logo





برگریزان

سه شنبه ۴ دی ۱۴۰۳ - ۲۴ دسامبر ۲۰۲۴

محسن حسام

Mohsen-hesam02.jpg
آری یکی از همین روزها بود، شاید هم روز آخر ماه نوامبر بود. باد و بوران پاییزی مرا در عوالم غریبی فرو برده بود. چگونه می‌خواهی با این حواس نداشته لحظات و دقایقی را که آن روز  سپری کرده بودم، برای تو بگویم. آری یک وقتی می‌توانستم همه چیز را بخاطر بسپارم. اما حالا دیگر حال و روزم مثل سابق نیست،حافظه یاری نمی دهد. اگر حالا یادت باشد پیشتر برای تو نوشته بودم که من دیگر نمی توانم در بزرگداشت هر کسی شرکت کنم. البته مخالفتی ندارم با کسی که می‌خواهد باری به‌هر جهت همیشه مطرح باشد. بگذار بدرخشد، سری از توی سرها در بیاورد. ما که بخیل نیستیم. اما به چی و چی قسمت می‌دهم که ما را قاتی این بازی‌ها نکن. می‌خواستی به آن‌ها بگویی، شما که به مشروطه تان رسیده‌اید،خودتان را خوب جا زده اید، اگر حالا یادت باشد یک وقتی برایت نوشته بودم که این‌جا در محدوده جغرافیایی که ما در آن بسر می بریم، هستند بی‌شمار افرادی که استعداد شگرفی برای درخشیدن دارند. یعنی می خواهم بگویم که این گونه آدم‌ها شاخک های تیزی دارند و بلدند چگونه خودشان را جا بیاندازند.

ببین بگذار یک مثال برایت بزنم، یک منتقدی است که در شمال اروپا زندگی می کند. این منتقد سرش را انداخته پایین و به‌دور از جار و جنجال‌های زمانه کار خودش را می‌کند‌. خواهی نخواهی حاصل کارش هم خوب است. به‌دنبال جوایز دولتی هم نیست، بگذار همین جا به تو بگویم که این آدم کارهایش می ماند، ثبت تاریخ ادبیات تبعید می‌شود، اما خودت خوبتر می‌دانی که در جهان تبعید هستند کسانی که به این امامزاده آن امامزاده دخیل می بندند. در همه جا حضور دارند، در باره همه چیز نظر می دهند، همه چیزدان هستند. با بده و بستان،بگیر زد و بند خودشان را  مطرح می کنند. دوست نادیده، خودت را خسته نکن، بنشین و سرت را بیانداز پایین و به‌کارت ادامه بده، تو هیچ‌گاه به پای او نخواهی رسید،می دانی ،یک روز، دوستی چی می گفت :«در اروپا یک کسایی هستند که بالایی ها برای روز مبادا آنها را در آب و نمک خوابانده اند.» من فکر می کنم که او توانسته به سادگی حرفش را بزند.خوب از تو می خواهم که کمی تامل کنی. آری حق با توست، اما این را بدان که در همیشه به روی یک پاشنه نمی چرخد. آری البته که می‌بینند.این قبیل آدم‌ها قوه تشخیص دارند. پشه را در هوا نعل می کنند. تو حق داری، تا بوده همین‌طور بوده. هر کسی که دستی در نوشتن دارد، حرفی برای گفتن دارد، مثل بعضی ها چنته‌اش خالی نیست، درازگو نیست، بلد است به موقع دو کلمه حرف حساب بزند. باکش نیست که دیگران چی پشت سرش بگویند، خوب تو خودت را قاتی آن جماعت نکن، تو فکر می کنی چیزی دستت را می گیرد، نه من که فکر نمی کنم. این‌قدر دست زیاد است، تا بخودت بیایی می بینی، اصل کاری را بردند. نه من قاتی نمی‌کنم‌، برایت نوشته‌بودم که، یادت نمی‌آید؟ حق داری. من هم مثل تو، ما دیگر مثل آن روزها حواس درست و حسابی نداریم، فرقی نمی‌کند چه من چه تو، فرض کن بازی را بردیم، فرض کن از پس همه در آمدیم، آخرش که چی، بعد این همه برو بیا، دوندگی، حرص و جوش خوردن چی دست آدم را می‌گیرد، هیچی جانم، آری، این همه زحمت دود شد و  هوا رفت. بعله حق با توست ،خسته ایم، همه ما خسته هستیم. کلافه‌ایم ،چه شادی ای ،شادی کجا بود. هر بار همین بساط است، هنوز که هنوز است آخر خط هستیم، یک دست بی صداست، کسانی را می‌شناسم که مثل خیلی‌ها مجبور شده‌اند از مرز عبور کنند. می ‌گفتند که به ناچار پرت شده‌اند این‌جا،‌‌ می پنداشته‌اند اقامتشان موقتی است، با یک کوله پشتی از مرز عبور کرده اند ، خواستند از نو شروع کنند. بعد دیده اند که زمان گذشته است و یکی یکی در خود شکسته اند.

عزیز من اگر حالا یادت باشد آن بار برایت نوشته بودم، اکتبر بود یا اوایل ماه نوامبر با کسانی که خودشان را مرکز عالم حساب می‌کنند نمی‌شود کار کرد‌، نمی‌توان با آن‌ها کنار آمد. زنگار گرفته‌اند آری، انگاری روحشان زنگار گرفته. خوب نمی‌خواهد بیراهه بروی، اگر خوب فهمیده‌باشم می‌خواهی بگویی فسیل شده اند. در واقع حرف دلم را زده ای. فسیل واژه خوبی است، رساست، شاید از همین رو ست که جنبش زن زندگی آزادی را بر نمی تابند. حق با توست، آدمی که فسیل شده است، نمی تواند به عمق برسد، او از درون پوکیده، پوسیده، با این حساب چه جای تعجب اگر در گذشته در جا بزند، هی در جا بزند. جنبش زن زندگی آزادی را نفی کند، خیزش انقلابی ژینا را نفی کند، جوابش ساده است، کسی که تا مغز استخوان به گذشته وابسته است؛ همه چیز را با معیارهای گذشته اندازه می گیرد، چنین شخصی قادر نیست انگشت روی نبض انقلاب بگذارد. لمسش کند، سال‌هاست که او از درون پوکیده است، از این رو قلبش دیگر با ضرب‌آهنگ موسیقی انقلاب نمی زند. هر گامی که انقلاب پیش می رود، او فقط ساز خودش را می زند. انگاری توی دو تا گوش هایش موم‌ چپانده‌اند. به دو دست گوش‌هایش را می‌گیرد تا ریتم تند انقلاب عصب‌های مرده‌اش را به ارتعاش در نیاورد. و آن دیگری که مترصد فرصتی تازه است تا یک بار دیگر بدرخشد بی‌آن که لحظه‌ای تأمل کند کجای جهان ایستاده است و در پیرامونش چی می‌گذرد. او فقط یک چیز در سر دارد، هر چه زودتر و به هر قیمتی تبدیل به ستاره شود. و آن دیگری هرگاه که منافعش اقتضا کند، با یک چرخش صد و هشتاد درجه رنگ عوض می کند. دوری کن، از آدم‌هایی که هر بار بدون تعارف افق فکری شان عوض می شود، دوری کن. در خاتمه من فکر می‌کنم به‌رغم پاره‌ای اختلافات در این زمینه هم عقیده‌ایم.گو که بسیارانی در مواردی که برشمردم با ما هم‌عقیده نباشند. چه باک، ما راه خود رویم آن‌ها راه خود روند.   

                                      پاریس ،۲۳ ماه دسامبر۲۰۲۴

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد