logo





اسد سیف از دادگاه سازمان رهایی‌بخش می‌گوید

بخش دهم از کتاب حلقه گمشده: دادگاه سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران

سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳ - ۱۰ دسامبر ۲۰۲۴

باقر مرتضوی

در نگاه به دادگاه اعضای سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران اینک می‌دانیم که؛ در پاییز ۱۳۵۰ به ساواک اطلاع داده می‌شود در خانه‌ای از کوی گلستان در تهران دو جوان رفت‌وآمدهایی مشکوک دارند. ساواک در "تعقیب و مراقبت" خویش، حلقه‌ی افرادی را کشف می‌کند و متوجه می‌شود عده‌ای به شکل گسترده و "سازمانی" در فعالیت هستند. تهرانی بازجوی ساواک در این رابطه می‌گوید: «خانه‌ای در کوی گلستان و خانه‌ای دیگر در جمشیدآباد که گویا خود سیروس نهاوندی و خواهر و دخترعمه‌اش زندگی می‌کردند، کشف شد. خانه‌ای دیگر بود که آقای اکبر ایزدپناه در آن‌جا بودند. بعد از آن‌که معلوم شد که این سازمان فعالیت دارد، ضربه" زده شد. تهرانى ادامه مى‌دهد كه كشف اين شبكه "به وسیله یک گزارش که دو نفر جوان اعمال و حرکات مشکوکی دارند، صورت گرفت»(۱)

اکبر ایزدپناه نخستین فردی‌ست که در هفدهم آذر آن سال بازداشت می‌شود. رحیم بنانی نیز در همین روز دستگیر می‌گردد. به فاصله‌ى یک هفته، دیگر اعضای گروه که عده‌ی آن‌ها را در اخبار از ۲۲ تا ۳۰ نفر ذکر می‌کنند، بازداشت می‌گردند.(۲) اگر به کیفرخواست متهمان در دادگاه استناد کنیم، منوچهر و سیمین نهاوندی در چهاردهم آذر، نعمت‌الله ایوزمحمدی در هیجدهم، کوروش یکتایی در ۲۴ و سرانجام احمد گیفانی در ۲۸ آذر بازداشت شده‌اند. در کیفرخواست از بازداشت سیروس نهاوندی لام تا کام خبری نیست.(۳) سیروس نهاوندی خود اما تاریخ بازداشت خویش را «۱۱ آذر ماه ۱۳۵۰ ساعت ۲ بعد از نیمه شب» ذکر می‌کند.(۴) اگر قول او را بپذیریم، نه اکبر ایزدپناه، بل‌که او نخستین کسی است که بازداشت شده.

بازداشت‌شدگان را به زندان اوين مى‌برند، در سلول‌هایی انفرادى و جدا از هم حبس مى‌كنند و به مدت سه ماه تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار می‌دهند. پس از آن به سلول‌های دیگری منتقل می‌كنند. «در اواخر زمستان ۱۳۵۰ در حالی که من و چند نفر دیگر در یکی از اتاق‌های عمومی دربسته‌ی زندان اوین بودیم، تعدادی افراد جدید را به اتاق آوردند...»(۵) سیروس نهاوندی نیز از جمله همین افراد است. از شدت بازجویی‌ها اگرچه کاسته شده، اما همچنان ادامه دارد.


اسد سیف

در یک روز بهاری سال ۱۳۵۱ عده‌ای از بازداشت‌شدگان را در اتاقی جمع می‌کنند. با چای و شیرینی از آنان پذیرایی می‌شود، عضدی، تهرانی، رسولی و ثابتی نیز حضور دارند. حسینی، یکی از بازجویان ساواک خطاب به آنان می‌گوید: «من اجازه می‌خواهم مقداری مقدمتاً توضیح بدهم که چرا شما را دعوت کردم و می‌خواهم این ناراحتی را از دلتان در کنم... من میدانم شما همه آدم‌های خوبی هستید، خیرخواه بودید، سابقه‌های‌تان را خواندم، درسته با شما سختگیری شده، من سعی میکنم این‌ها را جبران کنم و همه‌تان خانواده‌دار هستید و آدم بی‌سر و پا در بین شما نیست».(۶) صحبت‌ها اما با متلک‌پرانی تنی چند، دوام نمی‌یابد. سیروس نهاوندی در این جمع، بی‌آن‌که سخنی بر زبان راند، حضور دارد و به رفتار دوستش نسبت به حسینی معترض است.(۷)

زندگی در زندان و در انتظار دادگاه شکل خاصی برای گروه دارد. پس از پایان دوران زندگی در سلول‌های مجرد، ابتدا همه با هم هستند، یک‌بار نقشه فرار از زندان را نیز پی‌می‌ریزند، اما آن را اجرا نمی‌کنند. ایوزمحمدی در این میان دو بار اقدام به خودکشی می‌کند ولی زنده می‌ماند. سیروس نهاوندی را پس از چند ماه از بقیه جدا می‌کنند. «بعد از هفت ماه دیدیم دیگه از سیروس خبری نیست. فکر کردیم یا او را برای معالجه این ور آن ور برده‌اند یا اتفاقی افتاده».(۸) تا این‌که «روزی از سلول بالا یک‌دفعه صدای سیروس را شنیدم که به نگهبان می‌گفت مرا سوزاندند و شلاق زدند و غیره. سیروس بلند بلند حرف می‌زد، بالاخره ما را به زندان عمومی که زندانیان دیگر بودند، بردند».(۹) سیروس نهاوندی نیز همین موضوع را بعدها برای محسن رضوانی، مسئول سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور، می‌نویسد؛ «جمعه گاهی سراغ ما می‌آمدند و از همان درب سلول دستبند می‌بستند و چشم‌بند و می‌بردند و شلاق می‌زدند بی‌‌آن‌که حرفی بزنند یا دلیل‌اش را بگویند. یک روز پس از کتک زدن‌ها، شلان شلان داشتم به طرف توالت می‌رفتم و دستم را به دیوار گرفته بودم، کف پایم را سوزانده بودند و نمی‌توانستم درست راه بروم و با صدایی که سرباز نگهبان و رفقای زندانی می‌شنیدند فحش می‌دادم.»(۱۰)

در زندان قزل‌قلعه، در اواخر تابستان و اوایل پاییز ۱۳۵۱، «سیروس نهاوندی چندبار در بیرون قلعه دیده شده بود. او در خارج از چهاردیواری زندان و در کنار ساختمان اداری و بازجویی زندان قزل‌قلعه زندگی می‌کرد. پس از مدتی دیگر کسی او را ندید.»(۱۱) تهرانی می‌گوید: «ایشان را آوردند در داخل کمیته‌ی مشترک، در بغل اتاق رسولی، فرش انداختند، یخچال گذاشتند، تلویزیون گذاشتند، ایشان را نگه‌داشتند. اسم مستعارش را هم یک عده به نام کریمپور می‌شناختند و یک عده هم به نام بیژن افشار و همه می‌گفتند این بیژن افشار کریمی کیه؟ حتا بچه‌ها و بازجوها که این عمل را انجام می‌دادند، نمی‌دانستند کی هست.»(۱۲)

پرویز ثابتی، "مقام امنیتی" و سخنگوی ساواک، می‌گوید: «نهاوندی در شبکه‌ای که تشکیل داده بود، عده‌ای از قوم خویش‌های خود را نیز به فعالیت در شبکه کشانده بود، مانند خواهرزاده و برادرزاده... نهاوندی از این بابت خود را مسئول می‌دانست که قوم و خویش‌هایش را گرفتار کرده، به همین علت برای همکاری آمادگی داشت... بحثی با وی انجام دادیم و گفتیم که؛ در قبال این‌که قوم و خویش‌هایش آزاد شوند، باید خدمات بزرگی انجام دهد. چون افراد این شبکه هنوز داشتند می‌آمدند و او جزو گروه اولیه‌ای بود که به ایران آمده بود و این‌ها می‌آمدند که سازمان را به داخل منتقل کنند... ما از فعالیت‌های آن‌ها در آن‌جا اطلاع داشتیم و این‌ها قرار بود از کنار طالبانی، از کردستان عراق به تدریج وارد ایران شوند. ما با سیروس نهاوندی صحبت کردیم. گفت که؛ من باید به یک کیفیتی آزاد بشوم که بتوانم به نفع شما همکاری کنم، چون همه متوجه شده‌اند که من زندانی شده‌ام. باید کاری کرد که وانمود شود، مثلاً من فرار کرده‌ام. البته ساده هم که نمی‌شد از دست مأموران فرار کرد. خودش خواست که شلاقش بزنیم که آثار روی بدنش باقی بماند و آخر سر هم یک تیر به وی بزنیم... نتیجتاً بحث شد و طرح را چنین اجرا کردیم... [بدین سان] ظرف دو سه هفته ما رفتیم داخل همه شبکه».(۱۳)

با توجه به جریان "نمایش دادگاه" البته می‌توان فرضیه‌ای دیگر را نیز متصور شد و چنین پنداشت که نهاوندی به عنوان مسئول گروه، نه تنها برای رهایی خود و خویشان، بل‌که رفقای خود نیز از حکم مرگ، به همکاری با ساواک تن می‌دهد و سپس اندک‌اندک دامنه همکاری را تا وابستگی کامل دنبال می‌کند.(۱۴)

در سوم آبان سال ۱۳۵۱ در زندان خبری دهان به دهان می‌گردد: سیروس نهاوندی از زندان گریخته است. شایعه است که او را از زندان برای درمان به بیمارستان شماره دو ارتش منتقل کرده بودند و او در آن‌جا با استفاده از موقعیتی مناسب فرار می‌کند. در جریان فرار تیری نیز به بازویش اصابت کرده است. «یک روزی اصغر ایزدی آمد دست‌شویی و به من مورس زد که نهاوندی از زندان فرار کرده. داوود ایوزمحمدی گفت چه می‌گویید؟ گفتم می‌گویند نهاوندی از زندان فرار کرده است. داوود گفت بهش بگو معلوم نیست، قبول نکنید! من مورس زدم و به اصغر گفتم... همه‌ی سازمان‌ها و گروهای زندان می‌دانستند که ما فرار نهاوندی را قبول نکرده‌ایم».(۱۵) هم‌چنین « داوود به من گفت که به سه نفر گفته که فرار سیروس ساختگی‌ست.» آن سه نفر «صفر قهرمانی، کاظم ذوالانوار، از مجاهدین و عزیز سرمدی از بچه‌های گروه بیژن جزنی»(۱۶) بودند. خبر در بيرون از زندان اما مدت‌ها بازتابی ندارد.

سرانجام پس از ۱۸ ماه، در شانزدهم خرداد سال ۱۳۵۲، نخستین دادگاه محاکمه‌ی متهمان آغاز می‌شود‌. رسانه‌ها اما عده محاکمه‌شوندگان را هفت تن اعلام می‌دارند. بعدها آشکار می‌گردد که ساواک بازداشت‌شدگان گروه سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران را به عللی نامعلوم به دو بخش تقسیم کرده، برای محاکمه به دادگاه می‌کشاند. سیروس نهاوندی در هیچ‌يك از دو گروه نیست. شگفت اين‌كه نامی نیز از او در دادگاه آورده نمی‌شود. به متهمان با تهدید ابلاغ می‌دارند که اجازه ندارند در دفاعیات خویش از سیروس نهاوندی نامی بر زبان آورند: «نزدیک دادگاه‌مان که شد، آمدند به ما گفتند که شما می‌توانید دفاعیه‌تان را بنویسید... ولی اگر اسمی از سیروس ببرید، ما دادگاه را تعطیل میکنیم».(۱۷)

در آستانه‌ی دادگاه، در پنجم اردیبهشت سال ۱۳۵۲، یعنی ۴۱ روز پیش از تشکیل آن، اعلامیه‌ای از سوی سازمانی نوپا با نام سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران منتشر می‌شود.(۱۸) در این اعلامیه که نخستین اعلامیه سازمان است، صحبت از این است که: «اكنون هجده ماه از دستگيرى بيست و چهار تن از رفقاى ما مى‌گذرد». رفقا اما کسانی جز بازداشت‌شدگان سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران نیستند. در اعلامیه هم‌چنین تأکید شده؛ «رفقاى ما تحت شکنجه قرار گرفتند، شكنجه‌هايى كه بر آن‌ها پايانى نبود. ناگهان شروع و يك‌باره قطع مى‌گرديد تا باز در يك فرصت پيش‌بينى نشده ديگر تكرار شود و سخنان شيرين، وعده وعيد، شلاق داغ و ناخن كشيدن و بالاخره كه عاقل باش». چند نکته‌ی ظریف در آن ولی برجسته است. نخست این‌که بر مبارزه‌ی مشترک همه‌ی "گروه‌های انقلابی" در برابر "دشمن مشترک" تأکید دارد؛ «دژخيمان شاه به حق شيوه آزار و رهايى، دشنام و سخنان شيرين، بالاخره حبه قند و شلاق را به كار بردند اما اراده‌ی رفقا قوى‌تر از آن بود كه در مقابل اين‌ها شكسته شود. رفقا در زير سرنيزه دشمن شروع به تبادل تجربيات با ساير گروه‌ها و رفقاى انقلابى مى‌كردند و از يكديگر مى‌آموختند و شالوده وحدت ريخته مى‌شد. آن‌ها از زندان‌هاى ارتجاع با كمك هم مدارس انقلاب را مى‌ساختند». اعلامیه در این میان هم‌چنین برای نخستین‌بار، به شکل رسمی، یادآور می‌شود که؛ «رفيق ما سيروس نهاوندى كه در اثر شكنجه‌هاى غير‌انسانى و ممتد زندگى‌اش به خطر افتاده بود به بيمارستان شماره ٢ ارتش انتقال يافت و در تاريخ سوم آبان ماه از چنگال دژخيمان شاه خائن، اين سرسپرده امپرياليسم گريخت. دژخيمان ساواك افراد خانواده سيروس نهاوندى را زندانى و تحت فشار قرار دادند. اين‌بار ارتجاع بى‌رحمانه‌تر بر رفقاى ما تازيد و آن‌ها را مورد شديدترين شكنجه‌ها قرار داد. اما رفقاى ما عهد و پيمانى را كه با خلق و در واپسين روزهاى زندگى با رفقاى شهيد با مفتاحى‌ها، احمدزاده‌ها، حنيف‌نژادها و سعيد محسن‌ها بسته بودند از ياد نمى‌برند و مبارزه‌ی دليرانه‌ی اين شهيدان عزيز اراده‌ی انقلابى آن‌ها را براى مبارزه با دشمن مستحكم‌تر مى‌ساخت». اعلامیه با چند شعار پایان می‌یابد؛ «بگذار مرتجعين دادگاه‌شان را تشكيل دهند و با هر شهیدی دست‌ها را به‌هم بمالند و در خود‌فريبى فرو‌روند. ما آن‌ها را يكى پس از ديگرى نابود خواهيم كرد. ما به مرتجعين و مسئولان بزرگ و كوچك اين قصابى‌ها آشكارا اعلام مى‌كنيم كه آن‌ها را كيفر خواهيم داد و در هر كجا كه بخواهيم و در هر زمان كه به نفع ما باشد كار آن‌ها را خواهيم ساخت».(۱۹)

با توجه به این‌که هنوز هیچ خبری از دادگاه جایی درج نشده، شگفت این‌که در اعلامیه به صراحت آمده است؛ «فقط هفت نفر در اين به اصطلاح دادگاه شركت دارند». حکم دادگاه نیز از پیش حدس زده می‌شود: «شاه مزدور كارد خود را براى قتل رفقاى ما تيز مي‌كند به تصور آن‌كه با تيرباران‌ها انقلاب را سركوب كند».

با توجه به این‌که سیروس نهاوندی پیش‌تر در نامه‌ای به محسن رضوانی درباره‌ی فرار خویش از زندان و دادگاه پیشِ رو نوشته بود و خبر داده بود که به زودی اعلامیه‌ای در این مورد انتشار خواهند داد،(۲۰) می‌توان حدس زد که نویسنده‌ی این اعلامیه کسی جز سیروس نهاوندی نمی‌تواند باشد. محسن رضوانی از این حادثه سال‌ها بعد به درستی چنین یاد می‌کند: «اگر عباس شهریاری (مرد هزارچهره) قصد به دام انداختن حزب توده را داشت، نهاوندی هدف به دام انداختن سازمان‌های چپ غیرتوده‌ای را دنبال می‌کرد».(۲۱)

سرانجام دادگاه در شانزدهم خرداد ۱۳۵۲ در "اداره‌ی دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی به ریاست سرکار سرهنگ قضایی ابوالحسن غفارزاده و دادستانی سروان قضایی احمدرضا خردمند" در تهران تشکیل شد.

کیفرخواست "دادستان اداره‌ی دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی" درباره‌ی "کیفر" هفت متهم این پرونده، اکبر ایزدپناه، منوچهر نهاوندی، سیمین نهاوندی، احمد گیفانی، کوروش یکتایی، نعمت‌الله (عیوض) ایوزمحمدی و رحیم بنانی، چنین است: «توطئه به منظور برهم زدن اساس حکومت، تعرض به جان سفیر آمریکا، عضویت در دسته و جمعیتی با مرام اشتراکی، حمل اسلحه جنگی غیرمجاز، سرقت اتومبیل، استفاده از شناسنامه‌ی مجعول، جعل شماره‌ی اتومبیل، تخریب، سرقت بانک ایران و انگلیس و دخول در دسته‌ی اشرار».(۲۲)

در این دادگاه اکبر ایزدپناه به عنوان رهبر گروه، متهم ردیف اول است. دفاع از متهمان را دو وکیل تسخیری، سرهنگ حسین بهجت و سروان نیابتی، که هر دو از نظامیان بازنشسته ارتش هستند، برعهده دارند. متهمان بخشی از موارد اتهام را می‌پذیرند، بخشی را نیز چون "توطئه برای برهم زدن اساس حکومت" و یا "تشکیل سازمانی با مرام اشتراکی" قبول ندارند. کوروش یکتایی در این میان جز جعل شناسنامه هیچ اتهامی را نمی‌پذیرد. آنان البته از پیش تصمیم گرفته‌اند، دفاع ایدئولوژیک نکنند، پس به دفاع حقوقی اکتفا می‌کنند. مولازاده، یکی از افراد این گروه می‌گوید: «در زندان دوستان تصمیم گرفته بودند که هر کس هر طوری که دلش می‌خواهد از خودش دفاع کند. ولی بچه‌ها هیچ‌کدام از خود دفاع ایدئولوژیک نکردند بل‌که دفاع حقوقی کردند.»(۲۳)

سیروس نهاوندی نیز در نامه‌ای به "رفقای سازمان انقلابی" در خارج از کشور، بر این نکته تأکید دارد؛ «محاکمه‌ی رفقای ما بعد از عید باید شروع بشود. رفقای ما در این مدت تحت فشار شدید و وعده وعیدهای رنگین قرار داشته‌اند. وضع دادگاه نامعلوم است؛ ممکن است رفقای ما در دادگاه عمل بانک و سفیر را محکوم کنند!»(۲۴)

"سلاح‌ها و وسائل مکشوفه از متهمین را نیز به دادگاه آورده" و به نمایش مى‌گذارند. "سلاح‌هایی از قبیل مسلسل‌های عقبه، تعداد زیادی سلاح‌های کمری، مقادیری مواد منفجره، بمب ساعتی، فشنگ و پلاک‌های جعلی اتومبیل و چند دوربین" از آن جمله‌اند که بر میزی بزرگ در گوشه‌ی دادگاه قرار دارند.

رسانه‌ها (دو روزنامه‌ی کیهان و اطلاعات) اعلام می‌دارند که دادگاه علنی بوده و «خبرنگاران داخلی و خارجی، تماشاگران و گروهی از خانواده‌ها و بستگان متهمین» در آن حضور دارند.(۲۵) این خبر اما ریشه در واقعیت ندارد. گزارش یکسان از جریان دادگاه در دو روزنامه‌ی کیهان و اطلاعات نشان می‌دهد که آنان مجاز نبوده‌اند جز گزارش ساواک، گزارشی دیگر انتشار دهند. سیروس نهاوندی که از زندان "فرار" کرده، در نامه‌ای به محسن رضوانی، در این‌باره می‌نویسد: «دادگاه آن طور که می‌گویند علنی نبوده و جز چند خانواده و چند خبرنگار کس دیگر در دادگاه نمی‌توانسته شرکت کند. چنآن‌که چند زن، یک روحانی، یک دانشجو و تعداد دیگری افراد که نام آن‌ها برای ما روشن نیست را که به قصد شرکت در دادگاه آمده بودند دستگیر می‌کنند و به شکنجه‌گاه می‌برند.»(۲۶) او اما در همین گزارش جایی از حضور صدیقه رضایی، خواهر ۱۸ ساله رضایی‌ها، و جایی دیگر از حضور مادر رضایی‌ها می‌نویسد که «داد و بیداد راه انداخته بود؛ چرا نمی گذارید با فرزندان‌مان صحبت کنیم».

در این میان، خانواده‌های متهمان در بیرون از زندان کوشش به عمل می‌آورند تا با توسل به روحانی بلندپایه‌ای چون آیت‌الله خوانساری بر تصمیم و حکم دادگاه تأثیر بگذارند. به گزارش ساواک در ۲۱ خرداد ۱۳۵۲ «دوازده نفر از بستگان هفت خرابکار... به منزل آیت‌الله خوانساری در تهران مراجعه و از نامبرده خواسته‌اند که اقداماتی در جهت تخفیف مجازات آنان به عمل آورد. آیت‌الله خوانساری در مقابل خواسته آن‌ها گفته: باید با مقامات مربوطه تماس بگیرم و از وضع آن‌ها مطلع گردم».(۲۷)

سرقت مسلحانه‌ی از بانک ایران و انگلیس و هم‌چنین حمله به سفیر آمریکا در ایران، دو موضوع عمده هستند که دادگاه بر آن تأکید دارد. متهمان هر دو مورد از اتهام را می‌پذیرند. از تاریخ اقدام به اين دو عمليات چريكى تا بازداشت متهمان بیش از یک‌سال فاصله است. از همان گزارش ناکامل منتشر شده از جریان دادگاه در دو نشریه اطلاعات و کیهان، برمی‌آید که ساواک می‌کوشد تا ناکامی خویش را در کشف سریع عاملان آن دو حادثه در جریان نمایش دادگاه جبران کند. اهمیت این موضوع آن‌گاه آشکارتر می‌شود که بدانیم، سفیر آمریکا، دوگلاس مک آرتور دوم، یکی از چهره‌هاى شناخته شده ديپلماسى ايالات متحده بود که با استقرار در تهران مى‌بايست رهبریت سیاست آمریکا در منطقه را برعهده بگیرد. سفیر در آن شب آذر ١٣٤٩ میهمان اسدالله علم بود. آن دو از سیاست منطقه، رهبری شاه، دوستی آمریکا و ایران، و نقش آمریکا در منطقه صحبت کرده بودند. شاه از این میهمانی آگاه بود و توصیه‌های لازم را از پیش به اسدالله علم ابلاغ داشته بود. علم ماجرای آن شب را چنین روایت می‌کند: «شام سفیر آمریکا مهمان من بود. تمام اوامر شاه را تشریح کردم... ساعت دوازده شب از منزل من رفت. ساعت دوازده و سی دقیقه تلفن کرد که ماشینی از ماشین من گذشت، جلوی من ترمز کرد. دو نفر از آن بیرون پریدند و به ماشین من تیراندازی کردند، به طوری که تمام شیشه‌ها شکسته است... خیلی باعث تعجب من شد. فوری به شاهنشاه تلفن کردم. شاهنشاه شدید عصبانی و نگران شدند. امر فرمودند رئیس شهربانی، رئیس ساواک، رئیس رکن دو، رئیس ژاندرمری را بخواه و بگو باید اقدامات فوری در شناسایی و دستگیری این اشخاص بکنند. همه را خواستم. رسیدگی تا چهار صبح طول کشید...»(۲۸) البته می‌دانیم که شیشه‌های ماشین سفیر نه با شلیک تیر، بل‌که ضربه تبر شکسته شد. "اقدامات فوری" رژیم اما در "شناسایی و بازداشتِ عاملان حادثه" کار به جایی نمی‌برد و واقعیتِ امر تا بازداشت گروه، نامکشوف باقی می‌ماند.

ساواک بهره‌برداری دیگری را نیز از تدارک دادگاه متهمان در نظر داشت؛ «یک مقام امنیتی روز ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۰ در یک مصاحبه مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی که در آن خبرنگاران داخلی و خارجی حضور داشتند، درباره‌ی ربودن سفیر آمریکا در تهران» اعلام می‌دارد که «سازمان انقلابی که مرکز فعالیت خود را به عراق منتقل کرده بود، به مسئولین شبکه در ایران دستور داده شده ترتیبی فراهم آورند که سفیر آمریکا را ربوده و اعلام کنند در صورتی حاضر به آزادی سفیر خواهند شد که زندانیان خاصی از زندان آزاد شوند». این "مقام امنیتی" هم‌چنین اعلام می‌دارد که سیمین نهاوندی در همین رابطه به اروپا سفر کرده بود و "مذاکراتی با عمال عراق در این مورد اتخاذ" نموده بود. این مقام هم‌چنین اعلام می‌دارد که؛ «بر اثر نفوذی که به تدریج در داخل شبکه‌ی مذکور از طرف سازمان ما به عمل آمد، هر یک از توطئه‌های شبکه به نحوی خنثی گردید».(۲۹)

اگر توجه کنیم که رابطه‌ی عراق با ایران در این ایام متشنج است، و سیروس نهاوندی نیز به خدمت ساواک درآمده، آن‌گاه بهتر می‌توان سناریوی "مقام امنیتی" را مورد بررسی قرار داد.(۳۰)

این دادگاه نمایشی بیش از چهار جلسه دوام نداشت. در ۲۱ خرداد ۱۳۵۲ روزنامه‌ها نوشتند: «دادگاه عادی شماره‌ی یک دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ایران که از تاریخ شانزدهم خرداد ماه به ریاست سرکار سرهنگ قضایی ابوالحسن غفارزاده و دادستانی سروان قضایی احمدرضا خردمند برای رسیدگی به پرونده هفت تن از متهمان به خرابکاری تشکیل شده بود، پس از ۱۴ ساعت شور متوالی دیشب به کار خود پایان داد».(۳۱)

با پایان کار دادگاه، از هفت متهم، شش تن، اکبر ایزدپناه، کوروش یکتایی، احمد گیفانی، رحیم بنانی، منوچهر نهاوندی و نعمت‌الله(داوود) ایوز‌محمدی به اعدام و سیمین نهاوندی به ده سال زندان محکوم گردیدند. محکوم‌شدگان "از دادگاه تقاضای تجدیدنظر" در رأی صادره را می‌نمایند. در ۱۶ تیرماه ۱۳۵۲ روزنامه‌ها نوشتند که آنان مشمول "عفو ملوکانه" قرار گرفته‌اند. حکم شش اعدامی به حبس ابد و حکم سیمین نهاوندی نیز به ۸ سال تقلیل یافت.(۳۲)

دادگاه گروه دوم در مطبوعات انعکاس نیافت. مسعود مولازاده در این مورد می‌گوید: «قرار بود کل دادگاه علنی باشد. بعد منصرف شدند و تصمیم گرفتند که دادگاه را بخشی علنی و بخشی مخفی برگزار کنند. علت دقیق‌اش را نمی‌دانم. شاید به‌خاطر این بود که می‌ترسیدند به رژیم در دادگاه حمله کنیم و افشاگری نماییم، ولی به نظر من هم غیر از دفاع حقوقی بقیه‌اش بی‌معنی بود. دادگاه ما، دادگاه پر سر و صدایی نبود. نه تماشاچی داشتیم و نه خانواده‌هامان حضور داشتند، فقط عده‌ای ساواکی آن‌جا بودند که در زمان کوتاهی ما را محاکمه کردند و هر کس هم از خودش دفاع کرد. من هشت سال گرفتم. گرامی‌فرد هشت سال، کامران رفیعی پنج سال و بقیه هم بین چهار تا پنج سال».

و بدین‌سان جریان دادگاه سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران به پایان می‌رسد، پایانی که آغاز فعالیت‌های مشترک سیروس نهاوندی با ساواک و بنیان گرفتن سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران است.

___________________________

۱-  تهرانی، شکنجه‌گران می گویند، مؤلف: قاسم حسن‌پور، انتشارات موزه عبرت ایران، تهران ۱۳۸۶، ص۲۰۰
۲- -سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران در دومین اعلامیه خویش اعلام می‌دارد: " در آذرماه ١٣٥٠ لطمه‌اى به سازمان ما وارد شد و ٢٤ تن از رفقا دستگير گرديدند". متن کامل آن در بخش اعلامیه‌ها آمده است.
۳- روزنامه‌ی اطلاعات، چهارشنبه ۱۶ خرداد۱۳۵۲، ص ۴4
۴- تجاربی چند از مبارزه در اسارت، از انتشارات سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران، به نقل از؛ توده ارگان سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور، شماره ۲۳، اردیبهشت ماه ۱۳۵۲، ص ۹
۵- مهدی سامع، در مورد سازمان رهایی‌بخش خلق‌های ایران، در همین کتاب
۶- کوروش یکتایی، در مصاحبه با باقر مرتضوی، در همین کتاب
۷- کوروش یکتایی، پیشین
۸-  کوروش یکتایی، پیشین
۹- مسعود مولازاده در مصاحبه با باقر مرتضوی در همین کتاب
۱۰-  از نامه سیروس نهاوندی به محسن رضوانی
۱۱-  مهدی سامع، پیشین
۱۲-  تهرانی، پیشین، ص۲۰۴
۱۳-  در دامگه حادثه، بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی، گفتگویی با پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک، عرفان قانعی فرد، شرکت کتاب، آمریکا ۱۳۹۰، صص۲۶۶-۲۶۷ 
۱۴-  اگر این فرض را بپذیریم، آنگاه می‌توان حکم تبرئه‌ی شش متهم را از اعدام به حبس ابد نیز در همین راستا بررسی کرد. به یاد داشته باشیم که تنها داشتن اسلحه برای  اعضای گروه‌های چریکی در این ایام کافی بود تا اعدام گردند.  
۱۵-  مسعود مولازاده، پیشین
۱۶-  مسعود مولازاده، پیشین
۱۷-  کوروش یکتایی، پیشین، مولازاده نیز در مصاحبه‌ی خویش بر این نکته تأکید دارد.
۱۸-  در دومین اعلامیه سازمان تاریخ انتشار نخستین اعلامیه پانزدهم اردیبهشت ماه ذکر شده است.
۱۹- به نقل از اعلامیه سازمان آزادیبخش خلق‌های ایران، متن کامل آن در بخش اعلامیه‌ها آمده است.
۲۰- رای اطلاع بیشتر از این نامه به متن کامل آن در فصل نامه‌های نهاوندی در این کتاب رجوع شود.
۲۱-  نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، حمید شوکت در گفتگو با محسن رضوانی، نشر اختران، تهران ۱۳۸۶، ص۲۰۰
۲۲-  روزنامه‌ی اطلاعات، چهارشنبه ۱۶ خرداد۱۳۵۲
۲۳- مولازاده، در گفت‌وگو با باقر مرتضوی، همین دفتر
۲۴-  نامه‌ی سیروس نهاوندی به محسن رضوانی، همین کتاب
۲۵-  روزنامه‌ی اطلاعات، چهارشنبه ۱۶ خرداد۱۳۵۲
۲۶-  نامه‌ی سیروس نهاوندی، همین کتاب
۲۷- ساواک و روحانیت، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، تهران ۱۳۷۱، صص ۸۴-۸۳
۲۸-  یادداشت‌های اسدالله علم، جلد دوم، ویراستار علینقی عالیخانی، انتشارات مازیار- انتشارات معین، تهران ۱۳۸۰، صص ۱۴۰-۱۳۹
۲۹- محسن رضوانی این دیدار را تکدیب می‌کند. (به مصاحبه‌ی او در همین کتاب رجوع شود). می‌دانیم که تا دستگیری گروه، ساواک هیچ نفوذی در آن نداشت. "مشکوک شدن اتفاقی" باعث شناسایی آن می‌شود، چیزی که در دادگاه تهرانی، شکنجه‌گر ساواک، نیز عنوان می‌گردد. مقام امنیتی شاید هم بدین‌وسیله خواسته بگوید؛ همان‌طور که با نفوذ در تشکیلات تیمور بختیار در عراق، او را ترور کرد، قادر است در دیگر گروه‌ها نیز در داخل و خارج از کشور نفوذ کند. 
۳۰- روابط دیپلماتیک ایران با عراق در رابطه با مناطق مرزی بین دو کشور از سال‌ها پیش مورد اختلاف بود. با حاکمیت حزب بعث دامنه اختلافات گسترش یافت. با حمله‌ی ارتش ایران به سه جزیره تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی در سال ۱۳۵۰ و تصرف آن‌ها، دامنه‌ی بحران ابعاد دیگری به خود گرفت. عراق۷۰۰ هزار ایرانی را از این کشور اخراج نمود. حملات نظامی گه‌گاهی به مناطق مرزی سرانجام به جنگ بین دو طرف انجامید. تشنج‌های حاصله باعث شد تا موضوع مناقشه به سازمان ملل کشانده شود، چیزی که سرانجام به تصویب قطعنامه‌ی ۳۴۵ در سال ۱۹۷۳ (۱۳۵۳3) سازمان ملل شد. 
در طی این چند سال دولت عراق امکاناتی در اختیار نیروهای ایرانی مخالف دولت قرار می داد. رادیو میهن‌پرستان، رادیو سروش و رادیو آزاد ایران در شمار همین امکانات بودند. رادیو عراق در این سال‌ها از منابع مهم اخبار ضد دولت ایران به شمار می‌رفت. پناه دادن به تیمور بختیار، رئیس ساواک ایران نیز در همین رابطه صورت گرفت. فعالیت‌های مخالفین شاه در عراق خوشایند دولت نبود. مطبوعات وابسته به رژیم و ساواک در تبلیغات خویش همیشه می‌کوشیدند تا این فعالیت‌ها را ناچیز جلوه دهند. می‌دانیم که سازمان انقلابی حزب توده ایران نیز در عراق فعال بود. اظهار نظرهای مقام امنیتی را نیز می‌بایست در همین رابطه دید.
در همین رابطه است که می‌بینیم سیروس نهاوندی نیز که حالا به خدمت ساواک درآمده، در نامه‌ خویش به محسن رضوانی (اصل نامه در همین کتاب آمده است) بر پخش اعلامیه‌های سازمان آزادیبخش خلقهای ایران از سوی رادیو میهن‌پرستان و رادیو عراق تأکید دارد. به نظر میرسد که ساواک در کوشش است تا برای دولت عراق پرونده‌ای برای ارائه به سازمان ملل تدارک ببیند. شاید در همین رابطه باشد که پس از پذیرش قطعنامه‌ی سازمان ملل، فعالیت اپوزیسیون ایرانی در عراق محدود می‌شود، رادیوها تعطیل می‌شوند و یا به لیبی انتقال می‌یابند.
۳۱-  اطلاعات، دوشنبه ۲۱ خردادماه۱۳۵۲
۳۲- کیهان، شنبه ۱۶ تیر۱۳۵۲


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد