کودکم،
می خواهی برایت قصه بگویم که بخوابی
اما چه کنم که قصه های من
خواب از سرت می پرانند
و تو را بیدار نگه می دارند.
آخر میدانی،
شاهزاده های قصه های من
در قصرها و بر قله های بلند زندگی نمی کنند
تا دست کسی به آن ها نرسد
شاهزاده های قصه های من
هم در دسترس اند و هم در تیررس
کودکم،
می خواهی برایت قصه بگویم که بخوابی
چه کنم که قصه های من زاییده ی خیال نیستند
تا تو را به خواب عمیق ببرند
قصه های من از متن واقعیت آمده اند
هر کلام آن را
از زیر آوار های جنگ بیرون کشیده ام
همان آوارهایی که کودکان با گاهواره هاشان
بی هیچ قصه ای
در زیر لحاف های آجری آن،
به خواب فرو رفته اند.
کودکم،
با کدامین قصه تو را بخوابانم که رویا ببینی
وقتی که ماجراهای آن پُر است از کابوس
و واژه های آن بوی باروت می دهند؟
آه می دانم، می دانم
می دانم که بیشتر خواب تو را آشفته می کنم
مرا ببخش کودکم
قصه های من به درد لالایی نمی خورند
قصه های من تلخ اند و غبارآلود
کودکم،
بگذار لب از قصه بدوزم
که قصه های من
بیش از آن که تو را به خواب ببرند
تو را بیدار نگاه میدارند.
استکهلم ۱۰ آبان ۱۴۰۳
شهریار حاتمی
نظرات خوانندگان:
قصه بیداری فریده حاتمی 2024-10-31 17:00:14
|
کودکم
که فصه های من
تمامی غصه هایی است
از جنگ و آوار😔
وکودکانی بی هیچ قصه ای در زیر لحاف ها
ی آجری به خوابی عمیق فرو رفته اند😢
آه کودکم
آه کودکم...
شهریار عزیز عالی مثل همیشه...قصه هایی از غصه های بیداری
طبعت ماندگار |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد