logo





«کلام سی و نهم از حکایت قفس- کشف ماده ای خطرناک درخاک قبرستان های قدیمی»

جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ - ۲۲ نوامبر ۲۰۲۴

سيروس"قاسم" سيف

seif.jpg
(حالا، بالاخره دليلش چی بود؟! خرابی مونيتورما؟!).
(خرابی مونيتور و يه چيزی که تو، حتا توی خوابات هم نميتونستی ببينی!).
(مثلن؟!).
( اولن، سوژه ات، عوض يک نوع ولتاژ، پنج نوع ولتاژ ميفرسته! ثانين، قطر ولتاژ خواب و خيالاتش، بلندتر ازطول ولتاژ فکرای جنابعاليه!)
( اينو کی ميگه؟ تو؟!).
(نه. دستگاه ميگه! همين دستگاه جديده!).
( خب که چی؟!).
(خب، يعنی عقبی ديگه!).
( از چی عقبم؟!).
( از سوژه ات!).
( صبر کن! جوجه رو آخر پائيز ميشمرند!).
(ولتاژ خواب و خيالات سوژت مياد و مينشينه روی ولتاژ فکرای تو، و همه چيز و قاطی و پاطی ميکنه!).
( خب! اينو که خودم هم ميدونستم!).
( ميدونستی؟!).
( معلومه که ميدونستم!).
( از کجا ميدونستی؟!).
(خب، می بينم! ولتاژ خوابائی که می بينه، روی مونيتورمنه!).
( ولی ميدونی که سوژه ات ، چه نوع خوابائی می بينه؟!).
( اينو ديگه مرکز باس بگه. مسئوليتش با اوناس!).
( خواب شرکت رو می بينه!).
(کدوم شرکت؟)
(شرکت جولاشگا!)
(شرکت جولاشگا؟!)
(بعله! خواب شرکت جولاشگا!)
( ميتونی خواباشو بدی رو مونيتور سه؟).



( نه. تا مونيتور چهاردرست نشه، نميتونم برات بفرستم. فقط خیلی مواظبش باش! ممکنه که ....خشششش ...شششششش.... شششش .....ششش.....)
(الو!.... اولو!.....الو!... صدات نمیاد!.... چی شد؟!.....الو!...)
( خخخشششش خشششششش ... متاسفانه.....خششش خشش خشش .... تنها راه حل ممکن .... خشششششششش برای شرکت، خشخشخش..اين است که ...هرچه زودتر، پروژه هائی که بر اساس استفاده از خاک قبرستان های قديمی بنا شده است، متوقف شوند و موادی هم که تا اين زمان از خاک قبرستان ها، استخراج شده اند، به دريا ريخته شوند؛ چون، تنها آب است که خنثی کننده ی عوارض خطرناک ناشی از مواد استخراج شده است!موادی که .....)
(الو!....صدامو ميشنوی؟! ... این صدا چیه؟!)
(الو!... الو!... آره صداتو میشنوم، حالا!...)
(چی شد، یه دفعه؟! این، صدای کی بود؟! ای حرفا چی بود؟!...)
(صدای فکرکردنها وو خواب دیدن های سوژه ی جنابعالیه دیگه ! يکدفعه همينجورکه شنیدی شروع میشه! الان، داره دوباره میاد صدای فکراش ... ميشنوی؟! داره باز شروع میشه! گوش کن!"...... شرکت به خاطر گرفتاری های ناشی از.....".... الو!....... الو!...".... به اجرا در آورردن پروژه ی عظيم قبرستان های قديمی، درگير انتقال خودش به زندگی " پنهان" است که ناگهان، زنگ خطر به صدا در می آيد: چه خر شده است؟! يکی از متخصصين شرکت جولاشکا، در خاک قبرستان های قديمی، به کشف ماده ی بسيار خطرناکی دست يافته است... خشششش! ... خش خش خششش ... و همزمان با آن..."......الو!....الو!..... چی شد! چرا تليفونو قطع کردی؟!"........).
( من قطع نکردم! فکرها و خواب های سوژه ات بود که اومد رو خط!..... می بينی چه ولتاژ بالائی داره!....... وقتی مياد، هر ولتاژی رو که بذاری سر راهش، ميشکونه و ميره جلو! خلاصه، خيلی باس مواظبش باشی که با اين خواب و خيالاتی که می بينه، کار دست خودت و ما، نده!).
(بابا، بی خيال! ديگه خيلی داری قضيه رو گنده ميکنی!).
( باشه! از ما گفتن و از تو، نشنيدن. اميدوارم،دفعه ی بعد که باهات تماس ميگيرم، سوژه ات، جای تو ننشسته باشه وو تو، جای سوژه ات!).
( بهت که گفتم، جوجه رو آخر پائيز ميشمرند!).
( خب!….. مثل اينکه، يکی پشت خطه…. من باس ديگه برم…. کاری داشتی، تماس بگير…. خداحافظ).
( خدا حافظ……......پهلوون!....... پهلوون ن ن ن ن ن ن!...... با تو هستم!).
( بفرمائيد پهلوان. گوشم به شما است).
( اين دری وريا چيه که با خودت ميگی؟!).
( کدام دری وری ها پهلوان. من که چيزی عرض نکردم).
(چی چی، چيزی عرض نکردی؟! دارم رو مونيتور می بينم!).
( چه می بينيد روی مونيتور قربان؟).
( ولش کن!...... بی خيال!..... شنيدی که يارو، چی ميگفت؟!).
( کدام يارو پهلوان؟).
( همين يارو که تليفون زد ديگه!).
( خير پهلوان. نشنيدم).
( اهه! چطو نشنيدی؟!).
(درکابينتان را که می بنديد، صدايتان بيرون نمی آيد).
(کابين! کدوم کابين؟! ما، الان توی تاکسی هستيم يا توی هواپيما؟!).
( به گمانم بايد درون تاکسی باشيم).
( پس چرا ميگی کابين؟!).
( نميدانم. شايد که بازهم خواب ميديدم).
(پس، اون چيزائی که من، رو مونيتور ميديدم، بی خود نبوده!....خواب چی ميديدی باز؟! خواب هواپيما؟!).
( شايد هم، خواب قطار ميديدم. برايم روشن نيست پهلوان).
( توی اون هواپيما يا قطار، با کی بودی وو داشتی کجا ميرفتی؟!).
( نمی دانم. يادم نمی آيد….. تاکسی بود؟…هواپيما بود؟…. يا قطار و يا کشتی يا زير دريائی… يا هليکوپتر…يا…. يک سفينه ی فضائی و..... يا…. نمی دانم...... بيشتر از اين، يادم نمی آيد پهلوان…. ولی هرچه بود، شما توی کابينش بوديد….. مثل همين حالا….. شما، آن جلو نشسته بود، پشت فرمان و…....بعضی وقت ها هم، مثل همين حالا، تنها نشسته بوديد وبعضی وقت ها هم، با چند نفر ديگر و من، ….. پشت سر شما بودم، بعضی وقت ها هم، مثل همين حالا، تنها و بعضی وقت ها هم، با چند نفر ديگر و بين من و شما يا بين ما و شما، مثل همين حالا،…. يک ديوار شيشه ای بود که …. هی رنگش تغيير می کرد…. و من، گاهی از پشت آن ديوار شيشه ای رنگين، مثل همين حالا، می توانستنم شما را ببينم و…. گاهی هم نمی توانستم و….. جلوی شما هم، مثل همين حالا، يک ديوار شيشه ای بود و…. پشت آن ديوار شيشه ای هم…. گاهی، مثل همين حالا، يک ديوار بتونی بود و گاهی، آسمانی آبی و گاهی آسمانی ابری و گاهی امواج آب که هی بالا می آمدند و…. ديگر نمی دانم…..نمی دانم…. يادم نمی آيد…. نه…. يادم نمی آيد).
( خب!.... پس اينطور که ميگی، داشتی خواب ميديدی و نفهميدی که کی به من تليفون زد وو …. اهه!..... راس ميگی.... خواب هم که نبودی، سويچ اون تليفون عقبی، بسته بوده وو مونیتورش هم قطع بوده وو.... عجب!..... کی بستم تلفونو، کی قطع کردم مونیتورو که خودم يادم نيست؟!.... اهه!….. اين شيشه ی وسطمون هم که بالا بوده!….. جل الخالق!…. حق با توئه!….. آره…. خب، معلومه که وقتی اين شيشه جاکش به قول تو رنگی، بالاکشيده شده باشه و سويچ تليفون و مونیتور اون عقب هم بسته شده باشه، خب... چيزائی که تو اين به قول تو کابين، ميگذره ، .... خب.... نميبينی وو نميشنفی ديگه!..... درست ميگم؟!).
( بلی. درست می فرمائيد پهلوان).
( در هرصورت بی خیال!….. مهم هم نيست... حالا خودم بهت ميگم..... آره..... اونی که تلفن زد، از چلوکبابی بود….يارو ميگفت، پس چرا نمياين؟!..... خيلی شلوغه.... اگه نمياين، ميزی رو که رزوکردين، بدم به مشتری ديگه!...... گفتم نه!نه!.... تو راهيم بابا!.......داريم ميايم..... کمر و پشتت در چه حاله پهلوون؟..... بالاخره راست شد يا نه؟!).
( بلی..... تا حدودی دارد راست می شود.... اگر يک چند....).
(خلاصه، می خوام بهت بگم که ميزمون رزرو شده وو منتظرم که کمرت راس شه وو راه بيفتيم طرف چلوکبابی!... حالا تا کمرت راس شه، ...... اون دستتو، يه لحظه بده بياد اينجا ببينم که دنيا دست کيه!).
(چرا پهلوان؟).
(سؤال پرت نکن پهلوون ديگه! ميدونی که وقتی چاکرت ميگه که دستتو بده، باس فورن، دستتو بدی ديگه! درست نميگم؟!).
( چرا پهلوان. درست می فرمائيد. کدام دستم، پهلوان؟).
( ای والله! دست راستتو.....قربون آدم فهميده و عاقل!....... يه لحظه صبرکن....که... اين شيشه ی وسطوخوب بکشم پائين و...... خب.... حالا بده بياد........ آها..... خوبه..... ... بقيه انگشتاتو جمع کن و.... ققط انگشت کوچيکه رو بکن توی اين لوله..... نترس!....گاز نميگيره!..... هه هه هه هه هه هه!.... ).
( دردی چيزی ندارد؟ شوک؟!).
(نه بابا!.... اون چيزا ديگه قديمی شده!.... درد چيه؟!.... شوک کجا بود؟!..... ممکنه که يه خورده هم، همچين بگی و نگی، خوش خوشانت هم بشه!.... آره..... فقط برای تنظيم ولتاژته..... حالا فروکن توش!..... يه خورده بيشتر..... بيشترررررر..... آها! خوب شد! عالی شد... حالا بگو ببینم که از شرکت چه خبرداری؟)
(کدام شرکت ؟)

ادامه دارد........

.....................................................

توجه:

برای اطلاع بيشتر در مورد "شرکت جولاشگا"، می توانيد به آرشیو همین سایت مراجعه و یا رمان " آوارگان خوابگرد" را که از همين قلم ، حدود 24 سال پیش، يعنی در سال 2000 ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.در اینترنت گوگل کنید.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد