logo





طرح یک چهره؛ ریحانه انصاری‌نژاد

سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ - ۱۹ نوامبر ۲۰۲۴

محسن حسام

Mohsen-hesam02.jpg
مخاطب من، می خواهم برای تو از «ریحانه» بگویم، ریحانه انصاری نژاد چهره آشنای کارگری، همان ریحانه که در یک خانواده کارگری بزرگ شد، بالید با یک زندگانی رنج در رنج . ریحانه زیر بمباران در جنوب سوخته، آری شهر زاد بومی، آبادان، از  خط آتش و خون و  از کنار اجساد قربانیان  گذشت. شهری که ‌به ویرانه تبدیل شده بود. کوچ اجباری؛ پدری کارگر، مادری خیاط، همراه اولاد ها رو به شهری بزرگ و درندشت، تهران. بدون اندوخته ای و  روزنه ی آبی . گذشته را با همه خاطرات تلخ و شیرین پشت سر گذاشته بودی، رود کارون و هوای شرجی، بلم هایی که زیر تابش آفتاب در کرانه با طناب های ضخیم پشمی به میخ - چوب ها گره زده شده بودند. بلم ران ها زیر سایه سار نخل ها لمیده بودند و از بیکاری چرت می زدند. شبهایی که هوا خنک و مطبوع بود با  پدر و برادر بزرگتر به اسکله می آمدید. صدای بوق ممتد کشتی های باری در کرانه می پیچید. مردم شب ها از خانه ها بیرون می آمدند و زیر آسمان پر از ستاره قدم می زدند. صدای های وهوی کودکان همراه  صدای مرغان دریایی در ساحل می پیچید. دیدار های خانوادگی هم بود. گاهی اوقات خاله ها، عمه ها  شب ها به خانه آن ها می آمدند. بچه‌ها هم بودند. در گرمای شب مقابل -کولر آبی- می نشستند و گپ می زدند. بگو بخند. هر چه که بود هنوز لحظات و دقایق دوران کودکی با او بود. جنگ که در گرفت والدینش بر آن شدند برای نجات جان کودکان شهر را ترک کنند. مقصد تهران بود آری سفری طول و دراز از شهر زادگاهش آبادان به تهران. رها زیر آسمان پوشیده از دود و دم و سرمای استخوان سوز ماه بهمن تهران. این چنین شد که پدر و مادر برای نجات جان کودکان دست به کوچ اجباری زدند.



‌مخاطب من، من دارم برای تو از ریحانه حرف می زنم، همان ریحانه که  بی وقفه کارکرد تا سقفی بالای سر خود و دخترش فرزانه داشته باشد. ریحانه از کودکی در یک محیط کارگری بزرگ شده بود. شاهد کار شبانه روزی کارگران شرکت نفت بود پیش می آمد که در پایان کار به خانه پدری بیایند، دورهم جمع  شوند و از ساعات و روزهای هفته که روزی که در پالایشگاه گذرانده بودند، حرف بزنند. از اتفاقی که آن روز افتاده بود،  از ساعات کار اضافی،  از بیماری های مضاعف، از مرخصی استعلاجی و متعاقب آن چانه زدن با مسؤلین و دست آخر درگیری با بیمه های تامین اجتماعی. ریحانه هر روز که می گذشت بیشتر با این نوع مسائل آشنا می شد. مادر هم گاهی اوقات پای چرخ خیاطی هنگام دوخت و دوز با خودش حرف می زد. ریحانه بچه حساسی بود، از همان اوان کودکی گوش می سپرد. روح حساسش از دیدن و شنیدن این قبیل مسائل آزرده می شد. باری، یک سال پس از رویداد ها، ماموران امنیتی بیست و یکم ماه اردیبهشت با ترفند به خانه ریحانه، یکی از مناطق شهر غربی تهران، حمله کردند. چند ساعتی از نیمه شب گذشته بود که وارد خانه  شدند .پس از  تفتیش و بازرسی خانه، وسایل شخصی  و الکترونیکی مانند لپ تاب و تلفن همراه ریحانه، بعلاوه  بعضی از وسایل شخصی دخترش فرزانه را هم ضبط کردند.  ریحانه را  بازداشت و با خود بردند. ریحانه سه ماه در بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی بود. قابل توجه مخاطب طی زمان بازداشت حساب بانکی ریحانه را هم مسدود کرده بودند. البته ریحانه پیش از آن هم بازداشت شده بود. علاوه بر آن ریحانه را سال۱۳۹۱به جرم فعالیت در سندیکای کارگری بازداشت کردند. در واقع در نشستی که فعالین کارگری به منظور ایجاد هماهنگی و تشکل مستقل کارگری تشکیل داده بودند، جملگی بازداشت شدند. ریحانه عضو کمیته هماهنگی بود. روز جمعه بیست و ششم خرداد، حدود شصت نفر از از اعضای کمیته و تعداد ی از فعالین کارگری در شهر کرج توسط مامورین اداره اطلاعات بازداشت شدند. آن‌ها  رابه  اداره اطلاعات مستقر در زندان رجایی شهر منتقل کردند. باز داشت شدگان به جز نه نفر پس از بیست و سه ساعت بازجویی فشرده از زندان آزاد شدند.

بر من ببخشایند اگر اسامی همه بازداشت شدگان در این سیاهه نیامده است.-باری، آن نه نفر عبارت بودند از - سیروس فتحی، علیرضا عسگری، جلیل محمدی، سعید مرزبان، مسعود سلیم پور، مازیار مهر پور، فرامرز فطرت نژاد، میترا همایونی و ریحانه. برای ریحانه قرار بیست روز بازداشت و حدود۱۰۰میلیون تومان پرداخت وثیقه در نظر گرفته شد. بدون آن‌که اتهام او روشن شده باشد. در همین جا لازم است از  سه تن از بازداشت  شدگان فعالین کارگری، علیرضا عسگری و جلیل محمدی و ریحانه بگویم. علیرضا عسگری از نظر جسمی و وخامت حالش در رنج بود. تپش قلب پیدا کرده بود. دست چپش درد می‌کرد. این‌ها ناشی  صدماتی بود که در  مراحل بازجویی متحمل شده بود. علیرضا عسگری بر اساس رأی دادگاه تجدیدنظر از یک سال حبس تعزیری  به یک سال حبس تعلیقی - با الزام به معرفی هر ماهه به مقامات امنیتی تبدیل شد- گفتنی ست که علیرضا عسگری قبل از دستگیری و بازداشت از حال عمومی مناسبی برخوردار بود. جلیل محمدی هم‌چنین هنوز از صدمات ناشی از بازجویی‌ها در  رنج است. جلیل محمدی از یک سال حبس تعزیری به یک سال حبس تعلیقی - با الزام به معرفی هر ماهه به مقامات امنیتی - محکوم گردید. جلیل محمدی بعد از آن‌که توانست از در تنگ-زندان - عبور کند و به شهر زادگاهش سنندج برگردد، از سوی کارگران و مردمان شهر با استقبال بی‌نظیری روبرو شد. به هنگام پخش گل و شیرینی کبوتر آزادی هوا کردند. باری در دادگاه آن‌ها از سوی قاضی به - اقدام علیه امنیت کشور از طریق تشکیل گروه غیر قانونی کمیته هماهنگی - متهم  شدند. این اتهام از سوی هر سه آن‌ها رد شد.

مخاطب من، ما اکنون در بازداشتگاه اوین هستیم، در بند زنان. دلت می  خواهد با همبندی‌های ریحانه آشنا بشوی؟دوره ای ‌هست که زندانی سیاسی -عقیدتی در جا به جایی ها. روزها و ماه‌ها را در سلول‌های انفرادی به‌سر می برد و خانواده و نزدیکانش از او بیخبر هستند. بی آ‌نکه حق ملاقات داشته باشد، بی آنکه حتی به او اجازه داده شود که دست کم با یکی از اعضای خانواده تماس تلفنی داشته باشد. همانند زینب جلالیان، توماج صالحی ، مریم اکبری منفرد، نرگس محمدی، سامان یاسین، پخشان عزیزی، وریشه مرادی و بیشمار زنان و مردان در بند. پخشان را به‌یاد داری، وریشه را چطور، همان وریشه و پخشان که  به اتهام واهی -بغی- به اعدام محکوم شده اند. پخشان و وریشه دخت کرد، دخت ایران. اتهام بغی یعنی چه.- به تعبیر حاکمان کسی که بر علیه حکومت قیام کند، بغی نامیده می شود.- مخاطب از خود می پرسد چه زمانی این چرخه خشونت پایان می‌یابد. چه زمانی حاکمان درک می کنند که شهروندان ما حق دارند  در  یک تشکیلات دموکراتیک فعالیت کنند. سندیکای کارگری حق دارد تشکل مستقل خود را داشته باشد، مستقل از سندیکاهای دولتی.سندیکای دولتی یک تشکل مستقل و آزاد تلقی نمی شود. یک تشکل مستقل باید از پایین، از اعماق شکل بگیرد و تکثیر شود. مخاطبان میهنمان خواستار تشکلات مستقل هستند. هم‌چون تشکل سندیکای کارگری، هم‌چون کانون نویسندگان ایران، هم‌چون تشکل های دانشجویی ، هم‌چون تشکل کانون صنفی معلمان. ریحانه در یک خانواده کارگری بزرگ شده بود. فعال بود هم در تشکل کارگری هم در تشکل صنفی معلمان. قاضی در دادگاه پشت درهای بسته برای ریحانه حکم صادر کرد، به اتهام اقدام علیه  امنیت ملی-کشور-به اتهام مشارکت در فعالیت های فرهنگی.‌

مخاطب من به‌یاد داری، فاطمه سپهری را به‌یاد داری، بانوی شجاع را می گویم، دست به جسارت زد و پای نامه‌ای امضاء زد. او خواستار استعفای خامنه‌ای شد و بابت این جسارت بهایی سنگین پرداخت. در زندان به بیماری‌های جسمی، عفونی، قلبی مبتلا شد. عارضه قلبی به‌قدری حاد بود- بیم آن می رفت آن بانوی شجاع جانش را از دست بدهد -گرچه وی از جانش مایه گذاشته است - که مسؤلین زندان مجبور شدند جهت عمل جراحی او را به بیمارستانی خارج از زندان بفرستند. بعد از عمل جراحی قلب او را به بازداشتگاه برگرداندند. چند روزی است که مسؤلین زندان بر آن شده اند که فاطمه سپهری را به‌خاطر وضعیت جسمانی شکننده اش آزاد کنند. اما برای آزادی، برای آن‌که فاطمه از در تنگ عبور کند، یک شرط گذاشته اند، از او خواسته اند تعهد بدهد و پای برگه ای را امضاء کند. فاطمه سپهری سر باز زد، از امضاء کردن پای برگه سر باز زد. هم‌چون فرهاد میثمی، پزشک متحد، همان فرهاد که به‌خاطر آزادی همبندی ها، به‌خاطر - نه به اعدام-  دکتر جلالی پنجاه و دو روز دست به اعتصاب غذای -تر- زد .فاطمه سپهری، عنصر مقاومت در زندان علیرغم وضعیت شکننده‌اش بعد از عمل جراحی قلب هنوز در زندان است. چون حاضر نشده‌است مطابق میل مقامات امنیتی-قضایی دست به امضاء بزند. بدیهی است هر گونه عوارض جانبی و ثانوی در رابطه با سلامتی، در رابطه با بعد از عمل جراحی قلب فاطمه سپهری مقامات زندان  باید پاسخگو باشند. به‌ویژه حاکمان ج.ا که زنان و مردان آزاده ما را در بند کرده اند. حقوق دان‌ها، نمایندگان تشکل دانشجویی، اهل قلم، نویسندگان، شاعران، روزنامه نگار ها،  هنرمندان، سینما گران ، فعالان مدنی، فعالان حقوق بشر. ‌آن‌ها به‌خاطر آزادی و برابری حقوق  شهروندان، به‌خاطر عدالت اجتماعی، به‌خاطر دفاع از حقوق زنان، به‌خاطر اعتراض به فقر و گرسنگی بی خانمانان، کودکان کار، به‌خاطر اعتراض به بازداشت ها ی بی رویه، محاکمات فرمایشی پشت در های بسته ، به‌خاطر اعتراض به اتهامات واهی، -بغی- محبوس هستند. از این رو هر چند گاه دست به اعتصاب غذا می زنند. ریحانه نمونه ای از آن‌هاست، چهره درخشان کارگری که هم‌چون بیشمار زندانی سیاسی -عقیدتی برای خواسته های عادلانه دست به اعتصاب غذا زده است.‌ 

  نام من ناهید است ،ناهید خداجو، زندانی سیاسی 
 نام من نسرین است ،نسرین خضری جوادی ،زندانی سیاسی 
 نام من مریم است ،مریم یحیوی ،زندانی سیاسی 
  نام من گلرخ است ،گلرخ ایرایی ،زندانی سیاسی 
  نام من سکینه است ،سکینه پروانه، زندانی سیاسی
 نام من پخشان است ، پخشان عزیزی، زندانی سیاسی
 نام من و ریشه است ، وریشه مرادی ، زندانی سیاس

 ریحانه، نویسنده  از ما خواسته است ترا به مخاطبان معرفی کنیم. او همچنین از ما خواسته است سیمای یک زن کارگر در بند را برای مخاطبان ترسیم کنیم. حالا اگر یادت باشد ، روز اولی که نگهبان ترا از سلول انفرادی به بند ما آورد، نای حرف زدن نداشتی، آنقدر خسته بودی که ما ترا بحال خودت واگذاشتیم .دلت می خواست بخوابی.گفتی چه شبها که به تو بیخوابی داده اند.گفتی اهل آبادان هستی، فعال صنفی کارگری. پدرت کارگر شرکت نفت بود. مادرت خیاط بود.تو نهمین فرزند از ده فرزند خانواده بودی.نشانی خانه ات محله احمد آباد آبادان بود. درآمد ناچیز پدرت کفاف مخارج خانواده را نمی داد. مادرت مجبور شد سوزن به چشمش بزند تا کمک خرجی خانواده باشد. مادرت توانست با دوخت و دوز باری هر چند کوچک از دوش پدرت بردارد.‌دوره ابتدایی را در مدرسه ای در آبادان گذراندی.والدینت با خانواده کارگران رفت و آمد داشتند.و تو از همان دوره جوانی شاهد رنج‌ها و مشقت‌های کارگران بودی.علاوه بر پدر و مادرت، برادر بزرگت‌ هم مجبور شد کارگری کند تا نان باندازه کافی توی سفره تان باشد- در اینجا نویسنده با پوزش از مخاطبان،در خاموشی که در گرفت،بیاد دختر آبی افتاد ،و بیاد دختران خیابان انقلاب. با خودش گفت، همیشه همین طور است ، یک عده باید بایستند، یک عده باید راه نشان بدهند، زبان گویا و چشم بیدار جامعه .

آنگاه راویان رشته سخن از سر گرفتند و اینطور ادامه دادند.باری ، سال پنجاه و هفت ،دوران انقلاب ،تو به چشم خودت می دیدی که جوانان آبادانی هر روز به کف خیابان می آمدند. با بستن شیر های نفت توسط کارگران کارگران صنعت نفت رژیم با بن بست اقتصادی رو به رو شد.انقلاب پیروز شد.آن‌هایی که بر موج سوار شده بودند، قدرت سیاسی را به چنگ گرفتند. دوسال بعد ، درست آخر شهریور ماه پنجاه و نه هواپیماهای جنگنده نظامی عراق باند فرود گاه اهواز را بمباران کردند. نیمه اول مهر پنجاه و نه آبادان در محاصره  درآمد.خانواده تو از سر ناچاری ترک دیار کرد و به تهران کوچ کرد. تو و خانواده ات جنگ زده بودید.‌ از دید مردم تهران آواره جنگی بحساب می آمدید. حالا که آن سال‌ها را به‌یاد می آوری ،سالهای دربدری ،سالهای حسرت ،بی اعتنایی مردم ،فقدان حس همدردی غالب آنها قلبت را بدرد می آورد، گویی با کوچ اجباری روی دوش آنها زندگی می کردید. ‌علیرغم مشکلات عدیده دلت می خواست به تحصیل ادامه دهی.در آستانه ورود به دانشگاه با شروع انقلاب فرهنگی از ادامه تحصیل باز ماندی.‌ علارغم تصفیه و اخراج دانشجویان معترض ،علارغم محدودیت ه ،برگشتی به جنوب و در دانشگاه اهواز نام نویسی کردی. دست آخر با اخذ فوق دیپلم ژنتیک فارغ‌التحصیل شدی.عاشق شدی، ازدواج کردی.حاصل ازدواج یک دختر بود، نامش را فرزانه گذاشتید. بخت با تو یار نبود ،هنوز شش ماه از تولد فرزانه نگذشته بود که همسرت - کارگر ریخته گری - دچار سانحه شد و در گذشت.‌ حالا تو بودی و دختر ششماهه ات فرزانه که روی دستت مانده بود. گفتی که مرگ ناگهانی همسرت برای تو دردناک بوده است. گفتی پذیرفتنش آسان نبوده است. زندگی سخت بود، اما تو آدمی نبودی که به همین آسانی از پا در بیافتی .رها کنی، جنگیدی  ،بخاطر زندگی جنگیدی،بخاطر فرزانه جنگیدی.بخاطر محافظت و پرورش او از انجام هیچگونه کاری فرو گذار نکردی .مشاغل مختلفی را تجربه کردی،از شغلی به شغل دیگر. یک وقتی با -تایپ کردن- یک وقتی با حروف چینی در یک چاپخانه امرار معاش می کردید. زمانی در یکی از شرکت های پیمانکاری وزارت نیرو.گفتی مشاغل کوتاه مدت و بلند مدت در شرکت ها و بنگاه‌ها غیر دولتی بود. ‌در واقع طبق دستورالعمل وزارت کار و تعاون و امور اجتماعی تو دستمزد بگیر محسوب می شدی. همانطور که خودت برای ما تعریف کردی، به همین دلیل تو در دوران کاری ات و در همه مشاغلی که پیدا می کردی چه در روابط کاری چه در رابطه با  ساعات کاری، بیمه های اجتماعی ،کسری حقوق کارگران از لحاظ صنفی و معیشتی با مشکلات عدیده دستمزد بگیران آشنا می  شدی.پیش می آمد که بنشینی با آنها گفتگو کنی، پای درددل آنها بنشینی.حدیث زندگانی آنها دلت را بدرد می آورد.تو با آنها در تماس دائم بودی.با درد و رنج آنها آشنا شدی. در واقع تو یکی از آنها بودی،روز به روز آگاهی تو در رابطه با وضعیت کاری و معیشتی آنها بیشتر می شد..پس از این دوره ها تو دست به همکاری در کمیته هماهنگی جهت ایجاد تشکل های مستقل کارگری زدی .آخرین سال خدمت شغلی ات در حالی که تنها یک سال تا فرا رسیدن موعد بازنشستگی تو باقی مانده بود در تاریخ نهم اردیبهشت سال۱۴۰۲ و در آستانه روز جهانی کارگر در نشستی به همراه تعدادی از فعالان حقوق بشری ،صنفی و کارگری در خانه - محمد حبیبی چهره آشنای کانون صنفی معلمان ایران - شرکت کردی.  بار دیگر همراه آنان بازداشت شدی. بازداشت ده روز بطول انجامید.در هجدهم اردیبهشت با وثیقه  سنگین- یک میلیارد تومانی - که از  طریق دوستان و آشنایان تامین شده بود ،به.  همراه  انیشا اسدالهی - آموزگار ، مترجم، فعال کارگری بصورت موقت از زندان اوین آزاد شدید.حدود دو ماه بعد طی تماس تلفنی به تو اطلاع داده شد که جهت برگذاری دادگاه در شعبه پانزدهم - دادگاه انقلاب - حاضر شوی.تو در دادگاه که روز دوشنبه بیست و ششم تیر ماه سال ۱۴۰۲‌ به ریاست -قاضی صلواتی - بر گذار شد ،حاضر  شدی.دادگاه ترا ‌‌از بابت اتهام - اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی-  به چهار سال حبس تعزیری محکوم کرد

 در اینجا نویسنده ضمن تشکر از راویان در بند سررشته سخن را بدست گرفته و اینطور اضافه می کند، ریحانه علاوه بر آن به مدت دو سال به یک سری مجازات تکمیلی محکوم شد، از قبیل ،منع عضویت در احزاب ،گروه ها ،دستجات سیاسی ،فعالیت در فضای مجازی ،رسانه ها و مطبوعات و همچنین منع خروج از کشور.‌ریحانه در آبان سال گذشته جهت تحمل دوران حبس راهی زندان اوین شد.از در تنگ عبور کرد.یک بار دیگر محصور در دیوارهای اوین رابطه اش با دنیای خارج قطع شد.‌ راوی اینطور ادامه می دهد ،‌لازم است در اینجا یاد آوری کنم که ریحانه پیش از این نیز بعنوان فعال حقوق بشر - کارگری - فعالیت هایی کم و بیش اینجا آنجا داشته است ،توسط ماموران امنیتی بازداشت و قضات هر بار با او برخورد قضایی داشته اند. 

 راوی به اینجا که رسید ، سکوت کرد.لحظاتی در خاموشی  چیزی با خود نجوا کرد.ریحانه به  چی فکر می کند?.بدون شک زمانی که آنها سخن می گفتند ،ریحانه به دخترش فرزانه فکر می کرد. نویسنده آنگاه با خودش گفت ،مخاطب اگر پای سخنان راویان بنشیند و از آنها بخواهد یکی بعد از دیگری سرگذشت خود باز گویند،بدون شک عقل از سرش خواهد پرید،هیچ وجدان آگاهی قادر نخواهد بود حدیث زندگانی،بازداشت ها،بازجویی ها و محاکمه  در دادگاه آنها را بشنود ،با آنان یگانه نشود.نویسنده ‌بر آن شد یکبار دیگر ‌از راویان بخواهد حدیث زندگانی ریحانه پی گیرند.               

 باری، راویان چنین حکایت می کنند، ریحانه، حالا اگر یادت باشد پس از برگذاری جلسه دادرسی، وکیل مدافع تو - راضیه زیدی - لایحه دفاعیه‌اش را به دادگاه ارائه داد. کمتر از دو هفته پس از برگذاری و این جلسه، دادگاه ترا ‌‌از بابت اتهام - اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور - به چهار سال حبس تعزیری محکوم کرد. به عقیده وکیل مدافع تو، قاضی -مجازات اشد- را در نظر گرفته بود. حالا تو اینجا هستی در بند زنان محصور در دیوارهای اوین. پیش‌ می آید به عللی ممنوع الملاقات شوی، در واقع تو مادری، ملاقات حضوری حق تو است. مسئول حفاظت زندان نباید حق ملاقات حضوری را از تو سلب کند.پیش می آید که مأمور سالن ملاقات طبق دستورالعمل - حفاظت - ملاقات حضوری را لغو کند.فرزانه آمده است به ملاقات مادرش ریحانه.از دیشب خودت را برای ملاقات حضوری آماده کرده ای ، توی سالن ،در ازدحام جمعیت مأمور سالن در می آید که - حفاظت -دستور لغو ملاقات حضوری داده است.تو فقط می توانی - ملاقات کابینی - داشته باشی.با آنکه خیلی دلت می خواست فرزانه را ببینی ،دندان روی جگر گذاشتی و به اعتراض از ملاقات فرزانه خود داری کردی و به بند برگشتی. گرچه برایت سخت بود اما لازم بود این کار را انجام بدهی.بالاخره مسؤلین زندان باید می فهمیدند که زندانی سیاسی حق و حقوقی دارد.تو آن روز در بند ساعت ها خاموش بودی،سرت را کرده بودی لای کتاب و در سکوتی که به خاطر عدم ملاقات حضوری در بند حاکم بود، بیخ گوش یکدیگر نجوا می کردیم.ریحانه ما به تو حق می دهیم که ملاقات کابینی را رد کنی .این را بدان ما هم اگر جای تو بودیم ،کاری را می کردیم که تو انجام دادی.   

راویان حدیث زندگانی ریحانه که باز گفتند، جملگی خاموش شدند .

نویسنده امیدوار است توانسته باشد به کمک راویان، سیمای یک کارگر در بند را پیش چشم مخاطبان ترسیم کرده باشد. 

پاریس هجدهم ماه نوامبر سال ۲۰۲۴ 
  محسن حسام                                   

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد