مگر من هم روزی فرشته درگاه خداوند نبودم؟ چون از بهشت رانده شدم این آدمیان که اصلاً نه مرا نه شما را دیده اند، تصویری از چهره ای من به نمایش گذاشته اند که خود من از دیدن آن می ترسم ، و شما را نورانی حتیٰ بال پرواز به شما هدیه داده اند. بله من با حیله و مگر آدمیان را گمراه می کردم اما آن زمان آدم کله پوک بود هیچ چیزی نمیدانست. تازه اوایل حرف زدن هم بلد نبودن، ولی حالا آنها استادهای هستن که حتیٰ مرا به شاگردی خود قبول ندارند | |
شیطان در حالی که بلند بلند گریه می کرد از خداوند درخواست بخشش میکرد و التماس داشت که او را به درگاه خود پناه دهد تا از دست آدمیان زمین در امان باشد.
فرشتگان خداوند با دیدن این صحنه حیران مانده بودند. ،چه شده که شیطان این چنین به التماس افتاده.
یکی از فرشتگان گفت:
.حتماً کاسه ای زیر نیم کاسه شیطان است که می خواهد با زیرکی خاص خود وارد درگاه الهی شود.
فرشته دیگری گفت:
.او به هر حیله ای دست می زند تا به بارگاه خداوند آمده و شاید حتیٰ ما را هم گمراه کند.
اما آیا واقعاًاین چنین بود؟ یا حقیقت دیگری در میان بود؟ بیاید ببینیم ماجرا چیست!
خبر به گوش جبرئیل رسید و او دستور داد دادگاهی خارج از درگاه الهی تشکیل شود تا پای شیطان به باردرگاه الهی باز نشود و به شکایت او رسیدگی کنند.
چرا؟ چون که با رانده شدن آدم از بهشت او برای فریب آدمیان میان زمین و دوزخ رفت و آمد دارد و حال چه شده که از خداوند طلب بخشش می کند؟
به فوریت بزرگان درگاه الهی دادگاهی تشکیل دادند و او را اظهار کردند تا دلیل ناله و زاریش را بگوید.
شیطان وارد شد، به سُجده افتاد و با نام خدا سخن آغاز کرد:
.به بزرگی و عظمت خداوند توانا، آن زمانی که خداوند بزرگ آدم را از خاک آفرید من سُجده نکردم،زیرا خود را برتر می دیدم، من از آتش بودم و آدم از خاک، از خداوند خواستم که او به من تا روزی که نسل آدم در روی زمین است فرصت دهد تا به او نشان دهم آدمی که از گل به وجود آمده جنس خاکش خوب نبوده و خداوند این اجازه را به من داد.
شیطان شروع به گریه کرد و ادامه داد.
شما با آدمها زندگی نکردید و آنها را نمیشناسید نمیدانید که من، من شیطان بزرگ را به سر چشمه میبرند و تشنه بر می گردانند فرزندان مرا، می دانید، فرزندان شیطان را به اسارت گرفتهاند و از آنها مانند ابزار کار دلخواه خود استفاده می کنند و من هر روز، روزی هزاران بار لعنت خدا بر شیطان را آوار سر خودم میبینم بدون آنکه بدانم گناهم چه بوده. آدمیان چنان هوشمند و قدرتمند شده اند که حتیٰ به این بالاها هم دست پیدا می کنند.آنها به دنبال این هستند که حقیقت خدا را انکار کنند . برخی می گویند اصلاً جهنم و بهشت همین جاست که ما زندگی می کنیم.
شما فرشتگان درگاه خدا شهر لوط را به خاطر دارید و می دانید که خداوند برای آنها عذابی نازل نمود، و اما امروز همین آدم ها بدون هیچ پروائی شهر لوط را در سراسر کره خاکی زنده کرده اند به نام خداوند عبادتگاهی ساخته اند که پای من نمی تواند به آنجا کشید شود و در پشت درهای بسته بزرگترین جنایت ها و تجاوزها را میکنند. آنها با به تن داشتن لباس های مذهبی میگویند ما از طرف خداوند برای بشارت شما آمدهایم
شیطان ادامه میدهد:
. آنها دست مرا هم از پشت بسته اند ، در اینجا به خدا قسم میخورم من هیچ نقشی ندارم از اسم من هم سو استفاده می کنند.بترسید از آن روزی که جایگاه شما را پیدا کنند و از شما هم بهره برداری می کنند.
شیطان با ناله و زاری ادامه داد:
. مگر من هم روزی فرشته درگاه خداوند نبودم؟ چون از بهشت رانده شدم این آدمیان که اصلاً نه مرا نه شما را دیده اند، تصویری از چهره ای من به نمایش گذاشته اند که خود من از دیدن آن می ترسم ، و شما را نورانی حتیٰ بال پرواز به شما هدیه داده اند. بله من با حیله و مگر آدمیان را گمراه می کردم اما آن زمان آدم کله پوک بود هیچ چیزی نمیدانست. تازه اوایل حرف زدن هم بلد نبودن، ولی حالا آنها استادهای هستن که حتیٰ مرا به شاگردی خود قبول ندارند.آنها کارهای خیلی بد و بدتر میکنند و به اسم من تمام می شود . شما کجایش را دیده اید به اسم خدا کاخها ساخته اند و از اسم او سو استفاده می کنند که باور کردنی نیست.
شیان با التماس می گوید:
.به من امان دهید تا خدا مرا از دست این آدمیان نجات دهد و من تا آخر قیامت خدمتگزار او و همه شما فرشتگان درگاه الهی هستم.
جبرئیل و سایر فرشتگان با شنیدن حرفهای شیطان بدون حضور او جلسه ای برگزار کردند.
جبرئیل از میکائیل پرسید:
.آیا تو تغییر در رفتار آدمیان دیده ای ؟
.میکائیل پاسخ داد:
. شاید زیادی انرژی های منفی را از آنها دور کرده ام حالا انرژی مثبت شان بیش از حد شده است.
جبرئیل از اسرافیل پرسید:
.تو چه دیده ای ؟
اسرافیل گفت:
.آدمیان بیش از اندازه سلامت و توانایی یافته اند .شاید من در شفا دادن زیاده روی کرده ام.
عزرائیل فرشته مرگ، گفت:
.هر اشتباهی را که می کنند و بایست مرگ شان می شود پای مرا وسط می کشند ، گاهی مرا شتر مثال میزنند این شتری که دم خانه هر کسی می خوابد.
.آریل فرشته طبیعت ،گفت:
.من هم حالا فکر می کنم آنها بیش از حد در کارهایشان زیاده روی میکنند کم کم طبیعت زمین را از بین دارند می برند خانه حیوانات را از بین برده برای خود جا و مکان می سازند به هیچ جانوری رحم نمی کند به آنچه که برای خوردن به آنها مقرر شده اکتفا نمی کند هر چی گیر می آورند می خورند حالا فکر می کنم که آنها غیر قابل کنترل شده اند.
سرانجام اسرا نجائیل فرشته عشق گفت :
.من هم زیاده روی کردم و مهر و علاقه و روابط عشق و دوست داشتن را بی اندازه در بین شان رواج دادم ،و آنها یاغی و خودمختار شده اند
.جبرئیل گفت:
پس باید پیش از آنکه اوضاع بدتر شود اقدامی کنیم.
—--------------
۱۰/۵/۲۰۲۱
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد