شیشه ای میشوم
زیر باران
پشت وارونه های چتر
همچون پرندهای که سقف را بر لانهاش شکستهاند
میلههای تَر میبارند،
باران را «باران افکن»ها به دست گرفتهاند
مکشوف میشود پیروزی شان
روی کف خیس سرها
جراحتها
در خیابان صدای پا
بهار سنگها و پراندن ها
تولید سقف به آینده موکول شده
آینده ای که نمی گذارند بیآید
همراهی گام به گام دیوار های «این نیز بگذرد»
سایۀ فرّار رنگهائی که قرار بود زینت ِجان شوند
چون قایم موشک زباله با عطر
روئی ندارد برای آفتابی شدن
چیزی کم می آورد محاسبات عقل
راحتی طلوع و غروب
دیگر مثل چسباندن رایج تمبرنیست
بر اوراق روادید خروج
افراط کرده اند در توسل به سفر
اجبار به کوچ
مترسک محیط
در صعود و فرود
از رگ وریشه ی بند بازی کبود
دست نمی کشد
اختناق هم شده پیش پا افتاده
چون لگد زدن به زباله ای سر راه
چیزی به هم خورده در مفهوم سرگرمی و تفریح
آنان که میگذرند
از کوچه های بیصدای شهر
انجماد حرفهای محترقند
نقاشان قفس های بی درو پیکر
کلاه های پرتاب شده
که نرسیده به آسمان فخر،
فخر زنده بودن و انسان بودن
دمیدن رنگها را مجبورند جشن بگیرند
در ظهور شیپور گلهای آتش
به تعادل خود نزدیک می شود
چیزی از جنس زمان و فراست
این پرنده، از آنهايی نیست
که باز نگردد سر وقت تخم ها و جوجه هایش
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد