![]() |
|
توانِ گفتاری انسانها را شصتهزار سال تخمین میزنند و این نشان از روند متمدن و بافرهنگ شدن او دارد. انسانهای نخستین هزاران سال به شکل غریزی زندگی کردهاند. با اهلی کردن حیوانات و آغاز کشاورزی مناسبات اجتماعی شکلی دیگر به خود گرفت و دوران فرهنگسازی آغاز شد. آداب و رسوم شکل گرفتند. عقاید استورهای و سپس مذهب در این راستا، در نظم بیولوژیک او تغییراتی را موجب شد.
در این روند است که نهادهای قدرت شکل گرفتند تا مناسبات بین انسانها را به نفع قدرت تنظیم کنند. به طور کلی تحت تأثیر دو عامل بیولوژیک و فرهنگ اجتماعی، انسان به مقامی متفاوتتر از اجداد خویش دست یافت. در دگرگون شدن انسان، مناسبات اجتماعی و اقتصادی نقش ویژهای داشته و دارند. در خروج از حیوانیت و رسیدن به انسانیت، فرهنگ و تمدن عامل تعیینکننده بوده است. انسان امروزی اسیر غریزه نیست و غرایز در او، تخت تأثیر فرهنگ و تمدن از حیوانیت خویش فاصله گرفته است. برای نمونه؛ خوردن برای او تنها به صرف سیر شدن نیست. آداب و رسوم نوین همانا دور شدن از بنیاد خویش است. لذتِ خوردن است که تنوع غذاها و گسترش دامنهی آشپزی را سبب میشود. رابطهی جنسی نیز در این رابطه دیگر آن نیست که به حکم غریزه بیولوژیک انجام پذیرد. تولید مثل به کنترل او درآمده و لذت جنسی فراتر از غریزه، امر بیولوژیک را پشتِ سر گذاشته است. عشقورزی، جهان رمانتیک و اروتیسم حاصل این روند است. فرهنگ و اقتصاد در تمامی این عرصهها نقشی ویژه داشته است. در میان جانوران انسان از جمله جانورانی است که سراسر سال از نظر جنسی فعال است. این خود موجب گشته تخیل و تنوع او در این عرصه گسترش یابد، از باروری فراتر رود و به یکی از ارکان اصلی هستی بدل شود. آلت جنسی را در انسان مهمترین اُرگان جنسی او میدانند. در واقع نیز در بازگشت به کارکرد بیولوژیک او، آلت جنسی یکی از مهمترین ابزار بوده است. امروز اما در تکامل جامعه نه آلت جنسی، بلکه مغز را مهمترین ارگان میدانند. میگویند میلِ به سکس ابتدا در سر اتفاق میافتد. کشش، میل و شور جنسی در سر آغاز و از آنجا به اندامهای جنسی ادامه مییابد. نقش عشق، ابراز و رسیدن به آن در همین رابطه موضوعی است قابل بحث. حداقل اینکه پدیده عشق به اواخر دوران تکامل انسان تعلق دارد. عشق و سکس عملکردی کاملاً متفاوت از هم دارند. عشق در رابطه سکسی خلاصه نمیشود و سکس میتواند ورای عشق انجام پذیرد. تاریخ مطالعه رفتارهای جنسی عمری دراز دارد. آثار بهجا مانده از روم کهن و یونان باستان نمادهایی هستند از دامنهی آن در تمدن غربی. متفکرانی چون بقرات، ارستو و افلاتون در رابطه با واکنشهای جنسی انسان نوشته و نظر دادهاند. شاید با ترجمه همین آثار به زبان عربی بوده که توجه دانشمندانی چون پورسینا به آناتومی انسان جلب شده است. یونانیان ریاضت جنسی را برنمیتافتند. آنان ستایشگر لذت جنسی (هدون) و تجلی آن در شکلهای مختلف بودند. هدونیسم در یونان باستان را اما رابطهای با بیبندوباری جنسی نبود. هدف همانا نهایت بهرمندی از لذت زندگی در همآهنگی با عقل و منطق بود. یونانیان به زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشتند. میکوشیدند هستی خویش را در راستای واقعیتهای دنیای موجود سامان بخشند. بدن ناپوشیده با افتخار در معرض نگاهها قرار میگرفت و عریانی و برهنگی در آیینها و جشنها قرین زیبایی میشد. معابد و دیوارها با نقاشیها و تندیسهایی عریان آراسته میشد و در این میان حس جنسی با جستوجو در زیباییهای هنری به اوج میرسید. بدنِ لختِ جوان نماد زیبایی بود که بر آثار هنری ثبت میشد.(۱) این را نیز باید به یاد داشت که در جامعه مردسالار یونان باستان زن موجودی درجه دوم به شمار میرفت و تأثیر زنستیزی را نمیتوان در گرایش مردان به همجنس نادیده گرفت. بر این اساس احساس ناب مردانه نیز متوجه همجنس جوان بود. در این راستاست که خدایانی چون زئوس، آپولو و نیمخدایانی چون هرکول که منبع شور و الهام بودند، گرفتار عشق پسران زیبارو میشوند. با اینهمه؛ خواهشهای جنسی به قول فوکو هیچگاه در یونان باستان به عنوان یک معضل، به سان مسیحیت و یا یهودیت، وجود نداشته است. در یونان باستان اگرچه از رفتارهای همجنسگرایانه بین زنان گزارشهای زیادی وجود ندارد، اما با توجه به اشعار ساپو، زنی شاعر از ساکنان جزیره لزبوس، نشان میدهد که این گرایش بین زنان نیز وجود داشته است. از قرن نوزدهم میلادی در کشورهای غربی همجنسگرایان زن را با توجه به نام جزیره لزبوس، لزب و یا لزبین مینامند. عشق در یونان باستان بنیادی الهی دارد. بر این اساس انواع و اقسام آن دیده میشود. اروس، نماد عشق و امیال جنسی، هرگونه از هوسهای جنسی انسان را مورد حمایت قرار میداد. مقاومت و یا مخالفت با این امیال همانا قرار گرفتن در برابر خدایان بود. به نظر یونانیان برای درک و فهم هستی و وجود انسان سکس ارزشی معنوی دارد. خلاف یونانیان، رومیها سکس را در رابطه با تولید مثل میدیدند. بر اساس آموزههای مذهبی، داشتن خانواده بزرگ تبلیغ میشد، چیزی که همخوان با جامعه دهقانی است. سکس که در رابطه با آفرینش قرار گیرد، اندام جنسی تقدس مییابند. در جامعه مردسالار روم آلت مردانه به عنوان نماد باروری مقدس میشود و شکل شق شده آن چون تندیسهایی باشکوه در آیینها و جشنها حضور مییابد. در این میان روابطه همجنسگرایانه نیز در روم باستان امری طبیعی قلمداد میشد. در سوی دیگر جهان، در هند باستان وجود کتاب ارزشمندی چون "کاماسوترا" نشان از آن دارد که عشقورزی و چگونگی آن جایگاهی مهم در زندگی دارد. بر اساس آموزههای این کتاب که نگارش آن را به واتسایانا (Vatsyayana) نسبت میدهند، و به احتمال در قرن دوم و یا سوم میلادی، در انطباق با کتاب مقدس و خیر جهان و بشر، تألیف شده، یک هندی میبایست از سه اصل در زندگی پیروی کند؛ جارما (پارسایی مذهبی)، آرتا (ثروت دنیوی) و کاما (دانش عشق و لذت). کاماسوترا دو واژه سانسکریتی هستند. کاما به معنای دانش عشق و لذت و رضایت از آن است. سوترا به روشهای ابراز عشق و رسیدن به لذت جنسی نظر دارد. در فرهنگ هندی کاما تنها به لذت جنسی محدود نمیماند. لذت از غذای لذیذ و یا شنیدن موسیقی دلنواز هم میتواند کامروایی انسان را سبب گردد. علت شاید این باشد که سکس در هند قدیم موضوعی طبیعی برای زندگی بود و در آداب مذهبی نیز جایی ویژه داشت. سکس تابو نبود و زشت شمرده نمیشد، به همین علت کتاب کاماسوترا کتابی آموزشی به شمار میرفت. کاماسوترا دانشنامهای است از رفتارهای جنسی که نه تنها با پند و اندرز، با به تصویر کشاندن شکلها و جنبههای مختلف سکس، فلسفه و فیزیک را به خدمت میگیرد تا استفاده از آن را عمومیتر گرداند. در این اثر نفس عمل جنسی و همآمیزی در کنار دیگر عرصههای زندگی قرار میگیرد تا از آغاز آشنایی دو فرد با هم، حتا پیش از ازدواج، راهنمای زوجها باشد. زن و مرد در این اثر هر دو در رابطه جنسی فعال هستند و هر دو به عنوان راوی از راههای رسیدن به لذت جنسی سخن میگویند. و این چیزی خلاف دیگر فرهنگها است در آن زمان. کاماسوترا را ارزشمندترین و تأثیرگذارترین نوشتهی اروتیک در تاریخ فرهنگ جهان میدانند. این اثر در فرهنگ هندی ارزش والایی دارد. میکوشد رابطه جنسی را فراتر از یک عمل صرف، با هنر اروتیک درآمیزد و لذت را به زوجها ارزانی دارد. کاماسوترا به طبیعت جنسی انسان نظر دارد و آن را نه تنها در دگرجنسگرایی، در دوجنسگرایی و همجنسگرایی نیز میبیند. نخستین سندی است که در آن به رابطه "سادومازوخیسم" نیز پرداخته است. به نظر هندیها هرکس که پایبند "جارما" و "آرتا" و "کاما" باشد، و آموزههای آنها را در هستی به کار گیرد، میتواند زندگی موفقی داشته باشد. در کاماسوترا از روسپیگری و خشونت جنسی و روابط جنسی خارج از خانواده و همچنین درون و بیرون حرمسرا نیز نوشته شده است. از این اثر که زمانی شامل ۱۲۵۰ بخش در ۳۶ فصل بود، امروز حجمی کمتر باقی مانده است.(۲) به نظر میرسد که واژههایی چون کام ستاندن، کامروایی، تنکامی و کامروایی در زبان فارسی با همین کامای سانسکریتی در رابطه باشند. بر اساس آنچه که در انجیل عهد عتیق آمده، هدف از همآمیزی انسان در قوم یهود جز تولید مثل نباید باشد. یهودان میبایست "بارور" شوند و "تکثیر" گردند. یهوه خطاب به ابراهیم، تأکید میکند؛ "من قوم تو را چون شنهای ساحل و ستارگان بهشت پُرشمار خواهم کرد."(عهد عتیق ۲۲:۱۷) تولید مثل ممکن نمیگردد جز رابطه جنسی دو غیرهمجنس. جز این هرگونه رابطه جنسی محکوم است و زشت و غیرطبیعی. استمنا، تماس با حیوانات، و همجنسگرایی در این راستا با کیفر همراه است و این کیفر چه بسا میتواند مرگ باشد. (عهد عتیق، سفر لاویان ۲۰:۱۳) در کتاب مقدس مجازات فاعل و مفعول کشتهشدن است؛ "اگر دو مرد باهم نزدیکی کنند، عمل قبیحی انجام دادهاند و باید کشته شوند. و خونشان به گردن خودشان است." (کتاب مقدس، کتاب لاویان، باب ۲۹ آیه ۱۳) اگرچه در آیاتی از "غزلهای حضرت سلیمان" از لذت جنسی صحبت میشود و عشق با لذت جنسی در رابطه قرار میگیرد، این رابطه اما به معشوق ربطی ندارد. این لذت اگر به "جماع همسری" و تولید مثل راه نبرد، محکوم است. در این شکی نیست که قوم یهود در برابر پراکندگی و پیشگیری از نابودی تدریجی، مشوق تولید مثل بود. جمعیت که زیادتر شوند، قوم بزرگتر و کشاورزی پُررونق میشود و قدرتی پایدار برقرار میگردد. شاید در همین رابطه باشد که صاحبان فرزند از امتیازهای ویژهای، از جمله معافیت از حضور در قشون و جنگ، برخوردار میشدند. یهودان ارتدوکس امروزه نیز در اسرائیل از چنین مزایایی بهرمند هستند. در ادیان سامی موضوع گناه در همآمیزی و تنکامی همیشه مسأله بوده است. آگوستین قدیس (۴۳۰-۳۵۴میلادی) بر این باور بود که گناه نخستین به وقت جماع از طریق انزال مردان به روح کودکان وارد میشود. تا آنجا که ذهن تاریخ یاری میکند، با ظهور مسیحیت ستیزه با لذت جنسی وارد دور دیگری از تابوها و نبایدها شد. با اینهمه در این ایام در اروپای مسیحی، تا سالها برغم ممنوعیت، با همجنسگرایان مدارا میشد. در اروپای پیش از قرون میانه کسی را با همجنسگرایی مشکلی نبود. از اواخر قرن نوزدهم کلیسا نهادهای اجتماعی را علیه همجنسگرایی شوراند. مذهب رفتاری را در روابط جنسی بر مردم حکم میکرد تا از آن طریق بتواند بر تنها حاکم گردد. در قرن دوازدهم میلادی کلیسا تصمیم گرفت ازدواج کشیشان را ممنوع اعلام دارد تا از این راه تبلیغی برای عفت عمومی انجام پذیرد. طبیعیست در چنین شرایطی که لذت بردن در رابطه جنسی با همسر تقبیح گردد، رفتار همجنسگرایانه نیز مجازات همراه داشته باشد. در سال ۱۱۷۹ میلادی سومین شورای کلیسای روم رابطهی جنسی میان مردان را محکوم کرد. از آن پس این رابطه همچنان ممنوع ماند. در دوران فئودالی اروپا مجازات مرگ در انتظار کسانی بود که این رفتار را پیش میگرفتند. در هراس حاکم بر جهانِ قرون میانه، دستگاه تفتیش عقاید کلیسا هر رفتاری را که نشان از گرایش به همجنس داشت، نه تنها محکوم، دارندهی آن را معدوم میکرد. در همین ایام است که زنان نمایندگان شیطان خوانده میشوند و به جرم جادوگر و یا دارندهی موی سرخ در آتش سوزانده میشوند. با آغاز جنبش روشنگری، متفکران این عصر خواهان عدم مداخله دولت در زندگی خصوصی افراد شدند. گرایش به همجنس نیز در حریم زندگی خصوصی افراد قرار داشت. جان استوارت میل میگفت؛ عملی که از آن به مخالفان آسیبی نرسد، نباید در محدویت قرار گیرد. در پی انقلاب فرانسه، در سال ۱۷۹۱ مجلس نمایندگان کشور سادومی را از فهرست جرایم حذف کردند. در فرانسه ناپلئون با پذیرش قانون منع آزار و تعقیب همجنسگرایان، در لشکرکشیهای خویش، بر هر کشوری که تسلط مییافت، همین قانون را اعمال میکرد. هلند و جنوب آلمان از جمله همین کشورها بودند. انقلاب صنعتی اروپا شکل خانواده بورژوایی را رواج داد. این شکل که در قرن چهارده و پانزده به تدریج فراگیر شد، عبارت بود از زن و مردی که ازدواج کرده، صاحب فرزند میشدند. مرد به عنوان رییس خانواده نقش برتر داشت. او مسؤول اقتصاد خانواده بود. زن در خانه میماند تا بدون دستمزد به کار خانه و فرزندان برسد. در این ساختار پذیرفتهشده و مقبول جایی برای همجنسگرایی نمیماند و طبیعیست که همجنسگرایان از جامعه طرد شوند. همجنسگرا مُخل این نظم بود و روابط جاری را درهم میریخت. چند قرن لازم بود تا در سکولار شدن جامعه، همجنسگرایی و "هموسکسوئل" امکان حضور یابد. از اواخر قرن نوزدهم علم پزشکی نیز در عرصههایی در برابر مذهب قرار گرفت. همجنسگرایی که تا این تاریخ از سوی کلیسا گناه محسوب میشد، علم پزشکی آن را به عنوان بیماری پذیرفت. در این میان بودند پزشکانی که از آن به عنوان یک مشکل مادرزادی نام میبردند. در سال ۱۸۶۱ اگرچه ابتدا قانون اعدام همجنسگرا در انگلستان لغو شد، به جای آن از همین رفتار به عنوان "رفتار منافی عفت" به عنوان عملی خلاف، حبس همراه داشت. فروید در بررسیهای خویش انسانها را دوجنسگرا میدانست و محکوم کردن همجنسگرایی را بیعدالتی نسبت به آنان محسوب میداشت. او ریشه این رفتار را نخست در رفتارهای جامعه و خانواده جستوجو میکرد. بعدها به نتایجی دیگر دست یافت و با پذیرش رفتارهای مختلف جنسی، اعلام داشت که راه علم در بررسی موضوع و علت آن هنوز باز است و به پیش میرود. نظرات فروید تأثیری بزرگ بر علم پزشکی داشت.(۳) ماگنوس هرشفلد، پزشک و سکسولوگ مشهور آلمان که خود از اعضای فعال حزب سوسیال دمکرات آلمان بود، در سال ۱۸۹۷ تلاش گستردهای برای ملغی کردن ماده ۱۷۵ قانون جزای آلمان که همجنسگرایان را طبق آن مجازات میکردند، آغاز کرد. او موفق شد رهبران حزب را ابتدا متقاعد کند که همجنسگرایان جنس سومی را تشکیل میدهند که میان دو جنس زن و مرد قرار میگیرند. او در خارج از این افراد کمیته "بشردوستی" را بنیان گذارد. در اروپا حزب سوسیال دمکرات آلمان در این عرصه پیشتاز بود. در سال ۱۹۱۹ هرشفلد در آلمان نخستین "انجمن سکسولوژی" را در جهان تأسیس کرد. در فاشیسمی که در جهان مدرن بر برخی از ممالک غربی حاکم شد، دگربار و این بار فاشیستها همجنسگرایان را در کنار کولیها، معلولها، دگراندیشان و "نژادهای پستتر"، سزاوار هستی و بودن بر روی زمینی که فاشیستها بر آن سروری داشتند، محسوب نمیداشتند. در زمانی که برای همجنسگرایی در انگلستان به عنوان جرم حبس ابد در نظر گرفته شده بود و همجنسگرایان در آلمان به همین اتهام مجبور بودند حداکثر تا پنج سال در زندان بمانند، انقلاب اکتبر آرزویی دیرینه را واقعیت بخشید. در انقلاب بلشویکی در اکتبر 1917 برای نخستین بار در جهان صحبت از رهایی جنسی و آزادی همجنسگرایی سخن به میان آمد. پس از پیروزی انقلاب اعلام شد که همجنسگرایی بالای چهارده سال رفتاری قانونی است. الکساندرا کولونتای، از رهبران بلشویک، طرفدار و مدافع بزرگ آزادی جنسی بود و از استقلال جنسی کامل زنان در رابطه با مردان سخن میگفت. کولونتای در مقام کمیسر رفاه اجتماعی در دولت نوبنیاد بسیار کوشید تا در رهایی زن از بردگی خانگی، زن را از آشپزخانه و ماشین تولید بچه و کارِ خانه نجات دهد. آرزوهای او اما در ساختن "زن طراز نوین" در عمل تحقق نیافت. اگرچه همجنسگرایی آزاد اعلام شد، قوانین ضد سقطجنین لغو شد و زنان از حق طلاق برخوردار شدند، این دستاوردهای دمکراتیک اما اندکاندک در میان تبعیض و تعصب و اقتدار استالینی دچار افول گشت. در سال 1934 همجنسگرایی دگربار در فهرست جرایم قرار گرفت و رابطه همجنسگرایانه از سه تا پنج سال کار اجباری در پی داشت. پیش از آن اما از همجنسگرایی در دانشنامهها و کتابهای درسی به عنوان "انحراف جنسی" نام برده میشد. همجنسگرایان عناصر "ضد پرولتر" و ضد اجتماع" بودند که در روند صنعتی کردن کشور، تهدیدی برای نظام محسوب میشدند. در سال 1935 سقطجنین نیز دگربار غیرقانونی اعلام شد. در این راه شاید نیاز به نیروی کار در زمان جنگ و پس از آن، بهانهای بوده باشد، با اینهمه پسرفت از شعار و عمل در این عرصه فاجعهای بزرگ بود. به ویژه از این نظر که مصوبات حزب کمونیست اتحاد شوروی به دیگر احزاب کمونیست سرایت میکرد. برای نمونه؛ کمونیستها و سوسیالدمکراتها در جمهوری وایمار به آن قدرتی دست یافته بودند که بتوانند گامهای بزرگی به راه آزادی زنان و همجنسگرایان بردارند. نمایندگان آنان در مجلس (رایشتاگ) خواستار حذف همجنسگرایی از فهرست جرایم شدند و برابری آنان را با دگرجنسگرایان خواستند. هر دو حزب، به ویژه حزب کمونیست آلمان در سالهای بعد از این خواست فاصله گرفتند، امری که نمیتوانست تحت تأثیر سیاستهای حزب کمونیست شوروی نبوده باشد. پسرفت جنبش همجنسگرایان در جهان بین سالهای ۱۹۳۰ تا انقلاب جنسی در غرب رابطهای تنگاتنگ با نگاه استالین و حزب کمونیست اتحاد شوروی نسبت به این موضوع داشت. آلمان شرقی نخستین و تنها کشور سوسیالیستی بود که در سال 1968 همجنسگرایی را از فهرست جرایم حذف نمود.(۴) با کشف مقولهی همجنسگرایی میان گونههای مختلف جانوران در ۱۹۵۱، طبیعی بودن همجنسگرایی بین انسانها مورد توجه پژوهشگران قرار گرفت. در قرن بیستم جنبش زنان با چند پرسش بنیادین آغاز میشود؛ استثمار جنسی، آزادی در انتخاب و قدرت مردانه در برابر قدرت زنان. در سومین دهه از همین قرن است که رابطهی استبداد اجتماعی و فاشیسم با قدرت سیاسی و ارزشهای جنسی ملموستر میشود. آنچه را که ویلهلم رایش از رابطه "سیاست و سکس" طرح کرد، در جنبشهای دههی شصت چنان پژواک یافت که اکنون صحبت از سیاست جنسی و تأثیر آن بر هستی اجتماعی انسانها به امری طبیعی بدل شده است.(۵) در پی انقلاب جنسی در دههی ۱۹۶۰ میلادی در غرب، مناسبات اجتماعی انسانها، به ویژه در عرصهی جنسی، دگرگون شد. زن و مرد بازتعریف شدند و رابطهی جنسی شکلی دیگر به خود گرفت. عصیان علیه اخلاق جنسی حاکم سریع فراگیر شد و در ساختار جامعه تأثیر گذاشت. و این البته به جامعه بازمیگردد که هستی انسان در آن دیگر به کار، خانه و خانواده و تولید مثل نمیتوانست محدود گردد. اگر در جوامع فئودالی خانواده پُرجمعیت میتوانست خود نیروی کار بزرگی در عرصه اقتصاد محسوب شود، حال گسترش صنعت، زنان را نیز وارد بازار کار نموده است. زن که به اجتماع وارد شد، حقوق و قانون نیز میخواهد تا به جایگاه خویش در جامعه دست یابد. زن که با مرد برابر شد، تغییر در رابطهی جنسی نیز آغاز گردید. در این میان، دگرباشان جنسی همواره داغخوردگان تاریخ بودهاند و مُدام مورد آزار قرار گرفتهاند. ادیان ابراهیمی آنان را برنمیتافتند، در بعضی از ممالک غربی زندهزنده به آتش کشیده میشدند و یا طعمه سگان وحشی و شیران غرنده میگردیدند تا ازهم دریده شوند. آنان عناصر غیرقابل اصلاح جامعه بودند که میبایست حریم اجتماع از وجود آنان پاک گردد. در جهان معاصر نیز هنوز در بسیاری از کشورها همچنان آزار میبینند و از حقوق مدنی محروم هستند. دگرباشان جنسی را خائنان به حریم خانواده، یعنی زن و مرد و فرزندان، دانسته و چه بسا میدانند. آنان در شمار کسانی بودهاند که نه تنها هنجار خانواده، حرمت طبیعت را زیر پا گذاشتهند. در سرکوب دگرباشان جنسی در جهان، در سال ۱۹۶۹ با یورش به بار "استون وال" در نیویورک، همجنسگرایان آمریکایی به مقاومت روی آوردند و تصمیم به آشکار ساختن هویت جنسی خویش گرفتند. آنان با "کامینگ اوت" علیه سرکوب به اعتراض برخاستند. از این پس این روز به عنوان نماد اعتراض به رژه "کریستف استریت دی" بدل شد که هر سال در تمامی کشورهای آزاد برپا میگردد. در دگرگونیهاست که با افول خانواده سنتی روبرو میشویم. شکلهای دیگری از خانواده و زندگی مشترک پدید آمدند که دمکراتیک بودن در روابط، ویژگی شاخص آن است. اگر تا چند دهه پیش همجنسگرایی در برابر دگرجنسگرایی قرار میگرفت، اکنون با تنوع غیرقابل تصور جنسی روبرو هستیم. در مفهوم "شهروند جنسی" سیاست سکسوآلیته در دنیای معاصر با پذیرش تفاوتهای جنسی و جنسیتی، فرهنگ جنسی را دگرگون کرده است. در واقع تنوع جنسی همیشه وجود داشته است. بازشناسی و پذیرش آن به عنوان یک واقعیت اما مشخصه این دوران است. در این دوران است که گرایشهای جنسی و مبارزه در به رسمیت شناختن آنها بُعدی جهانی به خود میگیرد . دگرباشان جنسی احساس میکنند که شهروندی جهانوطن هستند. هویت بینالمللی دگرباشان جنسی راهی نو در مبارزه برای پذیرش جهانی هویت آنان است. در روند جهانی شدن، حقوق جنسی بشر نیز جهانی میشود. پیش از ۱۹۹۰ در گفتمانهای بینالمللی حقوق بشر جایی برای سکسوآلیته وجود نداشت. و سازمان ملل از پرداختن به موضوع تنوع جنسی امتناع میکرد. در گسترش برنامههای حقوق بشر، جنبش دگرباشان جنسی نیز فراگیر شد. قوانین حقوق بشر که در سال ۱۹۴۸ تنها به "کرامت انسان" و "حقوق برابر" آنان نظر داشت، سرانجام انسانیت را به غیردگرجنسگراها نیز تعمیم داد. در به چالش کشیدن موضوع جنسیت، سکسوآلیته از خصلت فردی خویش خارج شد تا بتواند در رابطه با آن "دیگر" تعریف گردد. جهان سرانجام پذیرفت که سبکهای گوناگونی میتواند برای انسان بودن و سکسوآلیته انسانی وجود داشته باشد. در این راستاست که مبارزه برای حقوق جنسی افراد نیز جهانشمول میشود و بحث "شهروند جنسی" وارد گفتمان حقوق بشر میگردد. در صحبت از حق انسان بر بدن خویش، به آن نوع از دمکراسی نظر داریم که خودمختاری را برای تنها نیز بپذیرد. و به نوعی از "اخلاق دمکراتیک" فراروید. این امر ممکن نیست مگر در پناه فرهنگ دمکراتیک، فرهنگی که در رابطه یک فرد با همراه، شریک و دوست زندگیاش پدید میآید. رفتاری که شریکها برای هم انجام میدهند، رفتاری که یک سوی آن اجبار و توانایی است و در دیگرسو آزادی، رفتاری که بر لذت و نیاز بنا میگردد. میدانیم که واژه سکسوآلیته در ابتدای قرن نوزدهم شکل گرفت. کاربرد آن را باید در ارتباط با پدیدههایی دیگر در نظر داشت که در این تاریخ در توسعه عرصههای گوناگون شناخت رخ داده است. در این ایام ارزشها دگرگون میشوند، رفتارهای فردی و اجتماعی هنجارهای سنتی را پشت سر میگذارند، و نهادهای تربیتی، قضایی، اجتماعی و حتا مذهبی شکلی دیگر به خود میگیرند. و در این میان دانش پزشکی گامهایی دیگر به جلو برمیدارد. این روند بر لذتها، احساسها، رؤیاها و رفتارها تأثیر گذاشته، معنا و ارزشهایی دیگر خلق میکند. بر بستر چنین تجربهای است که در جوامع مدرن افراد در بازبینی خود خویشتن را اینبار به عنوان سوژههای یک سکسوآلیته می نگرند. این نگریستن از سکسوآلیته به عرصههای گوناگون شناخت از هستی گسترش مییابد و تحولاتی را در قواعد و هنجارها سبب میگردد. یک سوی تجلی سکسوآلیته شکوفایی انسان است، سوی دیگر آن اما سرکوب است که با سازوکارهای گوناگون اعمال میشود. نظامهای سلطهگر چه بسا کوشیده و میکوشند رفتارهای سکسوآلیته را همآهنگ با میل خویش گردانند. یک سوی تجلی سکسوآلیته بازشناسی انسان است از خود، سوی دیگر آن اما، با نگاه به تاریخ، به قدرت امکان میداد تا با انضباط و تنبیه حتا امکانات تکنولوژی را نیز در راستای خواستهای خویش به کار گیرد. در این روند است که؛ برای نخستین بار در سال ۲۰۱۱ لایحه ازدواج همجنسگرایان با استفاده از تمامی مزایای حقوقی در هلند به تصویب رسید. پس از آن اندکاندک بسیاری از کشورهای غربی آن را پذیرفته، قانونی کردند. در تاریخ فرهنگ ایران کتابی که بتواند همچون کاماسوترا به فلسفه روابط جنسی بپردازد، وجود ندارد. تنها در "اندرزنامه"هاست که اغلب به روابط همجنسگرایانه در کنار روابط دگرجنسگرایانه پرداختهاند. "قابوسنامه" نمونهی روشن آن است در این راستا. و میدانیم اندرزنامهها را در اختیار شاهزادگان و جوانان میگذاشتند تا با روشهای زندگی، از جمله روابط جنسی آشنا گردند. جامعه این روابط را میپذیرفت.(۶) همجنسگرایی در ایران امروز نه تنها دشنام، بلکه از گناهان است. قوانین حکومتی رأی بر عدم وجود فیزیکی همجنسگرایان صادر کرده است. جامعه نیز دگرباشان جنسی را فاسد و بیمار میداند. چنین فضایی راه هرگونه بحثی عمومی را در رسانهها مسدود میکند. کسی را یارای نوشتن از آن به شکل علنی نیست. مأموران حکومتی در شکار آنان، به خانهها و جشنها یورش میبرند و حاکمان شرع با تکیه بر مذهب حکم به سنگسار و اعدام آنان صادر میکنند. دگرباشان جنسی حتا از خانواده نیز رانده میشوند. پنداری قدرت حاکم، فرهنگ خویش را بر فکر خانوادهها جاری کرده است. اینکه چه عده از دگرباشان جنسی در ایران امروز در یأس و روانپریشی به زندگی خویش خاتمه میدهند، معلوم نیست. و باز اینکه چه عدهای از این افراد به زیر سیطرهی فرهنگ حاکم، به علت ناآگاهی شخصی و عمومی، در احساس گناه، منزوی و روانپریش میشوند، و یا حتا همسر برمیگزینند، معلوم نیست. آنچه آشکار است، همانا هراس حاکم است. همجنسگرایان جهان را بین چهار تا هفت درصد کل جمعیت تخمین میزنند. اگر دیگر دگرباشان جنسی را بر آن بیفزاییم، طبیعیست که این رقم بالاتر برود. سالهاست همجنسگرایی و دگرباش جنسی بودن بیماری تلقی نمیشود و انحراف جنسی محسوب نمیگردد. سازمان بهداشت جهانی در هفدهم ماه مه سال ۱۹۹۱ آن را از سیاهه بیماریهای روحی و روانی حذف نمود. این روز به همین دلیل از سوی دگرباشان جنسی به عنوان روز مبارزه با هموفوبیا (همجنسگراهراسی و همجنسگراستیزی) انتخاب شده است. _______________________________ ۱- بری اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ یوهان لمر، مقدمهای بر سکسشناسی، ترجمه جهانگیر شیرازی، زمان انتشار؛ مرداد ۱۳۶۲ در اینترنت، فصل سوم، تاریخ سکسشناسی ۲- Vatsyayana, Kamasutra, Fischer Verlag, Frankfurt am Mainz; Dezember 2006 ۳- Sigmund Freud, Drei Abhandlungen zur Sexualtheorie, erste Kapitel, Die Sexuallen Abirrungung, کتاب سه تئوری در باره میل جنسی اثر زیگموند فروید به فارسی ترجمه شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به فصل نخست از کتاب؛ زیگموند فروید، سه رساله در باره تئوری میل جنسی، ترجمه و تحشیه هاشم رضی، تهران انتشارات آسیا، شهریور ۱۳۴۳ ۶- چند باب از کتاب گلستان سعدی نیز چنین نقشی داشتهاند. نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|