کوزه، نگار،زلف، دست
اجزا همیشه حاضر ِروزان و شبان خیام
عاشق زار
زار زار
و عشقی که موم نشود در ولوله ی گردباد
نقشی شود بر جدار سفال
بگذرد از بوف کور
گوید سخنی بیخ گوش دختری با گل نیلوفر کنار جویبار
تصویر هدایت با کلاه
و طناب ناپیدای گاز حول گردن
و ما همچنان دوره گرد و پرسه زنان
نه همچو آنکه می گشت در کوی مولوی با چراغ
بلکه با ماسک و عینک در جستجوی آلودگی های شیمیائی و اتمی زیر پا
بر خاکی که دیگر نمی پذیرد مردگان را
بسته شد کتاب خیام
عصری رسیده است به پایان
خاکها دیگر نیستند خاک
از پیاله های بانکداران میشوند سرازیر قل قل زنان
در جمع سکه های خرید و فروش
در جمع قباله های ساختگی و قبیله زدائی ها
هر دم ازین جنگل بی درخت،
مدعّی خلافتی میرسد از راه
با روایت تازه ای از باید و نباید ها
و کتابچه تازه ساخته ای از نیابتی ها ی یک شبه ملا شدگان
ای دل چو زمانه میکند غمناکت
سبزه کجا، خوش زیستن کجا، نشست کجا؟
همچنان در جستجو گذار کن
کاین بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
نه از دل جعبه های کنسرو و ماهی ساردین
همه ناساز گشته از زباله ها
دم عنیمت است
دم شعر
دم دق الباب خانه خیام
میان بری از دروازه نیشابور
و مالیدن خاکی که تن ما و دیده ماست
به بصیرت
آماده شدن برای خواندن سرودی
که آغاز میشود با : ای ایران
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد