logo





رضا براهنی: از اعترافات تلویزیونی تا تولد یک شهروند ادبیات

دوشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۳ - ۱۳ ژانويه ۲۰۲۵

حسین نوش آذر



در فاصله بین سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ ساواک گروهی از کنشگران سیاسی، روشنفکران و نویسندگان مخالف حکومت پهلوی را مقابل دوربین تلویزیون آورد. نخستین نمایش تلویزیونی از این دست به پرویز نیکخواه از رهبران کنفدراسیون دانشجویان ایرانی تعلق داشت. از میان نویسندگان و روشنفکران هم غلامحسین ساعدی و رضا براهنی را مقابل دوربین تلویزیون نشاندند. براهنی در مصاحبه‌ای که در سال ۱۳۵۲ از تلویزیون ملی ایران پخش شد به نقد مارکسیسم، مبارزه مسلحانه و غرب‌گرایی پرداخت. دو سال بعد مصاحبه تلویزیونی غلامحسین ساعدی در برنامه‌ «گفت‌وگو» در سال ۱۳۵۴ پخش شد که در آن برنامه ساعدی که زیر شکنجه در هم شکسته بود از انقلاب شکوهمند شاه و ملت تجلیل کرد. یرواند آبراهامیان، در «اعترافات شکنجه‌شدگان»، (به ترجمه رضا شریفها، ۲۰۰۳، نشر باران) روند اعتراف‌گیری از مبارزان سیاسی و روشنفکران و نویسندگان در دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی را بررسی کرده است. این کتاب تنها مرجع معتبر برای درک روند اعتراف‌گیری در دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی‌ست. نویسنده مقاله «شکنجه روشنفکران و اعتراف‌گیری از آنان در دهه ۱۳۵۰: نمونه رضا براهنی»، به انواع به اصطلاح منابع ارجاع داده جز به اصلی‌ترین و مهم‌ترین منبع که همانا کتاب آبراهامیان است.

از ادعا تا واقعیت

تیتر مقاله مورد نظر هم با محتوا تطبیق نمی‌کند. تیتر ادعا می‌کند که مقاله درباره «شکنجه روشنفکران و اعتراف‌گیری از آنان در دهه ۱۳۵۰» با تمرکز بر نمونه رضا براهنی است. اما محتوا تنها به اعترافات تلویزیونی جعفر کوش‌آبادی، شاعر توده‌ای و رضا براهنی اشاره می‌کند. عدم تطابق بین تیتر و محتوا طبعاً انتظاری نادرست ایجاد می‌‌کند. تیتر به گونه‌ای نوشته شده است که گویا شکنجه و اعتراف‌گیری از روشنفکران در سال‌های دهه ۱۳۵۰ یک پدیده گسترده بوده است. در حالی‌که این ادعا در مقاله ثابت نمی‌شود. این تعمیم ممکن است تصویری اغراق‌آمیز و غیردقیق از رویارویی و تقابل حکومت پهلوی با نویسندگان و شاعران ارائه دهد. علاوه بر این تیتر به طور خاص نام رضا براهنی را ذکر می‌کند، اما محتوا به کوش‌آبادی و براهنی و مقدمه به ساعدی اشاره دارد. از این موضوع می‌توان دریافت که تیتر ممکن است برای جلب توجه بیشتر، از نام یک چهره شناخته‌شده (رضا براهنی) استفاده کرده باشد، بدون اینکه محتوا به طور کامل به او بپردازد. این پرسش مطرح است که چرا نمونه کوش‌آبادی یا نمونه ساعدی به طور ویژه مورد توجه قرار نگرفته؟ هر روزنامه‌نگاری می‌داند که تیتر نادقیق ممکن است خواننده را به اشتباه بیندازد. این موضوع به ویژه در مورد مسائل حساسی مانند شکنجه و اعتراف‌گیری اهمیت دارد، زیرا ممکن است به تحریف واقعیت‌های تاریخی منجر شود.

در ادامه وقتی از تیتر به متن می‌رسیم، درمی‌یابیم که نه ساز و کار شکنجه و اعتراف‌گیری در سال‌های دهه ۱۳۵۰ و نقش ثابتی به‌عنوان یک چهره رسانه‌ای در این نمایش‌ها افشا می‌شود، نه از چند و چون شکنجه‌ها سخنی درمیان می‌آید و نه از تأثیر متفاوتی که شکنجه در روحیه افراد، برای مثال غلامحسین ساعدی و رضا براهنی بر جای گذاشت. در پیشانی‌نوشت مقاله می‌خوانیم:

پس از ادرار کردن یکی از طرفداران بازگشت سلطنت بر مزار غلامحسین ساعدی، بخشی از اپوزیسیون راست‌گرای خارج از کشور تلاش سازمان‌دهی شده‌ای را آغاز کرد تا روشنفکران چپگرای ایرانی در دهه ۱۳۴۰ ـ ۵۰ ایران را صرفاً افرادی متوهم، همدست ارتجاع سیاه و مقصر در به قدرت رسیدن اسلامگرایان جلوه دهد. این مقاله در تلاش است که نشان دهد این روشنفکران و اندیشه‌های آنان در درجه نخست به خاطر ناسازگاری‌شان با دستگاه ستم و فساد از ابتدا مورد نفرت رژیم پهلوی بودند و دستگاه امنیتی تلاش می‌کرد آنها را تواب کرده و به ابراز ندامت تلویزیونی وادار کند. از همین رو با کمک اسناد و مدارک به نمونه رضا براهنی پرداختم تا فرایند تواب‌سازی و پیچیدگی‌های آن را نشان دهم.

مقاله از عهده هیچیک از این ادعاها برنیامده است و چنانکه برخی قلم‌اندازها برای تزئین متن را کنار بگذاریم، عملاً در دو بخش مجزا حاوی فرازهایی از سخنان براهنی و جعفر کوش‌آبادی مقابل دوربین ساواک ا‌ست.

اگر بحث بر سر واکنش‌ها به ادرار کردن یک فرد منسوب به جریان پادشاهی‌خواه بر مزار زنده‌یاد ساعدی‌ست، آیا بهتر نبود، نویسنده به شکنجه‌ ساعدی، و بحث‌هایی که ثابتی در مصاحبه با شبکه «من و تو» درباره ساعدی مطرح کرد می‌پرداخت و سپس به اعتراف‌گیری‌ها در دوران جمهوری اسلامی راه می‌برد؟ احمد شاملو درباره اثرات شکنجه بر غلامحسین ساعدی گفته بود:

وقتی زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم‌جانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته‌آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره می‌کنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید، بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. ساعدی مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌العمل نشان بدهد. اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند.

در مورد براهنی شکنجه نه تنها در اراده او خللی به‌وجود نیاورد که سبب شکوفایی ادبی‌اش شد. نگارنده در مقاله دیگری نشان داده‌ام که چگونه براهنی بعد از رهایی از مخمصه به آمریکا رفت و در دوران ریاست جمهوری کارتر با ورود به محافل دانشگاهی ایالات متحده و با تسلطی که بر زبان انگلیسی داشت و با تکیه بر تحصیلات مرتبط دانشگاهی‌اش ارکان حکومت پهلوی دوم را به لرزه درآورد. نویسنده در مقاله یاد شده در زمانه به هیچیک از این فعالیت‌ها اشاره نمی‌کند.

دوگانه سلطنت‌طلبی یا اصلاح‌طلبی

نویسنده مقاله چنان درگیر براهنی است که یکسر از یکی از بزرگ‌ترین نمایش‌های اعتراف‌گیری در زمان شاه با عنوان «سپاس» غافل می‌ماند. در بهمن ۱۳۵۵، ۶۶ زندانی سیاسی و عقیدتی (۵۹ مرد و ۷ زن) در یک نمایش تلویزیونی اظهار ندامت کردند. در بین این زندانیان برخی زندانیان اسلامگرا از جمله حبیب‌الله عسگر اولادی، حاج مهدی عراقی، شیخ قدرت علیخانی، مهدی کروبی و انواری نیز حضور داشتند. (ن. ک به خاطرات عزت شاهی، سوره مهر)

پس از هتک حرمت به مزار غلامحسین ساعدی در گورستان پرلاشز، در واکنش به حمله‌های رسانه‌ای شماری از پادشاهی‌خواهان، برخی از رسانه‌های اصلاح‌طلب در داخل کشور ناگهان به فکر دفاع از غلامحسین ساعدی افتادند که عمری را در مبارزه با حکومت اسلامی سپری کرده بود و در سال‌های تبعید دو سند ارجمند، یک مصاحبه و یک رمان ناتمام به نام «سنگ روی سنگ» از چگونگی به قدرت رسیدن روحانیت شیعه با کمک اراذل و اوباش در سال‌های نخست بعد از انقلاب ارائه داده بود.

روزنامه هم‌میهن در مقاله‌ای با عنوان «لمپنیسم علیه روشنفکری/چرا سلطنت‌طلبان به جای مجادله فکری با غلامحسین ساعدی هتک حرمت و فحاشی می‌کنند»، روزنامه شرق در مقاله «عرصه پنهان بَیَلی‌ها» و این اواخر عصر ایران در «ساعدی و شاملو و سلطنت‌طلبان» به فکر دفاع از چهره‌های روشنفکری ایران افتاده‌اند. چنین است که ظاهراً در معادله سلطنت‌طلبی یا اصلاح‌طلبی، ساعدی به ناگاه به یک «کد» سیاسی تبدیل شده، بیانگر این معنا: ای گمراهانی که از ما رویگردان شدید و به دامن سلطنت‌طلبی پناه بردید، به ما بازگردید.

نویسنده مقاله، آگاهانه یا ناآگاهانه از این کد استفاده می‌کند. وگرنه چه دلیلی دارد در مقاله‌ای که موضوع آن به ظاهر براهنی‌ست، با ساعدی بیاغازد و سپس او را به حال خود رها کند، در حالی که انواع مستندات هم برای بررسی پیامدهای شکنجه و اعتراف‌گیری در زندگی او موجود است؟

نویسنده اما ترجیح می‌دهد بعد از این کدگذاری‌ها و مقدمه‌چینی‌ها و برخی تزئینات که نیمی از مقاله را شامل می‌شود، در نیمه دوم اعترافات براهنی را نقل ‌کند با این هدف که ما را به این نتیجه برساند که براهنی مانند «روشنفکران نزدیک به حکومت» در تلاش بود با شرق‌گرایی «به ایران شاهنشاهی یک شاکله فلسفی» بدهد. به این ترتیب مقاله‌ای که با نام ساعدی و به ظاهر در پاسخ به تهاجم سلطنت‌طلبان به روشنفکری ایران آغاز می‌شود براهنی را بدون در نظرداشتِ گفتمان‌های روشنفکری در سال‌های دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ از جمله غرب‌زدگی و بازگشت به خویش که در برخی مدرنیست‌ها به‌شکل عرفان‌گرایی ظهور کرده بود در حد یک روشنفکر همدست با حکومت پهلوی تقلیل می‌دهد.

تولد یک شهروند ادبیات

برای درک تأثیر شکنجه در آفرینش ادبی رضا براهنی باید یادآوری کرد که براهنی که در یک خانواده کارگری به دنیا آمده بود، از دانشگاه تبریز لیسانس زبان انگلیسی و از دانشگاه استانبول دکترای زبان انگلیسی گرفت و به‌عنوان استاد در دانشگاه تهران به تدریس پرداخت. در ۱۳۵۱ برای تدریس به آمریکا رفت و پس از بازگشت در شهریور ۱۳۵۲ دستگیر شد و چند ماهی را در حبس گذراند. در مهر ۱۳۵۳ به آمریکا بازگشت و ضمن تدریس، آثار افشاگرانه‌ای را منتشر کرد که از جمله می‌توان «ظل‌الله» (۱۳۵۴) را نام برد که مجموعه شعرهای زندان اوست. اما تا قبل از آن تاریخ جز نقدهایی در مجله فردوسی که بعدها مجموعه آن‌ها را در «طلا و مس» (۱۳۴۴) و قصه‌نویسی (۱۳۴۸) گرد آورد، همچنین مجموعه شعری به نام «آهوان در باغ» (۱۳۴۱) کار مهمی منتشر نکرده بود. بعد از تجربه زندان و شکنجه و اعتراف تلویزیونی‌ست که براهنی به یک معنا به‌عنوان یک شهروند ادبیات متولد می‌شود.

نویسنده مقاله یادشده در زمانه بر این بخش از زندگی براهنی چشم می‌بندند. آیا تعمدی در کار است؟ نویسنده صرفاً سیاهه‌ای از آثار براهنی با درونمایه زندان و شکنجه را به دست می‌دهد که نشان دهد تأثیر زندان «کوتاه‌مدت» و «سپس اعترافات تلویزیونی بر براهنی بسیار زیاد بود. تا آنجا که «در چند سال پس‌از آن هم در مقالات جدی و هم در نوول‌‏ها و رمان‏‌هایش به شکنجه‏‌ها و اعترافات اشاره می‏‌کرد.» آیا هدف او این است که با ارائه چهره یک تواب از براهنی، قدرت ساواک در درهم شکستن اراده زندانیان را به نمایش بگذارد؟ معلوم نیست. در هر حال این تصویر منطبق با واقعیت نیست.

رمان‌هایی که نویسنده مقاله در یک بند از آن‌ها یاد کرده به جز «روزگار دوزخی آقای ایاز» (۱۳۴۹) همه در سال‌های بعد از انقلاب، در سال‌های پختگی و کمال براهنی منتشر شده‌اند. طبعا تجربه زیسته، از جمله زندان و شکنجه در آن‌ها نقش داشته است: «بعد از عروسی چه گذشت؟» (۱۳۶۱)، «چاه به چاه» (۱۳۶۲)، «رازهای سرزمین من» (۱۳۶۶) و «آزاده خانم و نویسنده‌اش» (۱۳۷۶).

گزارش مستندی که رضا براهنی از شکنجه‌های مرسوم در ساواک به دست می‌دهد و در یکم مارس ۱۹۷۶ با عنوان «جلاد شاه» در «نمایه سانسور» (index on censorship) و بخش‌هایی از آن در ۲۱ آوریل ۱۹۷۶ در صفحه ۲۹ نیویورک‌تایمز منتشر شده، اولین گام موثر براهنی در مبارزه با دستگاه ساواک است. باید توجه داشت که بعداً براهنی این گزارش را گسترش می‌دهد و در «ظل‌الله» هم می‌آورد. براهنی در این گزارش، با زبانی داستانی شرح می‌دهد که چگونه مأموران ساواک او را بازداشت و منزلش را تفتیش کردند و سپس به زندان کمیته انتقال دادند و ارتباط او را با جهان بیرون گسستند و شکنجه کردند. او در این افشاگری‌ها هم دستگاه ساواک را هدف قرار می‌دهد و هم از تبعیض‌های فرهنگی در حکومت شاه انتقاد می‌کند. براهنی این رویه را در «آدمخوار تاجدار: روایت‌هایی از سرکوب در ایران» که با مقدمه ئی ال دکتروف از مهم‌ترین نویسندگان آن دوران منتشر شده پی می‌گیرد. دکتروف در مقدمه این کتاب از براهنی به عنوان «وقایع‌نگار صنعت شکنجه در زادگاهش» و «شاعر پلیس مخفی» یاد می‌کند که البته اغراق‌آمیز است. آیا چنین نویسنده‌ای با این حد از خشم و پیگیری، بر اساس ادعای نویسنده مقاله‌ انتشار یافته در زمانه، در پی ایجاد یک «شاکله فلسفی» برای نظام شاهنشاهی بود؟

نتیجه‌گیری

در مجموع نویسنده مقاله «شکنجه روشنفکران و اعتراف‌گیری از آنان در دهه ۱۳۵۰: نمونهٴ رضا براهنی» به جای ارائه یک تحلیل عمیق و مستند از آثار و فعالیت‌های رضا براهنی، به تکرار کلیشه‌ها و ارائه اطلاعات ناقص و گزینشی پرداخته است.

مقاله به جای بررسی ابعاد مختلف شخصیت و آثار براهنی، عمدتاً بر روی اعترافات تلویزیونی این نویسنده فقید و تأثیر شکنجه بر او تمرکز کرده و از فعالیت‌های بعدی و آثار مهم او پس از آن خودداری کرده است.

نویسنده به جای استناد به منابع معتبر و جامع، بیشتر به نقل قول‌های تقطیع شده از مصاحبه‌ها و اعترافات تلویزیونی بسنده کرده است.

نویسنده تلاش کرده است تا براهنی را به‌عنوان یک تواب و تلویحاً به‌عنوان روشنفکر همدست با حکومت پهلوی معرفی کند و در این رهگذر، طبعاً به طور کامل از بررسی تأثیرگذاری براهنی بر ادبیات معاصر ایران و نقش او در افشای جنایت‌های ساواک در آمریکا که در دوران ریاست جمهوری کارتر ارکان حکومت پهلوی را به لرزه درآورد غافل مانده است.

مقاله ذکر شده به جای آنکه به روشن شدن ابعاد مختلف شخصیت و آثار رضا براهنی کمک کند، به تحریف واقعیت‌ها و ارائه یک تصویر نادرست از او پرداخته است. این نوع تحلیل‌های سطحی و مغرضانه نه تنها به فهم بهتر تاریخ ادبیات ایران کمک نمی‌کند، بلکه به اعتبار نویسندگان و روشنفکران نیز لطمه می‌زند.

منبع : زمانه


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد