دموکراسی در مارپیچ نابودی قرار دارد – اما هنوز نمرده است(۱)
راست افراطی در سال ۲۰۲۴ به شکوفایی رسید و داستان قرن تا لحظه حاضر فرسایش لیبرال دموکراسی شد. ولی لازم نبود اینگونه اتفاق بیفتد
نویسنده:
کاس مود(۲)
دسامبر ۴، ۲۰۲۴
ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان، پس از اولین تماس تلفنی خود با دونالد ترامپ، تنها چند ساعت پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، اینگونه توییت کرد: «ما برنامه های بزرگی برای آینده داریم!» سایر سیاستمداران راست افراطی از آرژانتین و اسرائیل گرفته تا بریتانیا، به همان اندازه به وجد آمدند. جورجیا ملونی از ایتالیا از "اتحاد تزلزل ناپذیر، ارزش های مشترک و دوستی تاریخی" بین کشورش و ایالات متحده خبر داد.
در واقع، رهبران از هر قشری برای تبریک به ترامپ و تأکید بر روابط نزدیک کشورشان با امریکا به دست و پا افتادند. دیک شوف (Dick Schoof )، رهبر ائتلاف راست افراطی هلند، گفت: «من مشتاقانه منتظر همکاری نزدیک ما در مورد منافع مشترک بین ایالات متحده و هلند هستم». کیر استارمر(Keir Starmer) گفت: "ما به عنوان نزدیکترین متحدان، شانه به شانه در دفاع از ارزش های مشترک خود در مورد آزادی، دموکراسی و سرمایه گذاری ایستاده ایم."
شکی نیست که سال ۲۰۲۴ سال خوبی برای راست افراطی، سال هولناکی برای مقامات فعلی و سالی دردسرساز برای دموکراسی در سراسر جهان بود. با این حال، به اندازه "سال وحشتناک" ، سال ۲۰۱۶ که برگزیت و اولین پیروزی ترامپ را به ارمغان آورد، تأثیرگذار نخواهد بود. دلیل آن ساده و مایوس کننده است: همانطور که در کتاب خود در سال ۲۰۱۹ به نام راست افراطی امروز استدلال کردم، راست افراطی مدت ها پیش، روند جریان غالب و عادی سازی را آغاز کرده است. سال گذشته سال دگرگونی سیاسی نبود، بلکه محصول دگرگونی سیاسی بود که از آغاز قرن آغاز شده و شما فقط به آن توجه نکرده اید.
این سال "سال انتخابات" بود. حدود 70 کشور با مجموع حدود دو میلیارد رای دهنده در سال ۲۰۲۴ انتخابات برگزار کردند. با این حال، همه این انتخابات آزاد و منصفانه نبودند. در بسیاری از بزرگترین انتخابات، مانند اتحادیه اروپا، هند و ایالات متحده، راست افراطی عملکرد خوبی داشت. رسانه های سراسر جهان به طرز غم انگیزی سوال کردند که آیا دموکراسی می تواند زنده بماند.
مجله اکونومیست در یک ارزیابی بیاندازه خوش بینانه، مسلما قبل از انتخابات ایالات متحده، نتیجه گرفت: "دموکراسی در حدود ۴۲ کشوری که انتخابات آنها آزاد بود، انعطاف قابل توجهی از خود نشان داد که توام بود با مشارکت بالای رای دهندگان، دستکاری محدود در نتیجه انتخابات و عدم خشونت در آن و پذیرش نتایج از طرف دولتهای فعلی بود." اگر منصف باشیم، این مجله این در پی این ارزیابی به وضوح انتخابات ایالات متحده را پیش بینی کرد و هشدار داد : "با این حال نشانه هایی از خطرات جدید وجود دارد، از جمله ظهور نسل جدیدی از خودکامگان مبتکر فناوری، پراکندگی رأیدهندگان و رهبران در حال ترک پستهای خود که تلاش میکنند تا از ورای گور سیاسی تاثیرگذار باشند."
برداشتهای متفاوتی از تمایز چپ و راست وجود دارد، اما من ایدئولوژی های راست را به عنوان ایدئولوژی هایی تعریف می کنم که نابرابری های اجتماعی را خوب و طبیعی می دانند و معتقدند که دولت ها نباید سعی در ایجاد جوامع عدالتخواهانه داشته باشند. در این گروه گسترده، "جریان غالب" راست از نهادهای اصلی و ارزش های لیبرال دموکراسی حمایت می کند. ولی راست افراطی این کار را نمی کند. در هسته اصلی آن بومی گرایی، اشکالی از ناسیونالیسم بیگانه هراس ، و اقتدارگرایی، اعتقاد پایهایی بر نظم و انضباط نهفته است.
در میان راست افراطی، راست خیلی افراطی ( extreme right ) دموکراسی را رد می کند - این ایده که مردم رهبر خود را با اکثریت انتخاب می کنند (می توان به فاشیسم تاریخی فکر کرد) - در حالی که راست رادیکال (radical right ) فقط با عناصر لیبرال دموکراسی، به ویژه حقوق اقلیت ها و تفکیک قوا مخالف است. در سالهای اخیر، بخشی از این گروه با تضعیف نظامهای دموکراتیک، همانطور که در مورد اوربان دیده میشود، یا با رد نتایج انتخابات، مانند ترامپ، بدون اینکه آشکارا از یک سیستم غیر دموکراتیک دفاع کنند، رادیکال شدهاند. این احزاب راست افراطی (radical right ) ملغمهائی به در بهترین حالت به عنوان راست تندرو ( far right ) توصیف می شوند.
جابجا کردن صفحه
جابجایی شاخصها
تغییر در سهم رای احزاب راست افراطی در انتخابات پارلمانی، %
اگر منحصرا بر نتایج احزاب راست افراطی در انتخابات پارلمانی تمرکز کنیم، نه تنها می بینیم که تقریبا همه در سال ۲۰۲۴ پیروز شده اند، بلکه اکثر آنها نیز پیروزی های بزرگی بدست آوردند. دو استثنا اصلی در این میان وجود دارد. اول ، حزب بلغاری تجدید. این حزب در دو انتخابات پارلمانی در سال ۲۰۲۴ شرکت کرد و نتایج تقریبا یکسانی به دست آورد. دوم حزب بهاراتیا جاناتا (BJP) هند . این حزب حاکم که قویا انتظار می رفت در انتخابات آزاد و ناعادلانه ای که خود سازماندهی کرده بود، مخالفان خود را شکست دهد به شکل تعجب آوری کمتر رای آورد - اما در قدرت باقی ماند. فراتر از اینها، در سه مورد دیگر افزایش کمی برای راست افراطی (کمتر از 2 درصد) و در پنج مورد افزایش قابل توجه(بیش از ۱۰ درصد) از جمله در فرانسه و بریتانیا را شاهد بودیم.
به این نتایج ، ما باید نتایج چشمگیر در انتخابات ریاست جمهوری برای جوسی هالا-آهو، رهبر حزب فنلاندی، و ترامپ و همچنین نتایج خیلی بالا در انتخابات اروپا را اضافه کنیم، جایی که احزاب راست افراطی تقریبا یک چهارم آرا و تقریبا ۲۰۰ کرسی (از ۷۲۰) کرسی را به دست آوردند. علاوه بر این، دو حزب از سه حزب بزرگ در پارلمان جدید اروپا از راست افراطی هستند: تجمع ملی مارین لوپن بزرگترین حزب و حزب برادران ایتالیا ملونی (FdI) در رده سوم قرار گرفت.
علیرغم اینکه راست افراطی تنها گروه ایدئولوژیکی بود که تقریبا در سراسر اتحادیه اروپا پیروز شد، اما با این وجودشامل تفاوت های ملی و منطقه ای ظریفی است. در برخی کشورها، راست افراطی عمدتا تغییر شکل داد - به عنوان مثال، در ایتالیا، آرای کلی تا حدود زیادی ثابت ماند، اما لیگ ماتئو سالوینی بیشتر رای دهندگان خود را به حزب برادران ایتالیا( FdI ) ملونی باخت. در اکثر کشورهای اروپای شمالی، راست افراطی عملکرد نسبتا ضعیفی داشتند - به ویژه حزب فنلاندی (PS) و دموکرات سوئد (SD)، دو حزبی که بخشی از دولت ائتلافی ملی بوده و یا از آن حمایت می کنند.
انتخابات ملی همیشه در ابتدا ملی هستند، اما برخی از تحلیلگران نتایج خوب راست افراطی را در یک چارچوب سیاسی جهانی قرار میدهند. آنها به "روند جهانی برکناری مقامات حاکم" اشاره کرده و آنرا اغلب به پاسخ های (دیرهنگام) به پیامدهای همه گیری کووید-۱۹ و جنگ روسیه و اوکراین مرتبط می دادند. جان برن-مرداک، روزنامه نگار ارشد داده ها در روزنامه فایننشال تایمز، سال را به شرح زیر خلاصه کرد: " نتایج انتخابات ۲۰۲۴ = تحولات اجتماعی + تحولات اقتصادی ". این توضیح غیرمتعارف و مختصر به طور کلی منعکس کننده برداشت معرفنی از موفقیت راست افراطی در چهار تا پنج دهه گذشته است.
بااینکه بدون شک راست افراطی از «بحران های» اقتصادی و سیاسی که اضطراب اقتصادی و واکنش فرهنگی را ایجاد می کند، سود می برند، اما این سئوال باقی میماند که چرا تنها گروههای راست افراطی از اوضاع بهرمند میشوند. مطمئنا و منطقاً آنها با توجه به پاسخشان به موضوع اسلام هراسی از به اصطلاح «بحران پناهندگان» یا حتی حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر سود می برند، اما روشن نیست که چرا از سایر بحران های بزرگ قرن بیست و یکم فایده می برند: رکود بزرگ، همه گیری کووید-۱۹ و جنگ روسیه و اوکراین. هیچ یک از اینها مستقیما با ویژگی اصلی راست افراطی یعنی بومی گرایی یا ناسیونالیسم بیگانه هراس آنان مرتبط نیست.
در واقع، با توجه به اینکه همه این بحرانها ، شکست ها و محدودیت های نئولیبرالیسم را آشکار کردند می توانستند بلقوه به همان اندازه ، به افزایش حمایت از چپ (میانه و رادیکال) منجر شوند. رکود بزرگ، یک شکست سیستماتیک بود، ولی همه گیری کووید-۱۹ و هم جنگ روسیه و اوکراین مشکلات خصوصی سازی خدمات کلیدی مانند مراقبت های بهداشتی و انرژی را برجسته کرد و بر اهمیت مداخله و برنامه ریزی دولت تأکید کرد. و با این حال، به استثنای برخی موارد، احزاب و سیاستمداران چپ به ندرت توانسته اند در سال های اخیر دستاوردهایی کسب کنند.
حتی در سال ۲۰۲۴، دو مورد از مشهورترین «پیروزیهای» جناح چپ چندان خیره کننده نبودند. در بریتانیا، حزب کارگر بیشترین افزایش کرسی ها را از سال ۱۹۴۵ به دست آورد، اما تنها با ۱.۶ درصد رای بیشتر از سال ۲۰۱۹. در تعداد آرای کسب شده، کیر استارمر بیش از نیم میلیون رای کمتر از جرمی کوربین در سال ۲۰۱۹ به دست آورد. و این پس از بیش از ۱۴ سال حکومت فاجعه بار حزب محافظهکار که از لحاظ تاریخی در پایئنترین سطح حمایتی واقع شده بود. علاوه بر این، از نظر انتخاباتی، برنده بزرگ انتخابات ۲۰۲۴ بریتانیا ، نایجل فاراژ بود و نه کیر استارمر. در حالی که حزب کارگر حمایت انتخاباتی خود را تنها ۱.۶ درصد افزایش داد، حزب رفرم فاراژ ۱۲.۳ درصد بیشتر از حزب برگزیت خود در سال ۲۰۱۹ رای به دست آورد. مسلما حزب برگزیت در حدود نیمی از حوزه های انتخابیه شرکت کرد، اما رای ماخوزه ۱۴.۳ درصد حزب رفرم ، حتی رکورد قبلی فاراژ و یوکیپ در سال ۲۰۱۵ را با کسب ۱.۷ رای بیشترو چهار نماینده پارلمان شکست داد.
به همین ترتیب، در حالی که انتخابات پارلمانی فرانسه به عنوان پیروزی چپ افراطی و شکستی برای راست افراطی جشن گرفته شد، اما این تا حد زیادی به دلیل کاهش مستمر انتظارات ما بود. تجمع ملی نه تنها به بزرگترین حزب تبدیل شد، بلکه آرای بیشتری نسبت به جبهه مردمی جدید چپگرا به دست آورد، که یک لیست انتخاباتی متشکل از ده ها حزب را شامل میشود. درست مانند بریتانیا، این سیستم انتخاباتی غیرمتجانس بود، نه رای دهندگان، که به چپ فرانسه "پیروزی" داد. به طور خلاصه، حتی در معدود کشورهایی که چپ از نظر سیاسی پیروز شد، این راست افراطی بود که در انتخابات برنده شد.
تحولات سیاسی سال ۲۰۱۶ باعث افزایش ادبیات پیشبینیکننده نابودی سیاسی شد. تا سال ۲۰۲۴، کتابهایی درباره زوال دموکراسی و لیبرالیسم در صدر فهرست پرفروشها قرار گرفتند و تیترها "بحران جهانی دموکراسی" را فریاد زدند. به نظر می رسید که برخی از مطالعات هراس اخلاقی را تائید می کنند. به عنوان مثال، پروژه تأثیرگذار V-Dem محاسبه کرد که درصد جمعیت جهان که در یک دموکراسی زندگی می کنند در سال ۲۰۲۱ به ۲۹ درصد کاهش یافته است. این کاهش به شدت تحت تأثیر فرسایش دموکراتیک در چند کشور پرجمعیت، به ویژه هند بود. بنابراین، آیا «دموکراسی» واقعا در بحران است؟ و اگر چنین است، آیا از آنچه در آینده می آید جان سالم به در خواهد برد؟
همانطور که اغلب اتفاق می افتد، پاسخ تا حدی به نحوه تعریف دموکراسی بستگی دارد (جدول پائین را ببینید). در دموکراسی های انتخاباتی، مردم می توانند نمایندگان خود را در انتخابات آزاد و عادلانه انتخاب کنند، اما فاقد حمایت های لیبرال مانند حقوق فردی و اقلیت هستند که فقط در دموکراسی های لیبرال تضمین شده است. همانطور که از جدول پائین می بینیم، تعداد دموکراسی های انتخاباتی ، هرچند کمتر از دهه های گذشته، همچنان در حال افزایش است. با این حال، تعداد دموکراسی های لیبرال - که به هر حال بسیار کمتر است - در این قرن کاهش یافته است. به طور کلی، مردم هم در دموکراسی ها و هم در حکومت های خودکامه با «خودکامگی» روبرو هستند. این داستان واقعی قرن بیست و یکم است که دموکراسی های لیبرال در حال فرسایش هستندو این موضوع به درستی در کتاب چگونه دموکراسی ها می میرند (ٰHow Democracies Die ) ، نوشته دانیل زیبلات و استیون لویتسکی(۳) ، یکی از معدود کتاب هائی در باره «زوال دموکراتیک» ، مورد تجزیه و تحلیل واقع شده و به ما در درک سیاست امروز کمک می کند.
آرای ماخوزه
تعداد دموکراسی های جهان، ۱۹۲۰ تا۲۰۲۳، ٪
از نظر آرای مطلق، در بسیاری از انتخابات امسال تغییر چندانی رخ نداده است. اگرچه مسئولین دولتی شکست خوردند و راست افراطی در بسیاری از کشورها پیروز شدهاست، اما نوع رژیم اکثر کشورها بدون تغییر باقی مانده است. در اکثر قریب به اتفاق این موارد، راست افراطی در اپوزیسیون باقی مانده است البته به اشتثنای هند که قبلا در قدرت بود. با این حال، افزایش قدرت راست افراطی، و همچنین ادامه جریان غالب و سیر عادی سازی آن، حقوق اقلیت ها (برای گروه هایی از جمله افراد LGBT+ و مسلمانان) و نهادهای مهم (مانند رسانه ها و دانشگاه ها) را بیشتر تضعیف کردهاست.
سال ۲۰۲۴ یک تغییر رژیم را در قدرتمندترین کشور جهان به ارمغان آورد. بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید نه تنها بر وضعیت لیبرال دموکراسی در ایالات متحده، بلکه بر سراسر جهان نیز تأثیر خواهد گذاشت.
اول از همه، ترامپ ۲.۰ هیچ شباهتی به ترامپ ۱.۰ نخواهد داشت. در حالی که دوره اول حکومت او یک دولت ائتلافی با تشکیلات جمهوری خواه قدیمی به رهبری میچ مک کانل، رهبر اکثریت سنا را داشت، ترامپ این بار با مخالفت سیاسی کمی روبرو خواهد شد. حزب متحد شده است، در حالی که زیرساخت های وسیع محافظه کاری تا حد زیادی رادیکال شده اند (مثلاً اتاق فکر بنیاد هریتیج) و اکنون با شبکه جدیدی از وفاداران به ترامپ (مانند مؤسسه سیاست اول آمریکا) رقابت می کنند. علاوه بر این، ترامپ ریاست یک دولت متحد را بر عهده خواهد داشت که هر دو مجلس، کنگره و سنا را کنترل کرده و همزمان عملا دیوان عالی را نیز در مهمیز خود دارند. موازنه اصلی از سیستم قوی فدرالیستی این کشور سرچشمه خواهد گرفت، اما این فقط از افراد در ایالت هایی که توسط حزب دموکرات اداره می شوند، محافظت خواهد کرد.
به همین ترتیب، از نظر سیاست خارجی، ترامپ 2.0 بسیار بدتر خواهد بود. در دولت اول، موضع سیاست خارجی ترامپ عمدتا خنثی و یا کاملا انزواطلبانه بود. او این کشور را از برخی توافقات کلیدی بین المللی مانند توافق محیط زیست پاریس خارج کرد و عمدتاً به بقیه جهان با بی علاقگی برخورد نمود. یکی از معدود جنبه های مثبت این امر این بود که سایر رهبران راست افراطی مانند لوپن و اوربان، در کمال ناامیدی عمیق، هیچ تلاش واقعی برای سازماندهی یک «جبهه جهانی علیه لیبرالیسم» متحد را نتوانستند بکار بگیرند. در مقابل، ترامپ با گروهی از مستبدان با ایدئولوژی های متنوع، از جمله کیم جونگ اون از کره شمالی و ولادیمیر پوتین در روسیه، «رابطه عاشقانه» ایجاد نمود که در اصل بیشتر ناشی از منافع مالی شخصی وی بود.
اگرچه اکنون ترامپ چندین «دوست» راست افراطی جدید پیدا کرده است - به ویژه اوربان که دولتش با هدایت مبالغ هنگفت از طریق سازمان هایی مانند اندیشکده موسسه دانوب نفوذ خود را در خارج از کشور گسترش داده است – ولی وی تا حد زیادی علاقه ای به سیاست بین الملل ندارد. اما افراد مهم در مدار او و به طور کلی در حزب جمهوری خواه به احزاب و سیاستمداران راست افراطی در سراسر جهان بسیار نزدیک تر شده اند. روابط نزدیکی بین بنیاد هریتیج و شبکه شبه غیردولتی (pseudo-NGOs) اوربان وجود دارد و برخی از جمهوری خواهان عالی رتبه در جلسات احزاب راست افراطی در اروپا شرکت کرده اند. مستبدان و میلیاردرها اکنون می دانند که دستکاری ترامپ چقدر آسان است. همانطور که کیم جونگ اون و ایلان ماسک نشان داده اند، یک "نامه زیبا" یا یک چک بزرگ حمایت و نفوذ وی را می خرد. ترامپ ۲.۰ که کاملا توسط سیاستمداران اقتدارگرای داخلی و خارجی و بازرگانان "آزادیخواه" محصور شده است، حتی کمتر علاقه مند به حفاظت از دموکراسی و حقوق بشر در سراسر جهان خواهد بود.
هیچ یک از اینها اجتناب ناپذیر نبود. ظهور راست افراطی و بحران دموکراسی پیامدهای انتخاب های سیاسی است که عمدتا توسط ممتازترین افراد، از جمله رسانه ها و نخبگان سیاسی انجام می شود. در سطح خرد ، این انتخاب ها را می توان عمدتا با تکبر ، جهل و منفعت شخصی توضیح داد. اما در سطح کلان، آنها یک مسئله ساختاری مشکل سازتری را آشکار می کنند: حمایت محدود و آسیب پذیری ذاتی لیبرال دموکراسی.
راست افراطی قبل از اینکه بتواند یک زیرساخت رسانه ای قدرتمند ایجاد کند، به موفقیت انتخاباتی خود رسید. برای سال ها، راست افراطی و رسانه ها دشمنانی بودند که دوست داشتند از یکدیگر متنفر باشند. از یک سو، بسیاری از رسانه ها (به ویژه روزنامه ها) دیدگاه های اقتدارگرا، بومی گرایانه و پوپولیستی را پوشش همدلانه ای دادند. از سوی دیگر، احزاب و سیاستمداران راست افراطی از پوشش منفی سایر رسانه ها شکایت کردند و به آن به عنوان «اخبار جعلی» یا حتی Lügenpress حمله کردند، اما در این میان از توجه نامتناسبی که رسانه ها دریافت میکردند نیز سود بردند.
با رایج شدن راست افراطی، به ویژه از طریق همکاری و حتی ادغام با جریان اصلی راست، بسیاری از رسانه های دست راستی آشکارا از احزاب و سیاستمداران راست افراطی حمایت کردند. به عنوان مثال، ژائیر بولسونارو توسط بسیاری از شرکت های بزرگ رسانه ای در برزیل و همچنین وال استریت ژورنال در ایالات متحده حمایت می شد، در حالی که فاکس نیوز و مجموعه ای از رسانه های صوتی راست گرای جدیدتر و افراطی تر به بلندگوی ترامپ و حزب جمهوری خواه رادیکال تبدیل شدند. به همین ترتیب، روزنامه رایگان اسرائیل هیوم که با هزینه مالی قابل توجهی توسط میلیاردر آمریکایی شلدون ادلسون تامین مالی می شد، به سوق دادن اسرائیل به سمت راست کمک نمود و از بنیامین نتانیاهو که رهبری دولت راست افراطی را بر عهده دارد، حمایت کرد. وینسنت بولوره، "مرداک فرانسوی"، همین کار را در فرانسه با امپراتوری رسانه ای جدید خود انجام داد.
بدیهی است که رسانه های اجتماعی نیز نقش دارند، البته نه به اندازه ای که عموما تصور می شود. درست است که رسانه های اجتماعی نقش مقامات سنتی را بیشتر تضعیف نمودند و این امر بنوبه خود توسط برخی از بازیگران راست افراطی زیرکانه مورد استفاده قرار گرفت. به عنوان مثال، گیرت ویلدرز به طرز ماهرانه ای دستور کار سیاسی را از طریق توییتر تنظیم میکرد. او صبح یک توییت تحریک آمیز منتشر مینمود که روزنامه نگاران آن را برای به چالش کشیدن سیاستمداران حاکم استفاده میکردند. در مقام پاسخ سیاستمداران ، ویلدرز دوباره شب جواب مینوشت و عملاً کل چرخه اخبار روز را کنترل میکرد.
علاوه بر این، مطالعات متعدد نشان دادهاند که چگونه راست افراطی از «رادیکالسازی الگوریتمی» سود میبرد، جایی که پلتفرمهای رسانههای اجتماعی کاربران را به سمت «چالههای خرگوش(۴)» دیجیتالی هدایت میکنند و آنها را در معرض محتوای رادیکالتر قرار میدهند. با این حال، مطالعات همچنین نشان می دهد که تأثیر رسانه های اجتماعی بر رفتار انتخاباتی نسبتاً کم است. به همین ترتیب، مشاهدات اولیه حاکی از آن است که تأثیر هوش مصنوعی بر انتخابات بسیار کمتر از آن چیزی بوده است که در ابتدا تصور می شد.
رفتار نخبگان سیاسی، عمدتا اما نه منحصرا، رفتار راستگریان اهمیت بسیار بیشتری دارد. درست مانند اروپا در اوایل قرن بیستم، نخبگان سیاسی راستگرا نقش مهمی در عادی سازی راست افراطی ایفا کرده اند. ابتدا پس از اینکه تا حد زیادی راست افراطی را نادیده گرفتند یا طرد نمودند، بسیاری از احزاب دست راستی پس از موفقیت انتخاباتی، پیام راست افراطی را به کار بستند. احزاب دست راستی با تبین چارچوب ها و مواضع راست افراطی، به ویژه در مورد مهاجرت، آنان را به یک شریک ائتلافی منطقی خود تبدیل نمودند. این را می توان تقریبا در تمام کشورهای اروپایی، از جمله بریتانیا، مشاهده کرد، جائیکه که راست افراطی هنوز نتوانسته است به یک عامل تعین کننده در پارلمان تبدیل شود. اما علیرغم آن، حزب محافظه کار بریتانیا کم و بیش چارچوب و مواضع سیاسی Ukip (۵)و جانشینان آن را اتخاذ کرده و با اینکه بوریس جانسون هرگز به طور رسمی وارد ائتلاف با فاراژ نشد، اما از تصمیم وی برای عدم رقابت برای کرسی های برنده شده توسط محافظه کاران در سال ۲۰۱۹ استقبال کرد.
نخبگان مجبور به پذیرش راست افراطی نشدند. آنها این کار را انتخاب کردند
در حالی که در دهه ۱۹۹۰ تنها تعداد انگشت شماری از کشورها ، دولتی داشتند که شامل راست افراطی می شد، راست افراطی امروز در اکثر کشورهای اتحادیه اروپا و همچنین تعداد فزاینده ای از کشورهای آسیا و آمریکا تبدیل به بخشی از دولت ها چه در سطح ملی و چه محلی شدهاند.
این نخبگان مجبور نشدند راست افراطی را در آغوش بگیرند. آنها این کار را انتخاب کردند، اغلب بیشتر به دلایل استراتژیک تا ایدئولوژیک، و معتقد بودند که در نهایت به نفع خودشان خواهد بود. در بیشتر موارد، نخبگان جریان اصلی ، راست افراطی را دست کم گرفتند و فکر می کردند که می توانند آنها را کنترل کنند. در مورد بولسونارو و ترامپ، این حس قوی وجود داشت که "بزرگسالان در اتاق" آتش سوزان ناسنجیدهگی و بی کفایتی را کنترل خواهند کرد. یک قرن پیش، نخبگان دست راستی در ایتالیا و آلمان در مورد بنیتو موسولینی و آدولف هیتلر همین فکر را داشتند که نتایج مشابهی به همراه داشت.
رسانه ها و نخبگان سیاسی اغلب ادعا می کنند که این محافظه کاران جریان اصلی به سادگی آنچه را که "مردم" می خواهند انجام می دهند. گرچه این درست است که ترجیحات و صداهای راست افراطی مدت ها نادیده گرفته شده است، روزنامه نگاران و سیاستمداران اغلب میزان راست گرا بودن "مردم" را بیشتر از آنچه هستند، تصور میکنند. اینکه اینها همچنین فکر می کنند که جوامع در سال های اخیر دست راستی تر شده اند، از نظر تجربی نیز اشتباه است. لری بارتلز(۶)، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، دریافته است که مردم در اتحادیه اروپا و ایالات متحده به سمت راست حرکت نکرده اند. اگرتغیراتی هم اتفاق افتاده باشد، آن در جهت کمی همگرائی ، تا طردگرائی است. به طور مشابه، در حالی که نخبگان جناح راست کارزاری را علیه "انقلاب حقوق همجنسگرایان آمریکای لاتین(۷)" به راه انداخته اند، "هیچ مدرکی دال بر واکنش منفی" در میان عموم مردم دیده نشدهاست. باز هم، اگر چیزی وجود داشته باشد، مردم حقوق همجنسگرایان را بیشتر می پذیرند. این به این دلیل نیست که مردم نظر خود را تغییر داده اند، بلکه به این دلیل است که جوانان همگراتر جایگزین افراد مسن طردگرا (که در حال مرگ هستند) می شوند.
با این حال، رای دهندگان کانون برخورد خودرا تغییر داده اند. سیاست در قرن بیستم در مورد مسائل اجتماعی-اقتصادی بود، اما در قرن بیست و یکم به طور فزاینده ای تحت سلطه مسائل فرهنگی اجتماعی است. به بیان ساده، جنگ های فرهنگی جایگزین مبارزه طبقاتی شده است. باز هم، این یک فرآیند از پایین به بالا نیست. مردم از نخبگان پیروی می کنند که قدرت تنظیم دستور عملها را دارند. تحقیقات مختلف نشان داده است که وقتی رسانه ها بیشتر پوشش خود را بر روی موضوعات خاصی مانند مهاجرت متمرکز می کنند، مردم به آنها اهمیت بیشتری میدهند.
اما حتی زمانی که مهاجرت یکی از نگرانی های سیاسی رای دهندگان نیست، مانند انتخابات اخیر ایالات متحده - جایی که موضوع مهاجرت برای همه رای دهندگان تنها در رده ششم قرار داشت - بومی گرایی می تواند رفتار انتخابی را هدایت کند. این امر زمانی اتفاق می افتد که سایر مسائل سیاسی، از جمله مسائل اجتماعی-اقتصادی هم، نژادی شوند. به عنوان مثال، بحث در مورد مسکن در هلند و ایالات متحده را در نظر بگیرید. در اولی، مسکن یکی از نکات کلیدی بحث در مبارزات انتخاباتی ۲۰۲۳ بود، اما بیشتر بحث ها بر فشار ادعایی پناهندگان بر بازار مسکن متمرکز بود - در حالی که در واقعیت، تنها ۵ تا ۱۰ درصد از مساکن اجتماعی به پناهندگان در هلند تعلق می گیرد. در ایالات متحده، رسانه های جریان اصلی «اخراج های دسته جمعی برای کاهش تقاضا» را به عنوان یکی از «سیاست های مسکن» کمپین ترامپ برجسته نمودند.
سال های آینده بدون شک شاهد رونق عظیم دیگری در ادبیات نابودی دموکراتیک خواهیم بود و بسیاری برای یافتن پاسخ برای آینده به گذشته نگاه خواهند کرد. اما اینها هیچ کدام کمک زیادی به ما نمی کنند. برای مبارزه با راست افراطی و تقویت لیبرال دموکراسی، باید درس های صحیح را بیاموزیم. ما نه با راست افراطی دهه ۱۹۸۰ روبرو هستیم و نه با دهه ۱۹۳۰. هم تهدید راست افراطی و هم زمینه سیاسی آنان اساسا متفاوت شدهاند. در نتیجه، راه حل های سیاسی نیز باید اساسا متفاوت باشند.
کتاب تیموتی اسنایدر در مورد استبداد(۸) از زمان انتخاب ترامپ در سال ۲۰۱۶ در صدر فهرست پرفروشترین کتابها قرار داشته است. مانند سایر کتاب های فاشیسم و مردان قدرتمند که توسط مورخان نوشته شده است، این کتاب عمدتا راست افراطی معاصر را از منظر فاشیسم تاریخی بررسی می کند. با این حال، نه تهدید و نه زمینه سیاسی آنان یکسان نیستند. صرف نظر از اینکه شما معتقد باشید که ما با همان ایدئولوژی قبلی سروکار داریم، راست افراطی معاصر در درجه اول یک تهدید انتخاباتی است که فاشیسم تاریخی هرگز چنین نبود. به استثنای برخی موارد، به ویژه حزب نازی هیتلر، فاشیست ها نیروهای کوچکی در انتخابات بودند و تنها از طریق نیمه کودتا (راهپیمایی موسولینی به رم) یا از طریق اشغال خارجی، به ویژه آلمان نازی، به قدرت رسیدند. علاوه بر این، زمینه سیاسی اساسا تغییر کرده است. در دهه ۱۹۳۰، دموکراسی عمیقا نه محبوب بوده و نه آزمایش شده بود. امروزه، دموکراسی هنوز هژمونیک است، حتی اگر حمایت از آن در حال کاهش باشد.
دهه ۱۹۸۰ نیز بینش زیادی به ما ارائه نمی دهد. احزاب راست افراطی در آن زمان تقریبا همان ایدئولوژی امروز را داشتند - اگرچه کمتر افراطی بودند - اما عمدتا بد سازماندهی شده و وابسته به رهبر بودند و در انتخابات حمایت تک رقمی را به دست می آوردند. علاوه بر این، آنها با یک "قرنطینه بهداشتی"(۹) مواجه میشدند، زیرا اکثر احزاب اصلی از همکاری با آنها خودداری میکردند. به همین ترتیب، رسانه ها که هنوز عمدتا توسط اتوریتههای جریان اصلی کنترل میشدند، بازیگران راست افراطی را به حاشیه میراندند - حتی اگر برخی از روزنامه ها و ایستگاه های تلویزیونی خصوصی از قبل مواضع آنها را اتخاذ کردهبودند. اکثر احزاب راست افراطی جاه طلبی کمی برای تغییر سیستم از درون داشتند و معتقد بودند که این یک هدف غیرواقعی است.
اگر به این دو دوره تاریخی برای درسهایی برای شکست راست افراطی و نجات لیبرال دموکراسی نگاه کنیم، بهره چندانی از آن نخواهیم گرفت. فاشیسم تاریخی با مخالفت موثر اندکی در داخل مواجه شد و در نهایت تنها از طریق نابودی نظامی خارجی در یک جنگ جهانی شکست خورد. این نه الهام بخش است و نه نیروبخش . در مقابل، راست افراطی دهه ۱۹۸۰ بر اساس اجماع ایدئولوژیک و اخلاقی طرد شد که دیگر این امر موثر نیست. علاوه بر این، این جریانها به طور کامل شکست نخوردند ولی سرعت رشد آنها کاهش یافتهاست. از آن زمان به بعد ، بسیاری از ایدهها و احزاب آن دوران در جریان اصلی سیاسی مورد پذیرش گستردهتری قرار گرفتند.
یک لیبرال دموکراسی قوی نیازمند مسئولیت پذیری نخبگان و تودهها است
تنها راه محافظت از دموکراسی در برابر راست افراطی معاصر ،این است که راست افراطی و دموکراسی را آنطور که امروز هستند و نه آنچه که ۴۰ یا ۱۰۰ سال پیش بودند ،درک کنیم. هم در سطح نخبگان و هم در سطح توده ها، راست افراطی تبدیل به جریان عادی و مسلط شده است. دموکراسی هنوز هژمونیک است، اما لیبرال دموکراسی مورد مناقشه است.
در حالی که مبارزه با راست افراطی بسیار مهم است، نباید هدف غایی باشد. در عوض، مبارزه علیه راست افراطی نیز باید، حتی در درجه اول، مبارزه ای برای لیبرال دموکراسی باشد. باید مثبت باشد تا منفی، کنشگرانه به جای واکنشدار. باید آن بخش هایی از نخبگان و توده هایی را که لیبرال دموکراسی را دوست ندارند یا درک نمی کنند، به دست آورد.در حالی که دستیابی به این هدف صرفاً بر اساس زمینههای ایدئولوژیک و هنجاری ایدهآل خواهد بود، لازم است که به منافع منتج خودی نیز ارجاع بدهیم. به هر حال، دموکراسی لیبرال تنها نظامی است که از حقوق اقلیتها حفاظت میکند و هر کسی میتواند در یک مقطع زمانی به اقلیت تبدیل شود. در عین حال یک لیبرال دموکراسی قوی نیز به مسئولیت نیاز دارد. و این به معنی مسئولیت پذیری نخبگان و هم توده هاست. نخبگان رسانه ای و سیاسی باید از بیتوجهی یا حتی رد عاملیت «مردم» دست بردارند. رای دهندگان توسط سیاستمداران راست افراطی "اغوا" یا "فریب" نمی خورند. آنها می دانند که به چه کسی و به چه چیزی رای می دهند. و حتی اگر متوجه نباشند، این وظیفه نخبگان است که اطلاعات دقیق کافی را به آنها ارائه دهند.
نخبگان لیبرال دموکرات باید از مشروعیت بخشیدن و عادی سازی بازیگران و ایده های راست افراطی اجتناب کند . این بدان معنا نیست که راست افراطی - بازیگران، ایده ها و حامیان آن - باید نادیده گرفته شوند. اما از آنجا که راست افراطی لیبرال دموکراسی را تهدید می کند، باید با آن ،متفاوت از احزاب اصلی که از لیبرال دموکراسی حمایت می کنند، رفتار شود. چهره های راست افراطی تا حد زیادی ثابت کرده اند که بازیگران بد نیت هستند و تئوری های توطئه و دروغ را منتشر می کنند. رسانه های لیبرال دموکرات نمی توانند به سادگی حرف آنها را بپذیرند. به جای انتشار نظرات یا مصاحبه های غیرانتقادی، رسانه ها باید ادعاهای راست افراطی را به طور انتقادی تجزیه و تحلیل کنند و به مفروضات ایدئولوژیک و همچنین نادرستی های واقعی آنها اشاره کنند.
از سوی دیگر، نخبگان سیاسی باید با راست افراطی به عنوان صدای اقلیت پر سر و صدا و نه صدای اکثریت خاموش، رفتار کنند. این بدان معنا نیست که آنها باید مسائل و مواضع راست افراطی را نادیده بگیرند، بلکه نباید آنها را به عنوان تنها دغدغه اصلی «مردم» اعلام کنند. پایه و اساس لیبرال دموکراسی کثرت گرایی است که اذعان می کند جوامع از افراد و گروه های مختلفی تشکیل شده اند که علایق و ارزش های متنوعی دارند. همه این علایق و ارزش های مختلف مشروع هستند و این به سیاستمداران بستگی دارد که مصالحه هایی را پیدا کنند که رضایت اکثریت مردم را برآورده کند. وانمود کردن به اینکه بهترین راه حل برای همه وجود دارد، همانطور که هم نئولیبرالیسم و هم پوپولیسم انجام می دهند، نه تنها لیبرال دموکراسی را تضعیف می کند. بلکه راست افراطی را نیز تقویت می کند.
_____________________________
۱- این مقاله در شماره پروسپکت شماره ژانویه و فوریه ۲۰۲۵ جاپ شدهاست.
۲- کاس مود یک پژوهشگر علوم سیاسی هلندی است که در مطالعه افراطگرایی سیاسی و پوپولیسم در اروپا و ایالات متحده تخصص دارد. او نویسنده چندین کتاب و مقاله تأثیرگذار در این زمینهها است، از جمله "ایدئولوژی راست افراطی" و "احزاب راست رادیکال پوپولیست در اروپا". مود در حال حاضر استادیار در دانشکده امور عمومی و بینالمللی دانشگاه جورجیا و استاد کمکی در مرکز تحقیقات افراطگرایی در دانشگاه اسلو است.(مترجم)
۳- Daniel Ziblatt and Steven Levitsky
۴- "حفره های خرگوش" در این زمینه به روشی اشاره دارد که پلتفرم های رسانه های اجتماعی می توانند کاربران را به سمت محتوای تخصصی یا افراطی سوق دهند. این اصطلاح استعاره ای است و از "ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب" لوئیس کارول گرفته شده است، جایی که آلیس از سوراخ خرگوش به یک فضای عجیب و غریب و دنیای پیچیده میافتد. (مترجم)
۵- حزب استقلال بریتانیا (UKIP) یک حزب سیاسی شکاک یورو و پوپولیست راستگرا در بریتانیا است. این حزب در سال ۱۹۹۳ تأسیس شد و به بخاطر مخالفت شدید با اتحادیه اروپا و حمایت از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شناخته شده است، که با همهپرسی برگزیت در سال ۲۰۱۶ محقق شد. این حزب همچنین بر مسائلی مانند کاهش مهاجرت، ترویج ملیگرایی بریتانیایی و مخالفت با چندفرهنگی تمرکز کرده است. (مترجم)
۶- Larry Bartels
۷- "انقلاب حقوق همجنس گرایان آمریکای لاتین" به پیشرفت و تغییرات قابل توجه در به رسمیت شناختن و حمایت از حقوق دگرباشان جنسی در کشورهای آمریکای لاتین اشاره دارد. این جنبش شاهد قانونی شدن ازدواج همجنس گرایان، ایجاد اتحادیه های مدنی و جرم زدایی از همجنس گرایی در بسیاری از کشورهای منطقه بوده است(مترجم)
۸- Timothy Snyder On Tyranny
۹- "کوردون سنیتیر" در اصل یک اصطلاح بهداشتی است که به معنای خط قرنطینه برای جلوگیری از گسترش بیماری است. در زمینه سیاسی، به استراتژیای اشاره دارد که در آن احزاب سیاسی اصلی به طور جمعی توافق میکنند تا احزاب افراطی خاصی را از شرکت در دولت یا تشکیل ائتلافها مستثنی کنند. این کار برای جلوگیری از کسب قدرت یا مشروعیت این احزاب انجام میشود.
به عنوان مثال، در بلژیک و فرانسه، احزاب اصلی از کوردون سنیتیر برای منزوی کردن احزاب راست افراطی مانند حزب ولامس بلانگ و جبهه ملی استفاده کردهاند. (مترجم).