اشاره:
بحث درباره ی سينما و ادبيات، بحث رايجي است و ساليان سال است كه درباره ی اين مهم سخن ميگويند. هنگامي كه در خصوصِ سينما و ادبيات چيزي گفته يا نوشته ميشود، معمولاً پيرامونِ آثاري بوده كه ساخته شده است. اما متاسفانه هيچگاه درباره ی نوشتههاي بايگاني شده كه در چند قدمي سينما تا به امروز خاك ميخورند، سخني به ميان نيامده است. حال آن كه فيلمسازانِ بسياري وجود دارند كه نه تنها اقتباسهاي ادبي، بلكه حتي فيلمنامههاي اريژينال خود را هم موفق نشدند جلوي دوربين ببرند. يكي از فيلمسازاني كه در اين رده قرار مي گيرد "داريوش مهرجويي" است. اين فيلم ساز پر تلاش سال هاست كه برمبناي ادبيات فيلم ميسازد. از اين جهت سينماي مهرجويي با ادبيات گره خورده است. جالبِ توجه اين كه عليرغمِ اقتباسهاي متعدد، همواره حضورِ خود را با عنوان يك فيلم سازِ مؤلف تثبيت كرده است .
اما آن برداشت ناتمام؟
می دانستم كه یکی از رمان های شاخصِ ادبياتِ معاصرِ؛ "همسايهها" نوشته ی روانشاد "احمد محمود" قرار بود توسطِ داريوش مهرجويي تبديل به سريال تلويزيوني شود. اما بنا به دلايلي اين اتفاق نيفتاد. سؤال اين كه چرا اين کار عملي نشد، همواره در پسِ ذهنم بود. (البته فقط يك سؤال و نه بررسي آن). سال ۱۳۷۸ در جشنواره ی بين المللي فيلم فجر، مهرجويي را در سالنِ سينما استقلال ديدم كه گرمِ صحبت با "فرانچسكورزي" فيلمسازِ شهیرِ ايتاليا بود و من از نزديك شدن به مهرجويي و طرح سؤال صرفِ نظر كردم. بعدها به طورِ اتفاقي درتهران به سينما رفتم و از قرارِ معلوم آن جا هم لوكيشنِ فيلم "ميكس" بود و خب طبيعي بود كه آن جا هم نميشد طرح سؤال كنم، چرا که مهرجویی سخت مشغول کارگردانی بود. سال ۱۳۸۱ در جشنواره ی سينماي اجتماعي آبادان با مهرجويي قرار گفت وگو گذاشتم كه پروازِ او جابه جا شد و سريع تر به تهران رفت. سال ۱۳۸۲ كه فيلم مستندِ "قلمرنج" را درباره ی احمد محمود شروع كردم، برنامه ريزي كردم با مهرجويي در اين خصوص گفت وگو كنم. اما اين بار مهرجويي درگيرودارِ توليدِ «مهمان مامان» بود. حالا مهرماه ۱۳۸۴ است و فيلم قلمرنج هنوز در حالِ توليد است. با مهرجويي اين بار در خانهاش قرار ميگذارم و ميروم كه از تمامي جوانبِ آن هم نویسی و البته درباره ی پرداختِ او به ادبيات به گپ بنشينم. بياييد كمي بيشتر درباره ی سينما و ادبيات و تجربه ی ناكامِ رمان همسايهها در سينما بدانيم.
قبل از انقلاب قصد داشتيد رمان «همسايه ها» را تبديل به سريال كنيد. حتي فيلمنامه آن را با همكاري زندهياد "احمد محمود نوشتيد...
- قبل از انقلاب نبود البته، درست در آغازِ انقلاب بود.
مايل هستم بدانم اين رمان چه ويژگي هايي داشت كه شما به آن علاقهمند شديد و آيا چه شد كه اين اتفاق فرخنده - تعاملِ سينما و ادبيات ناكام ماند؟
- تعدادِ رمانهاي خوبي كه در ايران منتشر شده و امكانِ اقتباس از آن ها وجود دارد انگشتشمار است. اگر اولين را "بوف كور" بگيريم و بعد «شازده احتجاب» و بعد «سووشون» يا «عزاداران بيَل» اثرِ"ساعدي" و شايد يكي دو نويسنده مثلِ "صادق چوبك" با رمان «سنگ صبور»، "بزرگ علوي" با رمانِ «چشمهايش» و رمانِ «جاي خالي سلوچ» از "محمود دولت آبادي"، ديگر رمانِ چشمگيري كه قابليتِ اقتباس داشته باشد به چاپ نرسيده است. همسايهها از كتابهاي محبوب من است. اما اين كه به چه دليلي رمانِ محبوبِ من است، خيلي ميشود راجع به آن حرف زد. از شخصيتپردازي بگير، فضاسازي، روندِ قصه و آن تكنيكِ روايي و نثرِبه اصطلاح خيلي سليس كه خواننده را همين طور با خودش ميبرد پي خواهيد برد كه هم از لحاظِ اثر شسته و رفته و كار شده و درست و حسابي است (بخصوص آن فضاي دورانِ قبل از ۲۸ مرداد، دورانِ مصدق و فعاليتِ تودهايها)، وهم این كه مصادف ميشد با كودكي من كه در دبستان تحصيل ميكردم و خاطرههايي از آن دوران دارم. پس اين كتاب باز براي من يك بُعدِ ديگر باز كرد و يك جور به اصطلاح تلنگري بود به خاطراتِ گذشته و آن چه در آن زمان روي داد.
من خوب يادم هست ۲۸ مرداد يا ۳۰ تير و تظاهرات و ميتينگهايي كه جلوي مجلس ميدادند و آن مجلاتِ "تهران مصور" و "ترقي" را خوب يادم هست. بههرحال اين بود كه تمايل داشتم رمان همسايهها را آن هم بعد از انقلاب كه همه چيز زير و رو شده بود، (وضعيت فيلم و سينما و تلويزيون هم معلوم نبود كه چه ميشود)، ولي بههرحال همان طور كه شما در حالِ حاضر اين كار را از روي دل انجام ميدهيد، ما هم گفتيم بيائيم كار را از روي دل انجام بدهيم و ببينيم چه ميشود. با اميد به اين كه حكومتِ جديد كه به اصطلاح انقلابي شده و آمده كه حكومت كند، آن قدر از خود مطمئن است،آن قدر شفاف و باز است كه حساسيتي نبايد نشان دهد كه ما بیاییم يك تكه از تاريخِ معاصرِ خودمان را فيلم كنيم. یعنی با تكهاي از تاریخ كه اتفاق افتاده و واقعي است و خودمان هم آن را مشاهده كردهايم، مخالفت نكند. بههرحال با يك اميد اين شكلي رفتيم جلو...
چه عاملی باعث شد این مهم محقق نشود؟
اين كه چرا اين مهم محقق نشد؟ بههرحال اوايلِ انقلاب بود و هنوزوضع و حالِ فيلم و سريال و تصوير كاملاً رو هوا و معلق بود. هيچكس دقيقاً نميدانست چي به چيه؟ بنابراين، اصلاً حتي اقدام نكرديم كه سناريوي آن را بدهيم. آن زمان "قطب زاده" رئیس بود و بلبشويي غریب درجریان بود. اين است كه ديگر نشد كار كنيم. بعد هم كه سناريو را ادامه داديم گفتند كه آقاي محمود مشكل دارد! و نميشود اثرش را كار كرد که خيلي باعث تأسف بود. (من قبلاً مثل اين كه با شما صحبت كرده بودم كه توي اين اسبابكشيها و اين چيزها فيلمنامهاش را گم كردم. يا شايد هم به كسي داده باشم و فراموش كردم پس بگيرم شما داريد يك نسخه از اثري كه توأمان براي سريال نوشتيم؟)
من كه نه! اما گمان ميكنم قبلاً گفته بوديد يك نسخه پيش سيامك فرزند محمود است...
- آره... سيامك پسرِ محمود آن موقع با ما بود. شما ميتوانيد يك نسخه از ايشان براي من بگيريد؟
شما هيچگونه نسخهاي از آن نداريد؟
- نه! يك نسخه حجيمي هم بود كه فكر ميكنم جلدِ مشكي داشت و خيلي هم خوب صحافي و تايپ شده بود. بههرجهت آن فيلمنامه را ميشود الان چاپ كرد. جزو كارهاي ادبي خوبي ميتواند باشد براي سينما. براي اين كه ما بعدها خيلي چيزها را اضافه كرديم، يك سري عوامل ديگر به شخصيتپردازي اضافه كرديم. اصلاً شايد بتوان آن را حالا ساخت. من از شما خواهش ميكنم همينطور كه با من تماس گرفتيد و آدرس منزل مرا پيدا كرديد و آمديد- همت كنيد و يك نسخه از فيلمنامه را هم به من برسانيد. خيلي ممنون ميشوم.
سعي و تلاشِ خودم را ميكنم. با توجه به اين كه در رمانِ همسايهها، گاهي زبانِ بومي، كاراكترهاي بومي نمود پيدا ميكنند و با توجه به اين كه شما بهجز فيلم گاو كه البته يك فيلم روستايي است سابقه ی نزديك شدن به اين فضاها را نداشتيد، چگونه با فضاي كلي رمان كنار آمديد؟
- رمانِ همسايهها فضاي بومي ندارد. فضا، فضاي فقيرنشين شهرِ اهواز است. اتفاقاً من در اهواز بودم. سال هشتم دبيرستان را ما در اهواز بوديم. به دليل كاري كه پدرم پيدا كرده بود در دبيرستان شاپور هم درس ميخواندم. جزو تيم بسكتبال هم بودم. بعد هم محلههاي فقيرنشين، كپرنشين، رودِ كارون و آن بلم سواريها، همه ی این ها براي من آشنا بود. بنابراين فضاي رمان برايم بيگانه نبود. بعد هم شخصيتها خيلي خوب پرورده شده بودند. اين ها بومي نيستند. اين ها اهلِ اهواز و تهران و شهرستان های دیگر هستند. لهجه ی خاصي ندارند، يا اين كه به زبانِ ديگري صحبت كنند كه فهميده نشود. چيزي كه مهم بود فضای قصه و پسر جوان و فعالیتهای سياسي آن دوران و فعاليتِ احزابِ سیاسی، شاه و مصدق و تودهايها و عشقي كه درکتاب شکل میگیرد، سيه چشم و آن قضایا. تمام اين ها رمان را جذاب و گيرا میكرد.
آشنايي شما با محمود از طريق رمان همسايهها بود و يا اين كه ديگر آثارش را خوانده بوديد؟
من آثارِ قبل از همسايه ها را هم خوانده بودم. درست نميدانم آشنائی من با آثارِ محمود کی و چطور شروع شد. ولی مجموعه داستان هايش را خوانده بودم كه اغلب راجع به جنوب بود. بعد هم كه كتابهاي ديگرش را مثل "زمین سوخته" و بعدها "مدار صفر درجه" را دنبال كردم. بههرحال رمانِ همسايهها در آشناييام با محمود شروع جدي بود. يادم هست که از آقاي محمود دولت آبادي سراغِ احمد محمود را گرفتم که او را ميشناخت و به اتفاق هم به منزل محمود رفتيم. ايشان از پيشنهادِما استقبال كردند و رفتيم براي نوشتن سناريو.
احمد محمود جزو معدود نويسندگاني است كه درباره ی پروسههاي ملتهب و متفاوتِ تاريخِ معاصر قلم زده است. براي مثال: همسايهها درباره ی دهه سي و كودتاي ۲۸ مرداد، رمانِ مدار صفر درجه درباره ی سال هاي پاياني حكوت شاه، رمانِ زمين سوخته درباره ی جنگ و اتفاقاً اولين رمانِ جنگي است. فكر ميكنيد چه چيزي باعث شده است احمد محمود اين گونه نظارهگر باشد و به نوعي آثارش سند زمانه ی معاصر ما شود؟
- ببينيد احمد محمود براي من، اول از هر چيز يك روشنفكر بود. يعني اهلِ تفكر بود. به فلسفه علاقه داشت. توجه كردنش به مسأله ی ماركس و ماركسيسم و اين ها بدونِ پشتوانه نبود. يعني يك پشتوانه ی غني ادبي داشت و اين كتب را تا آن جايي كه ترجمه شده و دمِدست بود خوانده بود. علاوه بر اين ها او يك هنرمند بود. يعني شاعري كه به قصهنويسي علاقه داشت و قصهنويسِ ماهري بود. ميدانست چگونه شخصيتها را بچيند، قصه را پيش ببرد، و از اين لحاظ قصههايش را جذاب کند. مجموعه ی اين دو نگاه - از يك طرف انسانِ مدرنِ امروزي و از طرفِ ديگر مثلِ همه ی ما حساس نسبت به عقبماندگي و فرار از فقر و بيكاري و فلاكت و جهان سوم بودن و در جا زدن، در این وضعیتِ جهان سومی. او می دید كه چگونه دور و برِ ما همه پيشرفت كردند، رفتند جلو، در جنوب عربها شدند جهانِ اول. آنطرف تركيه پيشرفت كرد. اما هنوز ما در جا ميزنيم. بههرحال اين دردِ عقبماندگي را شديداً حس میکرد و به اين دليل توجه اش به همان انسانِ تحقير شده و مفلوك و فقیر و بدبختِ امروزی مابود. طبقه ی قرباني شدهاي كه سال هاست گريبانگير فقر و بینوایی است. همه ی اين چيزها را سعي ميكرد از طريق مديومِ ادبي رمان، قصه، مديومي كه در اختيار داشت که خود يك مديوم بسیار غنی و وسيعی است، و با استفاده از آن سعي ميكرد كه التهابِ درونياش را، بيقراري اش را رنجي كه از بدبختي و بيعدالتي مردم ميكشید را در كارش منعکس کند و اين جالب است كه بدون شعار وتمسک به گل درشت و فرياد و فغان هاي احساساتي دست به نوشتن ميبرد.
به سخنِ دیگر؛ احمد محمود می دانست که دارد رمان می نویسد، قصه می نویسد، کارِ ادبی می کند، گزارش دهی صرف و یا بیانیه نمی نویسد.
ویژگی احمد محمود همین بود كه كارش را صيقل ميداد. چيزي را بیجهت كش نميداد. اهل ايجاز بود، نثرش روان و ساده و بیتکلف بود. اهل آرتيستبازي كلامي و اين چيزها نبود. ايدئولوگ نبود؛ يعني آدمي نبود كه اهل جزميت باشد و معتقد و مومن به يك اسمي خاص. هنر هم به او كمك كرده بود و خودش هم استعدادش را داشت كه به اصطلاح در بندِ اين چيزها نيفتد. بنابراين كارش تلطيف شده بود. از شعار دادن رها بود. فقط نظاره ميكرد و به صورتِ عيني سعي ميكرد آن ها را بازنمود كند.
شما جزو معدود سينماگراني هستيد كه در طول چند دهه فعاليت سعي كردهايد سينما و ادبيات را به هم نزديك كنيد، بعضی از فيلمنامههاي شما اقتباسي از ساعدي، گلشيري، نصيريان، ترقی، مرادي كرماني، همچنین از سالینجر، ایبسن، و...است. مايلم بدانم چه چيزي باعث شده است شما اين گونه به اقتباس از ادبيات بپردازيد؟
- من با ادبيات بزرگ شدم. و به نظرِ من سينما از ادبيات جدانيست. منبع اش يكي است. جوهره ی آن ها يكي است. اما اين يكي به صورتِ كلامي، آن يكي به صورتِ تصويري است. ولي از طريقِ كلام باز تصوير ميدهد. بنابراين اين دو در هم ادغام شدهاند. ما اصلاً با ادبيات بزرگ شديم، قصه خوانديم، قصه شنيديم، روي پرده ی سينما قصه ديديم، روي صحنه ی تئاتر قصه ديديم، با شعر بزرگ شديم، حافظ خوانديم، سعدي خوانديم، مولانا خوانديم. بعد هم اين كه سينما ماهيت اش با كلام شروع ميشود. بايد چيزي بنويسم كه ميشود فيلم نامه. در واقع فيلم نامه به عنوان يك مديوم كه بايد قصه داشته باشد، فكر داشته باشد، ايده داشته باشد، معنا داشته باشد و ربط داشته باشد به وضعيتِ وجودي انسانِ كنوني، تفاوتِ چنداني با ادبيات ندارد. وضعيت يكي است. يعني شما بايد بافتِ قصه را بچيني، شخصيتها را هدايت كني، ديالوگها و ... حالا اين ها در رمان كمي مفصلتر بهش پرداخت ميشود. در سينما ميتواند موجزتر باشد. در كل اما زياد با هم تفاوت ندارند. بعد به عنوان فيلم ساز ميتوانيد فيلمنامه را يك مرحله بالاتر ببريد تبديل به تصويرش كنيد، ميشود سينما. آن تصويرِ نهايي مهم است. فيلم نامه با اين كه مديومِ ادبي جا افتاده است، توسطِ تصوير رئاليزه مي شود. يعني تحقق مييابد و يقين پيدا ميكند. اين است كه باعث ميشود شما به عنوان فيلم ساز، نه تنها بازيگر و موزيسين و فيلمبردار را كارگرداني كنيد، قصه را هم بايد كارگرداني كنيد؛ يعني فيلمنامه را هم بايد هدايت كنيد. اين جاست كه ديگر زياد مهم نيست ايده اصلي فيلمنامه از كجا ميآيد. ايده ميتواند از تجربه ی شما بيايد، ميتواند از تجربه ی آن يكي بيايد و ... ميتواند اين قصه خارجي باشد، ميتواند داخلي باشد. اين ها زياد مهم نيست. مهم اين ست كه مضمون و ايده ی قصه را چگونه ميخواهيد تبديل كنيد به فيلم نامه. اين ديگر به مهارتِ شما بستگي دارد. به عنوان يك فيلم نامهنويس، سينما به شما اين امكان را ميدهد؛ يعني امكانِ بنیادی سينماست كه فيلم نامه میتواندتوسطِ چند نفر نوشته شود. یعنی پنج نفر فیلم نامهنویس روي يك فيلم نامه كار كنند. شما ميتوانيد دو نفر فيلم نامهنويس داشته باشيد. ميتوانيد يك رمان را تبديل به فيلم كنيد، ميتوانيد يك قصه را به فيلم تبديل كنيد. بنابراين به نظرِ من در اين زمينه بايد حداكثر استفاده را بُرد. شما مي دانید 90% فيلم هايي كه در دنيا ساخته مي شوند يا برداشتي از قصه است يا رمان است و خيلي كم پيش مي آيد يك فيلم بر مبناي فيلم نامه ی ارژينال ساخته شود. تازه آن فيلم نامه هاي ارژينال هم همیشه يك نويسنده ندارد،گاه دو يا سه فيلمنامهنويس آن را مينويسند.
با توجه به صحبتهاي شما، نتيجه ميگيريم همه ی اين موارد در رمانِ همسايهها مستتر است؟
- آره ديگه. اتفاقاً رمانِ همسايهها خيلي درست و جا افتاده است براي سينما. يعني از نظرِ ساختاري، از نظرِ معماري قصه، همه چيز درست است. داستان هايي را كه من براي فيلم برداشت كردهام به آن ها ابعادِ ديگري اضافه كردهام. مثل داستان "گاو" یا "آقای هالو"، یا "دایره مینا"، این ها توي فيلم ابعاد وسيعتری پیدا میکنند. اين امكان را خودِ سينما ميدهد. منتهي بايد جوهرهاش باشد.
اگر فيلمنامه ی همسايه ها پيدا شود - هنوز مايل هستيد آن را بسازید؟
- بله خيلي دلم ميخواهد الان يك نسخه از آن را پيدا كنم و بيندازم توي جريان ببينم چه ميشود. اگر بشود عالي است. به نظرِ من يكي از سرمايههاي خوب خواهد شد. خودِ آن فضاي ۳۰ تير - ۲۸ مرداد ۳۲ در اهواز اصلاً ميشود يك سِت ديگري بسازيم و اين امكانپذير است.
اين پروژه را تا كجا پيش برديد؟
تا مرحله ی انتخابِ بازيگر و تست گريم.
قرار بود چه كساني در اين فيلم بازي كنند؟
- علي نصيريان قطعي شده بود.
اميدوارم روزي اين فيلم ساخته شود.
- من هم اميدوارم اين اتفاق بيفتد.