
«دکارت» به عنوان کانون و سنگ چرخشی عصر مدرن یا کسی که اندیشه و نظام فکری اش ستون پایه ی "روشنگری" خوانده شده، چطور است که مورد نقد قرار میگیرد و بخشی از تفکر فلسفی اش در گستره عمومی نگاه حتی نخبگان فکری بعدی جهان مغرب نقد می شود و از گردونه ی نگاه و اندیشه برجسته گان عصر مدرن بیرون می رود، اما ما حتی به تصوّر هم نمی آوریم که می توان و باید چهره های ساختارساز فرهنگی مان را نقد کنیم و نقاط تیره و خاموش جهان بینی شان را آشکار کنیم؟ مثلا مولوی مثلا سعدی یا حافظ و امثال ایشان را. اما چرا از مولوی و امثال او نام می برم؟ این افراد که نوعا" شاعرند"؟ پاسخ این است : زیرا تقریبا تمام چهره های نمادین و نماینده خصلت های فکری و فرهنگی ما "شاعر"ند یا "عالم دین" مثلا "متکلّم یا تئولوگ" یا "فقیه" و دو سه تن نیز " تئوزوف/ حکیم" اند. مثل ابن سینا یا فارابی و غیره. زیرا ما اصلا فیلسوف در معنی ناب کلمه نداریم. زیرا فلسفه نداریم. فلسفه به معنی ناب کلمه یعنی متافیزیک در مفهوم شناخته شده آن، آنهم در فرهنگ یونانی و اروپایی که میراث دار یونان است و صاحبان اصلی فلسفه.
فلسفه نداریم، زیرا "تفکر" نمی کنیم. زیرا تفکر ناب عقلانی را نمی شناسیم. اما چرا همین چهره های شاعر به عنوان نمادهای فرهنگ سنتی مان را اصلا و ابدا نقد نمی کنیم؟ دو دلیل می آورم:
اول آنکه چون اساس درک ما از هستی و انسان و پدیده ها بطور عام [ پدیده های انسانی و طبیعی] نه بر شناخت ( حسّی و تجربی ) بلکه بر " باور/ ایمان" استوار است. لذا وقتی چهره ای مثلا مولوی زیر سوال میرود یعنی نقد می شود، ما در اینکار خرده گرفتن یا زیر سوال بردن یا مثلا نفی انکار " باورها یا اعتقادات" را می بینیم. زیرا چهره های فرهنگی یا سنت فکری ما نمادهای فرهنگ ما هستند و فرهنگ و نمادهای آن همان " مقدّسات ما " می باشند. برای ما دانسته های ما یا معارف ما، اموری "معلوم" نیستند که پیشتر مجهول بوده و با کمک ابزارهای ادراکی انسان از مجهول به معلوم رسیده باشند. بلکه دانسته ها یا معلومات ما "، مسموعات/ شنیده ها" یا " القائات" ی هستند که آنها را از پدر یا مادر یا معلّم یا استاد یا ملّا و امثال ایشان دریافت کرده ایم. بدون آنکه واقعیت یا درستی هر "دریافتی" را [ می گویم "دریافت" و نه "علم" ] به ابزار لازم شناخت یعنی "حسّ و تجربه" یا "قوّه ی عقلانی" و ملزومات آن سنجیده باشیم.
و بعد و فاجعه بار آنکه این " القائات" را که به باور یا ایمان مبدّل می شود، نام "شناخت یا علم" می گذاریم. بی سبب نیست که آرامش دوستدار در فرهنگ تاریخی ما نخستین اندیشه ورز/ فیلسوف به معنی درست کلمه است که چنین پدیده ای را کشف می کند. او چیزی را که توضیح دادم و اجمالا گفتم، " فرهنگ اِخباری یا استخباری" می نامد. دوستدار دقیقا ویژگی های درک و فهم ما را به عنوان " شناخت"، کاملا دقیق درک کرده. لذا ما در مجموعه فعالیّت های فکری و فرهنگی تاریخی" به کار اندیشه" نپرداخته ایم و حسّ و شناخت تجربی را در مسائل نظری یعنی مسائل ناب نظری/ spéculative)بکار نگرفته و نمی گیریم .ما مستقلا نه " پرسش" کرده ایم و نه پیرامون پرسش به جستجو پرداخته ایم. تنها کاری که کرده ایم " این بوده که : مسموعات/ شنیده ها" را تکرار کرده ایم و اسمش را " علم" گذاشته ایم. این است وقتی که کسی بکار نقد به معنی درست کلمه می پردازد، تقریبا همه ما برافروخته و آماده موضع گیری می شویم.