logo





بر بام ایران «نازْ پرستوی سخنگو» می‌گوید؛ «…لحظه دیدار نزدیک است»

يکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ - ۲۲ دسامبر ۲۰۲۴

عباس هاشمی



«کنسرت فرضی*» پرستو احمدی، همان شب که پخش شد، با آنکه میخکوبم کرده بود، مرا با حلقه ی اشکی درچشم، و شوقی بازیافته در دل ، به کنسرتی از «دریا» بُرد که «نازْ پرستو»ی «اخوان» را میخواند ؛ و خروشِ «دریا»، نفس و قلبم را در چنگ گرفته بود :

«…خیز و بیا، جانِ پرستو بیا ،
جان پرستوی سخنگو ، بیا
خیز و بیا ، دست به دست افکنیم
در صف بدخواه شکست افکنیم
نسل جوان باز قد افراشته
هر طرفی طرفه گلی کاشته …»

در این کنسرت اما فقط «امید» نبود ، یک گلچین زیبا و «نازپرستویی سخنگو» بود با بالهای سپید و روشن و صدایی باز و رسا و ترنمی دلنشین که از نهانخانه ی دل میخواند ، دلی عاشق و دریایی . با تسلطی کم نظیر و کیفیتی عالی در اجرا.

او با «دوست»ی آغاز کرد ، و با «کمر باریک» ابولقاسم لاهوتی ادامه داد و بر متن گلگونی از «خون جوانان وطن» ، «مرا ببوس» را خواند : « شب سیه …باید بگذشت از توفان ها …» ، و از «امید» : «…مپریشی دل ، مخراشی دست …لحظه ی دیدار نزدیک است …؛
این کنسرت فرضی که در تهران و زیر سلطه ی حکومتی طالبانی اجرا می شد ، موزیک اش را چهار موزیسین‌نیکنواز مرد مینواختند ، و خواننده اش بانویی جوان و زیبا ، که حجابی اختیاری دارد و پیراهن دِکُلته ی مشکی ساده و برازنده ای پوشیده .

کنسرت؛ مینیاتوری ست از موزیکِ ترکیبی دیروزی و امروزی ، با انتخابی سنجیده ؛ معجزه ای در دل شبِ سیاهِ یک کاروانسرای کهن ایران زمین ، با پرهیب مبهمی از روشن یک رنگین کمان نور ، پنهان درتار و پود نمای چشم نواز و کهن ، در پشت سر ، که زیبایی و ایهام این کنسرت تاریخی را به کمال میرسانید!

بعد از سه مرتبه شنیدن ، از خود میپرسم ؛ اگر «امید» بود چه میسرود برای این «ناز پرستو ی سخنگو »در این هنگامه ؟
با خود میگویم ؛
کلامش می‌تواند اینچنین میبود :

« خوب میخوانی پرستو جان …
چم و خم را بخوبی نیز میدانی ،
درون گور میرقصم من از شادی
به جان تو ، که از «دژمن» نمیترسی ،
در این آواز ، من ، امید میبینم ؛
نه «امید» ی که من بودم ،
و تو دانی چه میگویم ،
من این امید را چون جان جانانی
که می جوشد و میپوید ؛
شریف و ، پاک و ، بی باکانه میبینم …
عجب بکر است کار ات دخترم ،
ای دخت ایران ، ای «پری شادخت»*،
تو افزون تر ز امیدی ؛
تو خود امید میسازی ،
امیدی و ، چراغی و، صدایی تو ؛
که میماند و می روبد سیاهی را
و میسوزد تباهی را
و میسازد جهان دیگری را
در گمان ما ، که فرض توست
در این غمگین خراب آباد انسان کُش
«دمت گرم و ، سرت خوش باد»

چراغ باده بفروزید ، تا هشیارتر باشید
که شب ، در حال رفتن ،
روز، در راه است . و کوشش ، از بسی ، بسیارتر باید ،
«خدا قوت» عزیزانم !


عباس هاشمی
پاریس چندم دسامبر ۲۰۲۴

………………….

* اما برغم این «فرض» ، هزاران نفر ( بیش از بیست هزار) کامنت گذاشته اند که برایشان «از هر کنسرتی واقعی تر بود» وکیف و اعجاب و ایهام اش افزون تر !
پس این «فرض» به معنی «تصور»هم هست ، که منبع یک قدرت بی انتها ست ! و شاید در این همه سمبلی که در این چیدمان به کار برده شده ، در اینجا هم میخواهد به : «تصور کن» یک پیشکسوت اش نقب بزند ؟! ؛ به «ایماژین» جان لِنُن * !؟ «تصور کن ! …تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا…» !؟
و این یعنی ؛ تماشاچیان هم می‌توانند همچون خود او به صحنه بیایند ؟!

• «تصور کن
تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست
جواب هم‌صدایی‌ها پلیس ضد شورش نیست
نه بمب هسته‌ای داره، نه بمب‌افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه‌ای پاشو روی مین جا نمی‌زاره
همه آزاده آزادن، همه بی‌درد بی‌دردن
تو روزنامه نمی‌خونی، نهنگا خودکشی کردن
جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت
جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی
تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه
تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانه‌س
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش‌بس
کسی آقای عالم نیست، برابر با هم‌اند مردم
دیگه سهم هر انسان تن هر دونه‌ی گندم
بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا»


• «پریشادخت» را اخوان در گرامیداشت یاد فروغ ، اولین بار در «خوشه» به کار برد .


* ناز پرستو
مهدی اخوان ثالث

خیز و بیا ناز پرستو بیا
ناز پرستوی سخنگو بیا
خیز و بیا توری‌ام و توری‌ام
باغ بهشتم، پری‌ام حوری‌ام
خیز و بیا قمری باغم بیا
خیز و بیا چشم و چراغم بیا
ما همه شمع و همه پروانه‌ایم
یکه رو و تک چر و تنها نه ایم
هست در این قافله پر شکوه
از همه رنگ و همه دین و گروه
هست در این نادره باغ بهشت
از گل نادر ز پی باغ و کشت
کارگر بیشهٔ مــــــازندران
پیشه‌ور باهنر اصفهان
دختـــــر شیــــــــــراز پر از شعر و قال
آیینه روی کمال و جمال
وان پســـر بابلی شرم‌رو چون همهٔ بابــــلیـان گرم خو
آنکه بُوَد اهل خـــــــــراسان زمین
روشنی دیده ی ایران زمین
خیز و بیا جان پرستو بیا
جان پرستوی سخنگو بیا
خیز و بیا دست به دست افکنیم
در صف بدخواه شکست افکنیم
نسل جوان باز قد افراشته
هر طرفی طرفه گلی کاشته
هم سفر نسل جوان همچنان
میرود از شهر بسی کاروان
هم به سراغ کرج سبز پوش
هم به شمیران پر از جنب و جوش
سوی دمـــاوند کهنسالها
درهٔ میگون هم توچالها
چلچله ها گلها پروانه ها
خیز و بیا جان پرستو بیا
جان پرستوی سخنگو بیا


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد