
باقر جان، در اینجا من سعی میکنم فقط آنچه را که از زندان به خاطر دارم، بدون آمیختن با آنچه که بعدها شنیده و خواندهام، به اختصار بیاورم:
در سال ۱۳۵۳ که من در قصر زندانی بودم با عدهای از اعضای دستگیر شده سازمان رهاییبخش همبند بودم. لازم است یادآوری کنم که ما در بندهای ۴ و ۵ و ۶ زندان قصر بودیم. زندانیانی که در این سه بند بودند، غالباً محکومیتهای سنگینی داشتند و به همین دلیل آنها را از زندانیان بندهای دیگر (که یا هنوز محکومیت قطعی نگرفته بودند و یا محکومیتهای کمتری داشتند) جدا کرده بودند. در این سه بندی که ما بودیم، بندهای ۴ و ۵ کاملاً به هم متصل بودند و در واقع بند واحدی محسوب میشدند، اما بند ۶ که حیاط بزرگی داشت، با یک در آهنی (البته میلهدار) از دو بند دیگر جدا میشد، ولی روزانه سه بار (برای صبحانه و ناهار و شام به مدت یک ساعت) در باز میشد و ما (که در بند ۶ بودیم) میتوانستیم به بند ۴ و ۵ برویم، ولی افراد این بندها حق نداشتند به بند ۶ بروند. در آن موقع اکثریت بچههای اصلی (یا بهتر بگویم) رهبران سازمان رهاییبخش (از جمله داوود ایوزمحمدی، اکبر ایزدپناه، منوچهر نهاوندی) در بند ۴ و ۵ بودند و فقط رحیم بنانی در بند ۶ بود. به همین دلیل، من فقط با رحیم بنانی حشر و نشر داشتم و رابطهمان هم گرم و رفیقانه بود.
موقعی که ماجرای فرار سیروس نهاوندی در زندان قصر پیچید و چند و چون آن به یکی از موضوعات پچپچههای زندانیان تبدیل شد، داوود ایوزمحمدی به یکی از رفقا که با وی رابطه گرم و نزدیکی داشت، گفته بود که دستِ خودِ ساواک در کار است و تأکید هم کرده بود که این حرف نباید به کسی منتقل شود و اگر ساواک بفهمد که او چنین حرفی زده، حتماً میکشندش و مخصوصاً تأکید داشته که مبادا گفته او به بیژن جزنی برسد، چرا که میترسیده بیژن خبر را به بیرون منتقل کند و بخواهد ماجرا را افشاء کند. چندی بعد، ایوزمحمدی با خود من هم در این باره صحبت کرد و همان تأکیدات را با من هم مطرح کرد و حالت بسیار وحشتزدهای داشت و گمان میکرد که سربهنیستاش میکنند. او هم میخواست این ماجرا را لااقل با عدهای از زندانیان مورد اعتماد در میان بگذارد و هم میترسید که با پخش خبر، ساواک به سراغاش بیاید و سرش را زیر آب کنند. او به شدت از منوچهر نهاوندی نیز وحشت داشت و فکر میکرد او هم با ساواک همکاری میکند و درست به همین دلیل، هیچوقت از او جدا نمیشد.
اما برخلاف تصور و ترس ایوزمحمدی (که فکر میکرد خودش تنها کسی است که به همکاری سیروس نهاوندی با ساواک پیبرده) ماجرا از جاهای متعددی (که غالبشان نیز ربطی به ایوزمحمدی نداشتند) افشاء شد و چند ماه بعد، در همان بندهایی که ما بودیم، خیلیها از آن خبر داشتند. وقتی خبر تا حد زیادی پخش شده بود، من در اینباره با رحیم بنانی صحبت کردم و خواستم نظرش را بدانم. اما او با کمال آرامش و قاطعیت هر نوع احتمال همکاری سیروس نهاوندی را با ساواک نفی میکرد و معتقد بود که همه آن حرفها بیپایه و بیانصافانه هستند.
آنچه گفتم مربوط به فضای زندان قصر در سال ۱۳۵۳ بود؛ اما دو سال بعد ماجرای همکاری سیروس نهاوندی با ساواک در غالب زندانها به یک باور عمومی تبدیل شده بود و در سال ۱۳۵۶ که عدهای از بچههای گرفتار آمده در تور پلیسی نهاوندی، پایشان به زندان اوین رسید، دیگر هیچکس در همکاری سیروس نهاوندی با ساواک تردیدی نداشت.
محمدرضا شالگونی - سپتامبر ۲۰۱۴ / شهریور ۱۳۹۳