برای اسفندیار منفردزاده که آهنگ زمانۀ دشوار ما را زیسته و ماندگار نگاشته و نواخته است
هر پاره از زمان به نشانی زمانه است
مانند فصلهای طبیعت
هرچند رودبار زمان از دو سوی همان بیکرانه است
زنجیرۀ درازنای زمان زان سوی سپیدۀ آغاز تا کبودۀ پایانش،
از حلقههای رنگ به رنگ زمانۀ ناهمسرشت پدید آمدهست
پس هر زمانه بهرهای از گسترای گونهگونۀ کوتاه یا بلند زمان است
با رنگ و بوی ویژه که از خوی و خواست باشندگان خویش گرفتهست
چونان زمانۀ من و تو با شناسههای جدا زآنچه بوده است ز ما پیش یا که در راه است.
باری زمانه آفریدۀ انسان است
انسان که در برابر هنجار سرنوشت ز خود سرگذشت میسازد
یعنی که نقش بود و باید خود را برین گذارۀ همواره میتند
آری حضور ماست کزین بیکران جاری سرخود، زمانه میزاید
تا با زمان چگونه درآویزیم،
ما را زمانه گسترۀ باز گوی و چوگان است
آهنگهای تو گلواژههای آبی و سرخ و سپید و مضطرب سرگذشت ماست
تصویرهای گاهشمار زمانهایست که خود آفریدهایم
نجوای رودبار و هیاهوی موج و هیبت دریاست
نتهای تو روایت پنجاه سال حادثه و افت و خیز و رهپوئیست
از جستجوی صبح در شب تاریک تا سپیدهدمان
تا رستن بهار، بهار خجستهپی که نپائید
موسیقی تو بازتاب نبض زمانهست
نبضی که میتپیده به جنگل به کارخانه و دانشگاه
نبض زمانهای که ز دیروز تا سپیدۀ فردای دیر و زود، روانهست
نسل من و تو نسل حماسهست در شکست:
باور به داد در برابر بیداد
یعنی شکست را نپذیرفتن
بر سنگلاخ و زیر صاعقه و برف و گردباد
در شیب تند گردنه و پرتگاه راه پیمودن
از منزلی به منزل دیگر
بسیار بار عزیزان سوخته از آذرخش به خاک سپردن
در راه با خلوص خطا کردن
از بیم مور در دهن اژدها شدن*
اما ز راه بازنماندن
از خانه تا فراسوی دریاها
نیمیش آشنا و دگر نیمهاش غریب
با سرگذشت خویش هیمنۀ سرنوشت را هماره زدودن
نسل من و تو هیچ نمیخواست از برای خودش
جز اینکه خانهها همه بر روی آفتاب و نسیم و پرنده باز شوند
جز اینکه هیچ سفره نماند تهی ز گرمی نان
و دستهای خردسالگی از دفتر و مداد و کتاب
و بازوان کار ز پاداش دسترنج
اما تمام درد نه این بود گرچه بود همانا درست و راست
در گیرودار معرکه دریافتیم- دریغا چه دیر- که آزادی،
خورشید بیغروب در میانۀ منظومههای ارزشهاست
جان جوان پاک تو هفتاد بار نسیم بهار نوشیدهست
هفتاد واژهایست اشارت به بیشماری و سرشاری
یعنی که چنگ جان تو سرشار از تراوش آهنگ است
بسیار بیشتر از آنچه بوده است ازین بیش تاهنوز
تا سالهای سال به پرباری
اینک زمانه نو شده در سرزمینمان
با همت بلند جوانان اعتراض به هر کوی و بوم ایرانشهر
با این بهار تازه درین سرگذشتمان
جانت پراز ترنم و شور و ترانه باد
موسیقیات که زیروبم نبض زندگیست
پژواک دادخواهی اهل زمانه باد
نبض زمانه را که چنین خوش نواختی
تا جاودان زمانۀ ما را نشانه باد
عمری برای مردم و آزادی و برابری و عشق سربلند
حیثیت زمانۀ ما را نگاشتهای و نواختهای
چونان همیشه زیستنت عاشقانه باد
پاریس. فروردین ۱۳۹۰ خورشیدی
______________
* از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم/ کزبیم مور در دهن اژدها شدم (ناصر خسرو)
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد