دیشب خواب دیدم
یادم آمد - فوزیه
قرار ما بود ،
سینما میامی -
از دور، نه از نزدیک
مغازه کناریِ پیاده رو
پُر شده از صدایِ سوسن
گُل کرده بود
یکی هم باهاش می خواند ،
اسبها روی پاها بلند مانده بودند
آب از دهانشان سرازیر می شد
حبابها، آب می شدند زیر پایشان
من هیِ دست میکنم تو جیبم
دستم می رسد به کفِ زمین
خدا از تو نگذره... ناصر ساری..۱
هر چه داشتی زدی به بیضهِ باد
باز هم که مستی
آوار شدی کفِ تاریکِ حیاط
لبهِِ حوض خون فواره می زند
تازه فهمیدم رمز کارتم لو رفته
و من سالهاست خالی-ام
از این حسرتِ بی پدر
یک نفر با خنده امد جلو
گفت: غصه نخور پسر
من کفِ دستم خارش داره
چند بار بوسیدمش
هر چه می خواهی
از مغزت فرمان بگیر
سفره دلم را
شبها قیِ ی میکنم تو دیوار
خیابان زیر پاهام به رعشه افتاده
برخی ژنِ برتر دارند
کار بلدِ روزنه هایِ اختلاس اند
از دُم سوزن وارد میشن
وز دروازهِ ایران مال- بیرون میان
نام انصاری- به گوشت خورده!
مثل رویاست، رویِ ابرها راه می رود
زاده مهرآباد جنوبی
بزرگ شدهِ اقتصادِ بازارِ محور،
هم کاسه و شریکِ دزدان قافله
کاش می دانستم این هُلدینگها-
در زمین سوخته
و در پهنایِ این فقرِ گسترده
همانند قارچ سمی چگونه رشد کردند!؟
یکی قُرعه به نامش درآمده
و خیلیها تو صفِ انتظارند
خوابم تعبیر شد
آمبولانس بهشت زهرا منتظر کیست..؟
دختر همسایه را
در خیابان می برند
و مردم فقر و گرسنگی را
کنار هم تشیع می کنند
۱-ساری به زبان آذری یعنی زرد
رحمان- ا
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد