![]() |
|
پیروی از پیری راه دان به سائقهٔ عشق و ارادت نیز یکی دیگر از آموزه های شمس یوده که آثارش درسراسر دیوان شمس و مثنوی معنوی به چشم می خورد
ای ضیاءالحق؛ حُسام الدّین بگیر یک دو کاغذ بر فزا در وصفِ پیر سایهٔ رهبر به است از ذکر حق یک قناعت به که صد لوت و طبق... ۶/۳۷۸۴ تمام تصوف خانقاهی نیز بر همین اساس بنا شده است که در نخستین مرحله می بایست به مرادی دست ارادت داد و تا آخرین مرتبهٔ سلوک که فناء فی الله باشد از وی جدا نشد. حال اگر شیخ، قلابی از آب در آمد و یا اساسا امر بر فردی مشتبه گشته و صادقانه خود را درمقام و مرتبهٔ رهبری دید چه خواهد شد؟ مولانا خطر شیخ دروغین را هم گوشزد می کند: حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی {ساده دل} زآن فسون چون بسی ابلیسِ آدم روی هست پس به هر دستی نشاید داد دست ...۱/۳۱۷ و حتی در دفتر دوم راه برون رفت از این معظل را نشان می دهد. سالک باید تزکیه نفس کرده و توکل به عنایت حق داشته باشد تا در آیینهٔ دلش عشق به پیری واقعی جلوه کند: آینهٔ دل چون شود صافی و پاک نقش ها بینی برون از آب و خاک چون خلیل آمد خیالِ یارِ من صورتش بت، معنی ِ او بت شکن شکر یزدان را که چون او شد پدید در خیالش جان، خیالِ خود بدید ... ۲/ ۷۵ ولی در واقع امر ، این یک دورِ باطل ست. فرد از یک طرف باید تزکیه نفس کند تا عشق به پیری حقیقی در دلش بیفتد و از سویی دیگر می بایست دست ارادت به شیخی دهد تا وی را ازشرِّ آلودگی نفسانی برهاند. به هر حال چالشِ یافتنِ پیر درعوالم عارفانه همچنان پا برجاست و حتی امروزه که توجه به رعایت اصول حقوق بشر مدِّ نظرها قرار دارد بیش از پیش خود را نشان می دهد. برای مثال به دفتر نخست «حکایت پادشاه و کنیزک» نظری می کنیم: شاه برای درمان معشوق، طبیبان را گرد آورد.جملگی فروماندند. روی به محراب آورد و گریستن گرفت و خوابش برد. در رویا اورا گفتند: فردا پیری می آید در خدمت او باش پادشاه با دیدن آن طبیب الهی ــ که می تواند رمزی از شمس تبریزی باشد نسبت به مولانا ــ یک باره عاشق وی گردید و دست از معشوق زمینی شست و گفت: گفت : « معشوقم تو بودستی؛ نه آن لیک کار از کار خیزد در جهان پیر درمان را چنین تشخیص دادکه باید زرگری را ــ که کنیزک، بیمار عشق به او بود ــ به در بار آورده به وصال وی برساند. پس از آن شربتی زهر آلود ساخت و بوسیله خوراندن آن به زرگر ذره ذره به زندگیش خاتمه داد. مولانا در همان زمان از خواندن ضمیر یاران، نارضایتیِ بعضی را از این قتل دریاقت: شاه آن خون از پیِ شهوت نکرد تو رها کن بدگمانیّ ونبرد کشتن این مرد بر دستِ حکیم نَی پیِ امّید بود و نَی ز بیم او نکشتش از برای طبعِ شاه تا نیامد امر و الهامِ اله آن که جان بخشد، اگر بکشد رواست نایب ست و، دست او دستِ خداست ... ۱/۲۲۶ اگر درست دقت شود، در بیت آخر، مصراع اول به خدا و مصراع دوم به طبیب الهیِ این حکایت اشاره دارد.میزان سرسپردگی مرید نسبت به مراد در تصوف تا چه حد باید باشد؟ بعضی از شارحان مثنوی که گرایش به تاویل حکایات آن از جنبهٔ عرفان نظری داشته اند در توجیه عمل آن طبیب الهی و رضایت پادشاه، این حکایت را یکسره داستان پردازی از نوع سمبولیک و تمثیلی پنداشته اند : « مراد از کنیزک نفس است و مراد از شاه روح باشد یا عقل جزوی » (۵). البته در مثنوی حکایات تمثیلی هم فراوان آمده است، اما مخصوصا در این حکایت هیچ التفاتی به رمز وکنایه نیست وگرنه این مقدار توضیحات در توجیه کردار پیر و همانندی آن با عمل کرد خضر که در قرآن ذکر آن رفته است (سورهٔ کهف، آیات ۶۵تا ۸۲) نمی آمد. افزون بر این، در مقالات هم سخن شمس تبریزی چالش بر انگیز ست که در تایید کشتن معشوقی، برای رهایی از عشق جسمانی سخن می گوید. یعنی ظاهرا قتلی رخ داده : « شیخ ابومنصور را پسری بود سخت با جمال. جوانی را دل به او رفته بود و شیخ واقف بود،به نور دل. آن جوان آمد به خدمت شیخ،که : « من مرید می شوم» شیخ قبول کرد. با خاصان و محرمان خود به راز می گفت که : « در این جوان گوهری هست عظیم و حجابی عظیم ، و من به هر دو واقفم ///» و می فرمود پسر را که در خلوت می آید با آن جوان /// تا شبی جوان قصد پسر کرد. حاصل، پسر را کشت و قصد کرد که بگریزد.شیخ صوفیان را بیدار کرد وگفت « فلان چنین حرکتی کرده است و می خواهد که بگریزد، و ما راه بر او بسته ایم.///// درب را نمی یابد، بیم است که زهرهٔ او بدرد، بروید و او را بگویید که شیخ تو را می خواند و احوالت می داند.» بیامدند، در را باز کردند، خانه پر خون دیدند، او را آوردند به خدمت شیخ.///// شیخ خندان خندان پیش آمد و در کنارش گرفت /////// و در مقام خود بنشاند و گفت: « تو را همین حجاب مانده بود تا به این مقام برسی » (۶) بنا بر گزارش موحد، مقالات شمس اکثرا حاصل تند نویسی هایی ست که اطرافیان شمس از گفتار های وی می نوشتند. امیدواریم نقل بالا زادهٔ خیال یکی از مریدان باشد، وگرنه امروزه هیچ وجدانی قتل بیگناهی را تنها برای رهایی از عشق به وی تایید نمی کند . به هر حال شاید چالش یافتن پیری کامل همچنان درضمیر مولانا جای داشت که در آخرین حکایت مثنوی، کار و کردار برادر سوم را تنها محدود به «کاهلی » کرد . وی مانند برادران دیگر به خدمت قطب و غوث دوران ــ پادشاه چین ــ نرفت ، بل که به خویشتن ِ خویش مراجعه کرد و راه توکل به عنایات الهی پیش گرفت . آوردن همه مقولاتِ مختص به اندیشه مولانا درحوصلهٔ این نوشتار نیست و کتابی پر برگ باید نوشت.موضوعاتی چون جبرو اختیار؛ وحدت یا کثرت وجود؛ تناسخ؛ تضاد و تکامل در هستی؛ ماهیّت وحی و الهام؛ عقل کلی و جزپی و امثال آن.در خاتمه به یکی از آنها بسنده می کنیم: شناخت شهودی و مواجههٔ مستقیم با حقیقت نیز یکی دیگر از دستاوردهای تفکر مولاناست: تا نسوزی نیست آن عینُ الیقین این یقین خواهی به آتش در نشین که تفاوت روش وی را با عرفان نظری و فلسفی از یک سو و با علوم تجربی از سویی دیگر نشان می دهد. البته وی ارزش علوم دیگر را نفی نمی کند بلکه پای چوبین استدلالیان را تنها در محدوهٔ اطلاعاتی خودشان سودمند می داند.با آوردن چند بیت برگزیده در این باره نوشتار را به پایان آورده قضاوت را بر عهدهٔ واننده می گذاریم: هر که در خلوت به بینش یافت راه او ز دانش ها نجوید دستگاه خرده کاری های علم هندسه یا نجوم و علم طبّ و فلسفه که تعلّق با همین دنیی ستش ره به هفتم آسمان بر ؛ نیستش علمِ راه ِ حق و علمِ منزلش صاحبِِ دل داند آن را یا دلش دفتر صوفی سواد و حرف نیست جز دل اسپیدِ همچون برف نیست … پایان (محمدبینش) https://zibarooz.blogfa.com/post/424 زیر نویس: ۵: اکبر آبادی؛ ولی محمد ـ مخزن الاسرار ؛ ج۱ ص ۳۶ . به اهتمام نجیب مایل هروی ۶: مقالات شمس، ص ۲۵۰ نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|