست.
ـ چگونه می توانیم درست قضاوت کنیم وقتی با جنایات در سطحی روبرو هستیم که حتی در تخیل و تصور آدمی نمی گنجد.
این سؤالی است که هانا آرنت در مقاله ای در سال ۱۹۶۴ خود، با عنوان «مسئولیت شخصی تحت تسلط دیکتاتوری» به آن می پردازد. او این مقاله را پس از شرکت در جلسۀ محاکمۀ آدولف آیشمن در اورشلیم و خواندن گزارش دادگاه، برای روزنامۀ نیویورکر نوشت.
در جلسات محاکمۀ آیشمن در سال ۱۹۶۱، بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی برای اولین بار آشکارا و علنی در مورد وحشتی که تجربه کرده بودند صحبت کردند. این روایتها جامعۀ اسرائیل را تغییر داد و گذشته ای را به یاد آورد که برخی ترجیح می دادند آنرا فراموش کنند و برای ساختن آینده ای بهتر بکوشند. تا آن زمان، بسیاری از مادران و پدران هرگز در مورد آسیبهای روحی خود حرف نمی زدند اما ناآگاهانه آنها را به فرزندان خود منتقل می کردند.
هانا آرنت چگونه به متهم شدن اسرائیل به جنایت علیه بشریت واکنش نشان می داد؟ چرا اصطلاح «ابتذال شر» که هانا آرنت در سال ۱۹۶۳ و در کتاب«آیشمن در اورشلیم» به کار برد هنوز اسرائیلی ها را خشمگین می کند؟
من اصولاً تمایلی به مقایسۀ هولوکاست با هیچ چیز دیگری ندارم. اما آنچه در ۷ اکتبر اتفاق افتاد - نه در مقیاس بلکه در جاذبه - معیار آرنت را برآورده می کند. از تخیل انسان فراتر است و ما را گیج و درمانده می کند.
اگر سال گذشته به گونه ای دیگر پیش می رفت، می توانستیم با این جمله متوقف شویم. اما از آن زمان، ده ها هزار نفر توسط نیروهای اسرائیلی در غزه کشته شدند و زنده ماندگان از شرایط غیرانسانی رنج می برند. من معتقدم که پاسخ اسرائیل، یعنی هدف رسمی نابودی حماس، در واقع تحقق برنامه های این گروه تروریستی است.
حماس با قتل عام ۷ اکتبر، قصد داشت باور به صلح را برای مردم غیرممکن کند. جنایات آنها دقیقاً همان کاری بود که آرنت در مورد آن نوشت: «از بین بردن توانایی قضاوت مردم». در حال حاضر، به نظر می رسد که آنها دارند برنده می شوند.
«دنیا دیوانه شده است». این جمله ای است که امسال اغلب در گفتگو با دوستان و همکاران خودم به کار برده ام. چرا که چیزهائی که هرگز تصورش نمی کردم اتفاق افتاد. و هنوز هم، هر روز اتفاق می افتد.
برای من، دو تحول کلیدی از زمان آغاز جنگ در ۱۴ ماه پیش رخ داده است. یکی شکست کامل چپ مترقی در اروپا و ایالات متحده است. یک مکتب فکری که زمانی آن را کامل می پنداشتم و تحسین می کردم، در مورد زندگی یهودیان با استانداردهای دوگانه برخورد کرد.
من پس از وقوع قتلهای نژادپرستانه توسط پلیس آمریکا، در همبستگی با «جان سیاهپوستان مهم است» شعار دادم و درست پس از این که مردم به نام خدای دیگری به طرز وحشیانه ای توسط تروریستها به قتل رسیدند، فریاد می زدم «جان یهودیان مهم است»؛ بعد از این که آنها را در نوار غزه دیدم که برای "اولین یهودی" که به قتل رساندند جشن گرفتند، آنهم در حالی که سعی می کردند کلۀ جسد این آدم را با بیل جدا کنند.
آرنت می گوید «مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، نمی توانند تصمیم بگیرند. آنها نه تنها از ظرفیت عمل بلکه از ظرفیت تفکر و قضاوت نیز محروم می شوند. و با چنین مردمی می توانید هر کاری که می خواهید بکنید.»
آنچه من "چپ پستمدرن" مینامم، یک مکتب فکری است که عمدتاً بر پایۀ آثار اندیشمندانی چون «میشل فوکو»، «آنجلا دیویس» و اخیراً «کیمبرلی کرنشاو» بنا شده است؛ کسی که اصطلاح «درهم تنیدگی» را وارد گفتمان نظریۀ نژاد و جنسیت پسااستعماری کرد. این مکتب تلاش دارد نشان دهد چگونه گروههای خاصی از افراد به دلیل عضویت در یک گروه اجتماعی خاص، از بیعدالتیهای ساختاری و ستم رنج میبرند.
در حالی که این نظریهپردازان دستاوردهای زیادی در توصیف شیوههای نژادپرستانه و مردسالارانه ستم داشتهاند، اما باورپذیری این روایت در تاریخ ۷ اکتبر نزد آنان به پایان رسید، و از آن زمان بود که چپ پیشرو عمدتاً از پذیرش انگیزههای یهودستیزانهۀ حماس سر باز زد.
بیشترین همدردی که آنها در طول سال گذشته حاضر بودند نسبت به مردم یهودی نشان دهند، تغییر دادن روایت خود و اعلام این بود که رنج، در هر صورتی، به یک میزان بد است. اگر چنین واکنشی در قبال حملهای نژادپرستانه علیه سیاهپوستان اتخاذ میشد، همین گروهها، کاملاً به درستی، انگیزههای نژادپرستانۀ پشت آن را برجسته کرده و توفانی از اعتراضات به راه میانداختند. اما در پی ۷ اکتبر، چپ پست مدرن بار دیگر جهان شمول بودن را ـ ایـن بار برای سرزنش قربانیان ـ پذیرفت. تغییری در تفکری که زائیدۀ ریاکاری است.
در حالی که این نظریه پردازان دستاوردهای زیادی در توصیف ابزارهای نژادی و مردسالارانۀ سرکوب دارند، معقول بودن این روایت با ۷ اکتبر به پایان رسید، آنگاه که چپ مترقی، تا حد زیادی، از تأکید بر انگیزه های یهودستیزانۀ حماس خودداری کرد.
تحول دوم ناشی از سیاستهای نخست وزیر اسرائیل است که از یک پوپولیست به دیکتاتوری جاهطلب تبدیل شده و جنگی را ادامه میدهد که به هیچیک از اهداف اعلامشدهاش دست نیافته است، اما همچنان تعداد زیادی انسان فلسطینی را میکشد. این تحول آنچنان است که حالا وقتی کسی آن را نسلکشی مینامد، زبانم لال می شود و دیگر بحث نمیکنم. او حماس را نابود نکرد. برعکس، در حال تحقق هدف حماس برای نابود کردن هرگونه امکان صلح است.
«هیچکس دیگر به چیزی باور ندارد».
در این شرایط، ذهن من در حال بازی پینگ پنگ اخلاقی است. مدام در نوسان بین چسباندن برچسبهای «حمایت از اسرائیل» به تیرهای چراغ برق و گریستن بر ویدئوها و عکسهای کودکانی که از زیر آوارهای غزه بیرون کشیده میشوند، حمل یک بادکنک نارنجی در جشن تولد پنجسالگی گروگان آریل بیباس، و حال تهوع هنگام نوشتن مقالهای دربارۀ خشونتهای جنسی که حماس در ۷ اکتبر مرتکب شد."
«سخت است که بفهمیم چه چیزی درست است و چه چیزی غلط». و این هم جملۀ دیگری است که این دوره زیاد از دوستانم میشنوم، بویژه از وقتی که به تلآویو نقل مکان کردهام. برخی میگویند: «من باید کاملاً بازنگری کنم در این که به چه چیزی اعتقاد دارم».
و حالا ، در این نقطه هستیم، ۶۰ سال پس از مقالۀ آرنت، اما به نوعی در وضعیتی نه چندان متفاوت از نظر فکری. و از خود میپرسم: آیا تفاوت مفهوم درست و غلط کاملاً از بین رفته است؟ اینطور به نظر میرسد.
زیرا این همان چیزی است که تروریسم قصد دارد انجام دهد، و قصد پوپولیسم هم همین است: خاموش کردن صداهای منطق، همدلی و کرامت. یکی با استفاده از خشونت آشکار و دیگری از طریق دروغ و فریب.
آرنت در مصاحبه ای در سال ۱۹۷۴ توضیح داد که چگونه دروغ گفتن به عنوان یک استراتژی سیاسی تأثیر عمیقی بر مردم دارد: «اگر همه همیشه به شما دروغ بگویند، نتیجه این نیست که شما دروغها را باور می کنید، بلکه اینست که دیگر هیچ چیزی را باور نمی کنید. … و مردمی که دیگر نمی توانند چیزی را باور کنند، نمی توانند تصمیم شایسته ای بگیرند. چنین مردمی نه تنها از قدرت اقدام و ابتکار عمل بلکه از ظرفیت تفکر و قضاوت نیز محروم می شوند. با چنین مردمی می توانید هر کاری که می خواهید انجام دهید».
آرنت در مورد جنگ جهانی دوم صحبت می کند و این که چگونه ممکن است مردمی بطور کامل از یک رژیم ظالم و جنایتکار پیروی کنند. آری وقوع هولوکاست امکان پذیر نبود اگر اکثریت جمعیت آلمان، بطور گسترده و بدون زیر سوال بردن سیاستهای حکومت نازی آن را نمی پذیرفتند، بدون مخالفت با سیاستهای غیرانسانی آن و ناپدید شدن و کشتار جمعی همکلاسیها، همسایگان و دوستانشان.
بخش مهمی از آثار آرنت به تجزیه و تحلیل نحوۀ عملکرد رژیمهای توتالیتر و تأثیر این نوع قدرت بر مردم اختصاص دارد. اما همچنین در مورد قدرت و مسئولیتی حرف می زند که هر فرد انسانی بسهم خود برعهده دارد، حتی اگر در شرایط غیرممکن قرار گیرد.
من مقالۀ او در مورد مسئولیت شخصی را بارها خوانده ام. این به من کمک زیادی کرده و مرا تشویق کرده است که به جای انتخاب یک طرف به قلب و مغز خودم اعتماد کنم. و این به مفهوم فلسفۀ آرنت مربوط می شود که چگونه همه و هرکس همواره می توانند با مسئولیت، قضاوت کنند - و در واقع باید قضاوت کنند - حتی اگر اسلحه را روی سرش بگذارند.
آرنت در مقاله ای به سال ۱۹۶۴ توضیح داد که کسانی که به راحتی تحت تأثیر حکومت نازی قرار می گرفتند، جنایتکاران یا کسانی نبودند که به قانون احترام نمی گذاشتند. از نظر او، این آدمها فقط از قوانین و هنجارهای جامعۀ ای خود پیروی می کردند، حتی زمانی که آن قوانین زیر و رو می شدند.
« حس تعلق یا چسبیدن به چیزی»
در آلمان نازی، هر چیز که تا آن زمان درست یا نادرست ارزیابی میشد، کاملاً تغییر کرد: کمک به مردم نیازمند غیرقانونی شد. افرادی که به یهودیان کمک میکردند و آنها را مخفی میکردند، دستگیر و مجازات میشدند. و چیزی که تا آن زمان نادرست تلقی میشد، مانند تحقیر، آزار و در نهایت کشتن مردم، قابل قبول و حتی مطلوب شد.
آرنت نتیجهگیری کرد: «در این زمینه، فروپاشی اخلاقی جامعۀ محترم دوران رژیم هیتلر ممکن است به ما بیاموزد که در چنین شرایطی کسانی که به ارزشها پایبندند و به اصول و معیارهای اخلاقی وفادارند، قابل اعتماد نیستند: حالا میدانیم که اصول و معیارهای اخلاقی میتوانند یک شبه تغییر کنند و تنها چیزی که باقی خواهد ماند، عادت به پایبند بودن به چیزی است».
کسانی که به رژیم وفادار بودند یا از آن بهرهمند میشدند، یا به سادگی قوانین جدید را پذیرفته و به آنها عمل میکردند، گویی همیشه همینطور بوده است. آنها از آنجا که فکر نکردند، همدست شدند. در چنین موقعیتهایی، زمانی که جهان دیوانه میشود و از شما خواسته میشود آنچه را که قبلاً غیرقابل قبول به نظر میرسید، بپذیرید، کسانی که به روال معمول ادامه میدهند، همان کسانی خواهند بود که همدست میشوند.
او اضابه می کند که «آنچه بسیار قابل اعتماد است»، کسانی هستند که شک می کنند و تردید نشان می دهند، نه به این دلیل که شکاک بودن خوب است یا تردید کردن مفید است، بلکه به این دلیل که آنها عادت دارند مسائل را بررسی کنند و خودشان تصمیم بگیرند.
آرنت بر این باور بود که شکاکیت چیزی است که باید در خود تمرین کرد: «این نوع قضاوت، نیاز به هوش یا ظرافت زیاد در مسائل اخلاقی ندارد، بلکه تمایل به صریح بودن با خود مورد نیاز است، به این معنی که من در آن گفتگوی خاموش بین من و خودم مشغول باشم که از زمان سقراط و افلاطون به آن می گوئیم تفکر».
« نابودی یهودیان با یک سلسله تدابیر تدریجی ضدیهودی آغاز شد، که هر یک از آنها با این استدلال عادی سازی شد که عدم همکاری یا واکنش احساسی و مقاومت اوضاع را بدتر میکند – تا جایی که اوضاع به مرحلهای رسید که دیگر چیزی بدتر نمیتوانست اتفاق بیفتد.» هانا آرنت
آرنت می گوید: سؤال مهم اینست: اگر من این کار را میکنم یا این کار را نمیکنم، آیا میتوانم در درون خود، به خودم نگاه کنم و با این شخص زندگی کنم؟ ممکن است این حرف مهم به نظر نرسد یا غیرمنتظره نباشد، اما اگر آن را جدی بگیرید و این گفتگوی درونی را تمرین کنید، بسیاری از بهانههایی که ممکنست برای پذیرش چیزهایی که در عمق وجودتان میدانید غلط است، را پیدا کنید، و این بسیار سخت خواهد بود.
افرادی که میگویند این روزها تشخیص درست و غلط سخت است، در واقع از خود میپرسند آیا اشکالی ندارد که به کسانی که به شما آسیب زدهاند، آسیب بزنید.
از نظر اخلاقی، پاسخ ساده است: خیر. آنچه تشخیص درست از غلط را سخت میکند اینست که اغلب احساس نمیکنیم که واقعاً در حال انتخاب هستیم. از نظر سیاسی، چیزی که معمولاً از مردم خواسته میشود اینست که هیچ کاری نکنند. خواسته میشود که آنچه در حال وقوع است را بپذیرند. تنها در بازنگری است که پذیرش تبدیل به انتخاب خواهد شد و تنها پیروی از دستورات است که به حمایت تبدیل خواهد شد.
او دربارۀ هولوکاست نوشت: قتل عام یهودیان با یک تسلسل تدریجی از اقدامات ضد یهودی آغاز شد، آن اقدامات با این استدلال پذیرفته شد که عدم همکاری اوضاع را بدتر خواهد کرد - تا جایی که به مرحلهای رسیدیم که دیگر هیچ بدتر از آن نمیتوانست پیش آید.
آرنت توضیح می دهد که یکی از مهمترین تکنیکها برای حفظ قدرت یک رژیم، وادار کردن مردم به پذیرش استدلال «شر کمتر» است. این باعث میشود که فروپاشی استانداردهای اخلاقی تدریجی باشد و برای گفتگوی درونی سختتر قابل شناسایی باشد.
امروز از مردم اسرائیل خواسته میشود که به تدریج نابودی غزه را بپذیرند و بارها به آنها اطمینان داده میشود که این نابودی جایگزین آن شر بزرگتر خواهد بود. و این که نپذیرفتن یک حملۀ هوایی کشندۀ دیگر اوضاع را بدتر خواهد کرد.
آرنت نوشت: پذیرش شرهای کوچکتر، عمداً، برای آموزش مقامات دولتی و نیز وادار کردن همگان به پذیرش شر، بطور کلی، ترویج میشود.
امروزه مردم اسرائیل تا حد زیادی شرارتهای این جنگ را پذیرفتهاند. حتی بیشتر از آن، آنها در حال پذیرش زوال تدریجی ارزشهایی هستند که کشورشان بر آن بنا شده است.
چگونه میتوان اشتباه استدلال "شر کمتر" را بابر مبنای این دیدگاه ثابت کرد که حتی اگر شر کمتری را انتخاب کنید، همچنان شما در حال انتخاب شر هستید ؟.
در حال حاضر، حماس در این جنگ پیروز است،( زیر با آنچه اتفاق افتاد دیگرسازشی وجود نخواهد داشت/ مترجم) حتی اگر حماس از نظر نظامی شکست بخورد. بازهم در حال پیروزی است، زیرا پرسش نهایی این است که آیا اسرائیل میتواند پس از پایان جنگ با خود کنار بیاید یا خیر.
مهم اینست که سوال نهایی این باشد که: آیا اسرائیل پس از پایان جنگ میتواند با خود کنار بیاید یا نه.
۲۷ دسامبر ۲۰۲۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ورا ویدنباخ یک خبرنگار آزاد آلمانی است که در تلآویو زندگی و کار میکند.
ـ برگرفته از:
اکنون زمان آن فرا رسیده است که اسرائیلی ها هانا آرنت را دوباره کشف کنند - مجله هاآرتص - Haaretz.com
همچنین بخوانید:
هانا آرنت چگونه به اتهام اسرائیل به جنایت علیه بشریت واکنش نشان می دهد - نظر - Haaretz.com