logo





نامه ای به نیچه از خزان زاران

جمعه ۳۰ آذر ۱۴۰۳ - ۲۰ دسامبر ۲۰۲۴

طاهره بارئی

tahere-barei1.jpg
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
چنین گفت منوچهری دامغانی.
نیچه سکوت کرد ه بود
چیزی از خش خش برگهای خشک خزان زیر پا، نگفت.
همین برگها که روی زمین پنجه گشوده
آرام می خزند سوی تو
نه از جانب خوارزم، که از پای هر درخت
که هر درخت خود خوارزمی ست در یگانگی
ریشه ها غوطه ورند در باستانی بی انتها
و این خزان نیست، طلا ریزان است
ضرب شست کیمیا گرانی نشسته لابلای شاخه ها
و تو گمان میکنی فقط توئی صاحب آزمایشگاهها

پیش از تو چه بسیار اما کوزه گران
که دستهای خود اندودند به جامها
بهرام که گور می گرفتی همه عمر
(چنین گفت خیام)
که تو را آب دادند در خاک و گِل آن
و آب دادند اسبها را
بهرام که شهامت بی افسار بود
و دلاوی سرکش
رفت با گرد و غبار خوارزم
و نیستانی که مولوی را سترده اند از آن
به ضرب تیغ تاخت و تاز ها
همان رفت با گرد و غبار ها
و شمس ما که از تبریز می آمد
خفته است در خوی
چنین گفت استاد موحد
اما هنوز سرانگشتانش
به رقص می نوازد در تار های عزلیات و مثنوی
در حجره گاه اشعار
و ما همچنان غرقیم
در تماشای خیمه شب بازی رسانه ها
و به کاکل نارنجی دلقگان تمسک گزیده ایم
که چراغ خزان است گوئی
ولی هیچ بادی نه گرم و نه سرد را نیست
هوای گشت و گزار و روبیدن پای آن

خیزید و خز آرید
که روشن شده پائیز
باد خنکیم
ازین هنگامه به هنگام
همین فردا خواهم چسباند
پاکت نامه ای را که نوشته ام به نیچه
و خواهم گفت زر زرتشت را باید آمیخت به زر خزان زاران
خزان زادگان
که خز قطب را راهی نیست
به آتشی که نمیرد وهمیشه در دلِ ماست
چنین گفت حافظ
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست
بگو پر ز خزانست، آکنده از زر فصل ریزان
ببند در حساب و کتاب را


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد