در فرهنگ ما تقبیح و گناه شمردن گرایش جنسی به همجنس معمولا با ناپاك شمردن جنسیت به طور کلی همراه است. به یاد میآورم اولین باری كه رازهای تن خود را كشف میكردم سه ساله بودم. بچهها داشتند در حیاط فوتبال بازی میكردند و من در كف گلخانهی شیشهای تنها روی زمین سرپا نشسته، زیر شلواریم را پایین کشیده و داشتم با لذت تمام به پایین تنهی خود دست میزدم. گویا یكی از بچه ها مرا در آن حال دید و به مادرم خبر داد. در یك آن، شیرینی كشف تن خود جایش را به تلخی گناه داد و من از این كه آن میوهی ممنوعه را لمس كردهام احساس شرم میكردم.
اولین باری كه راز تن کس دیگری را جستجو کردم در كودكستان بود. در شعر "تاولهای كهنه" از مجموعهی "اندوه مرز" از آن چنین سخن گفتهام:
"دو كپل كوچك
و زبانی سرخ
ماجرا از آنجا آغاز شد
هنگام خواب عصر
در كودكستان پرتو
خانم ناظم چشم غره رفت
تو پلك بستی
و من به جای خود خزیدم
و بر این احساس سادهی عشق
دیواری کشیده شد
سخت تر از ساروج
كه بر كنگره آن
كوتوال الهی كشیك میدهد
مریم
كی این تاولهای كهنه بر زبان من
سر باز میكنند؟
من تا ده سالگی فكر میكردم كه روی زبانم تاول زده است زیرا آن روز پس از این که كپلهای همبازی محبوبم را لیس زدم به من گفتند كه اگر بار دیگر این كار را تكرار بكنم روی زبانم آب جوش میریزند. من این احساس گناه را درونی كردم و خود به جای قاضی و میرغضب جرم را اعلام و مجازات را به مرحله اجرا درآوردم.
طبیعت (و بزعم برخی خدا) شور جنسی را به انسان داده است تا از آن لذت ببرد و عشق را بر پایههای آن قرار دهد، پس چرا فرهنگ و مذهب معمولا از كودكی، این شور را در انسان سركوب میكنند و آن را با حس شرم و ناپاكی همراه میسازند؟ شاید مهمترین دلیل این باشد که جنسیت با تولید مثل همراه است و از تولید مثل، وراثت برمیخیزد و از وراثت، مالکیت خصوصی. تمام نهاد خانواده، زناشویی، ارث و مالکیت از امكان نیروی جنسی برای تولید مثل، نشأت میگیرد و از این رو وقتی كه مالکیت خصوصی به مرور در جامعه مقدس میشود، تمام شكلهای جنسی كه نتیجهی آن با تولید مثل همراه نیست مذموم و مکروه شمرده میشوند. به عنوان مثال: استمنا و خودارضایی، پیشگیری از انعقاد نطفه و سقط جنین، رابطهی همجنس خواهانه. شاید فقط "احتلام" از این قاعده مستثنی باشد.
در آئین زردشت و مذهب اسلام، منی و خون (از جمله خون حیض) هر دو نجس هستند. در اوستا و بندهشن، اهریمن كون مرز شناخته شده و "كون مرزی" یعنی كون مالی و رابطه جنسی بین دو مرد، اهریمنی اعلام شده است. در قرآن نیز لواط از گناهان كبیره به حساب میآید. البته در همهی مذاهب جنسیت مذموم نیست. مثلا در یكی از كیشهای بودایی، لحظهی اوج كام جنسی به عنوان یکی از جلوه های نیل به "نیروانا" تلقی شده و در مراسم گروهی مذهبی هر گونه شكل آمیزش جنسی روا و پسندیده است زیرا به زعم آنها "بودائیت در آلت جنسی زن نهفته است." (نگاه کنید به كتاب "صورتكهای خدا" اثر "جوزف کمپبل"، جلد دوم، در اساطیر شرق) ولی این دسته از مذاهب در اقلیت هستند.
دبستان ما پسرانه بود. یک بار كلاس سوم، زید و من دست انداختیم پشت گردن هم، راه میرفتیم و مرتبا دو واژهی گوز و كون را تكرار میكردیم و میخندیدیم. عصر كه آمدم خانه، احساس گناه میكردم و از خودم بدم میآمد. فردا صبح كه زید با اشتیاق پیش آمد و گفت بیا برویم از همان حرفها بزنیم؛ زدم توی ذوقش و گفتم كه دیگر با تو حرف نمیزنم چون تو نه فقط حرفهای بد میزنی بلكه هم چنین ایستاده میشاشی که کاری گناه آلودست. طفلك بغض كرد و دیگر در این باب حرفی نزد.
در كلاس ما پسر زیبا و مهربانی بود. یك روز دستم را گذاشتم روی زانویش. سرش را پایین انداخت و بار دوم كه خواستم این كار را بكنم كتابش را روی زانویش گذاشت. خیلی شرم زده شدم. ولی جرأت نداشتم كه صادقانه عذرخواهی كنم؛ و فقط دنبال فرصت میگشتم كه موضوع را ماستمالی نمایم. یك بار به یكی از بچه ها كه میگفت "فلانی خراب است" گفتم:"نه خیر، من خودم او را آزمایش كردم و دانستم كه اهلش نیست." همانطور كه پیش بینی میكردم او موضوع را به فلانی اطلاع داد و آن پسر مهربان تصور كرد كه دست درازی من از روی سوءنیت نبوده است.
من با دو تا از پسرعموهایم همسال بودم. یكی ساكن تهران بود و گاهی برای تعطیلات به اصفهان میآمد. یكدیگر را عاشقانه دوست داشتیم. هر دو سرمان را روی یك بالش میگذاشتیم و میخوابیدیم. به او میگفتم: "چه چشم های قشنگی داری مثل مادرت." و او غش غش میخندید. پسرعموی دیگرم در اصفهان زندگی میكرد و با توجه به سنش نسبت به مسائل جنسی پیشرفته بود. شبهای جمعه كه همه خانهی مادربزرگم "خانم" جمع میشدند، من و او زیر كرسی میرفتیم و دكتربازی میكردیم. ما محرم راز یكدیگر شدیم و این موضوع تاثیر زیادی بر ذهن من گذاشت.
محلهای كه او در آن زندگی میكرد مردمی تر از محلهی ما بود و به همین دلیل او از بچهها و كسبهی محل اطلاعات جنسی بیشتری به دست میآورد و آن را با من در میان میگذاشت. یك بار گفت كه قبلا یكی از بزرگترها با او رابطه داشته ولی حالا دیگر احساس پشیمانی میكند. رابطهی پنهان با پسرها محدود به این فرد بزرگتر نبود. در خانوادهی مادریم پیرمردی بود به نام آسید كه قبا میپوشید و عرقچین به سر میگذاشت و در دورههای مذهبی رساله میخواند. میگفتند كه خودش و چند تا از پسرهایش بچه باز هستند. نوهاش كه پسر دایی من بود میگفت كه پدربزرگش یعنی آسید به او نظر دارد. هم چنین از پسرعموی دیگرش نقل میكرد كه یك روز لختی های احمدآباد او را به قم برده و به وی تجاوز كردهاند. در دورهی كودكی من وحشتی كودكان شهر را فرا گرفته بود و برخی از بچه ها از اینكه لختی ها و بچه بازها به آنها تجاوز كنند شبها خوابشان نمیبرد. من چون عینك میزدم بزرگتر به نظر میآمدم و از این رو احساس ایمنی میكردم. با وجود این با بچهها برخورد داشتهام چنانچه در شعر گذرگاه ساحلی از مجموعههای شعرهای ونیسی كه در آن صحنههایی از شهرك ساحلی ونیس كالیفرنیا را با خاطراتی از روزهای جمعه در اصفهان آمیختهام به دست درازی یكی از همین لختی ها اشاره كردهام:
"از درون بوی علف میگذرم
و به كوله پارچه میرسم
و در حلقه ی مارگیری میایستم
مردی دستش را به پشتم میكشد
دوچرخهام را حائل میكنم
و از پشت سبیل خیالی به او براق میشوم
از زیر تیغ تیغ ریش سیاهش میخندد."
داخل خانوادهها بچه بازی وجود داشت ولی بر آن سرپوش گذاشته میشد و آن وقت ولگردها و زیرپلی ها (یعنی مردانی كه زیر دهانههای خالی پلهای زاینده رود میرفتند و كارهای بد میكردند) به عنوان "دیوهای" بچه باز معرفی میشدند.
در محافل روشنفكری هم برخورد به جنسیت، وارونه بود. من از سیزده سالگی با بچه های جنگ اصفهان رفت و آمد داشتم و شعرهایم اولین بار در آن جنگ چاپ شد. جرگه ی ما كاملا مردانه بود و هیچ زنی نبود كه با ما معاشرت كند. برخی از بزرگترها با زنان تن فروش و تك پران تماس داشتند اما رابطهی همجنس خواهانه مذموم شمرده میشد. در حاشیهی بچه های جنگ، دوستی بود از فعالان حزب توده كه در سال 43 برای اولین بار بخشی از كتاب اصول مقدماتی فلسفه اثر ژرژ پولیتسر را به من درس داد. یك بار هوشنگ گلشیری داستان نویس ـ نه از روی بدخواهی كه محض اطلاع ـ به من خبر داد كه فلانی بچه باز است. ولی همین حرف باعث شد كه من كم كم از او فاصله بگیرم. در همان ایام ابوالحسن نجفی مترجم و محقق از پاریس به اصفهان بازگشت و اندیشه های اگزیستانسیالیستی سارتر را با خود به همراه آورد و اثری تعیین كننده در خط فكری و روش ادبی بچهها گذاشت. من نیز مثل دیگر دوستان، ماركسیسم را به چالش گرفتم و این شد كه رابطهام با فلانی به كلی گسست.
در دوران فعالیت زیرزمینیام در دهه ی 50 در داخل ایران به استثنای یكی دو مورد به یاد نمیآورم كه دربارهی همجنس خواهی و همجنس خواهان صحبت شده باشد. درون آن محیط جدی منزه طلبانه، اساسا رابطهی جنسی یكی از محرمات تلقی میشد چه برسد كه شكل همجنس خواهانهی آن مطرح باشد. حداقل سه مرد هوادار سازمان پیكار را به یاد میآورم كه در سال 59 به دلیل داشتن تماس جنسی آزادانه با زنان هم هستهای خود اخراج شدند. هم چنین شنیدم كه یكی از پیشمرگه های كرد هوادار به دلیل تمایلات همجنس خواهانه از سازمان طرد شد.
در ایران دو شكل از همجنسخواهی شناخته میشود: یكی بچهبازی در خانهها و محلات و دیگری جمال پرستی در كتابها. مردان زیادی هستند كه بچهبازی میكنند اما خود را همجنس خواه به حساب نمیآورند. فقط آن كس كه مفعول است "كونی" به حساب میآید. دلیل آن هم این است كه جامعه متكی به مردسالاری است و مرد مفعول در آن نامرد و "كمتر از زن" به شمار میآید. بچهبازی در هر حال یك رابطهی نابرابر است كه در آن یك مرد بالغ با یك پسر نابالغ وارد رابطه میشود و در نتیجه شكل بچهآزاری و تجاوز به خود میگیرد. اما جمال پرستی به گرایشی گفته میشود كه در برخی از آثار نویسندگان و گویندگان قدیم فارسی نسبت به پسران شاهد و خوبرو نشان داده شده و ظاهرا از حد ابراز عاطفه یا حداكثر حظ بصر فراتر نرفته است. این كه عشق مولوی به شمس فقط جنبهی عرفانی داشته و عشق سلطان محمود به بردهی خود ایاز فقط جنبهی عاطفی، یا تحسین سعدی از پسران خوبرو از حد شیطنت فراتر نمیرفته، مطلبی است كه جنبهی تحقیقی دارد و در این جا به آن نمیپردازم. (در مقالهی "دل شاد سعدی" از كتاب "در جستجوی شادی:" در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران" تا حدی به نمونههای همجنس خواهی در كتاب گلستان پرداختهام.) آنچه فعلا مورد اشارهی من است برداشت رایجی ست كه مردم نسبت به این ادبیات جمال پرستانه دارند. در ایران من از رابطهی جنسی آزاد بین دو مرد یا دو زن بالغ چیزی نشنیدم. شاید به همان دلیل كه از رابطهی جنسی و عاطفی آزاد و برابر بین مرد و زن هم كمتر نمونهای دیدم.
اولین بار كه با یك مرد همجنس خواه بدون پیشداوری روبرو شدم در دانشگاه كالیفرنیای جنوبی در لس آنجلس بود. قبل از آن دو بار دیگر با دو مرد همجنس خواه آمریكایی آشنا شده بودم ولی آشنایی ما كوتاه بود و به دوستی نكشید. بار اول در یك برنامهی نوروزی در شهر نورمن، اكلاهما بود كه با استاد مردم شناسی برادرم آشنا شدم. آدمی خوش فكر و بی تعصب بود. گفت كه همجنس خواه است و برای پیاده روی بیرون رفتیم و از جلوی خانهاش سر درآوردیم. سنگ برداشت و از پشت درختها پرت كرد به شیشههای خانهاش. میگفت كه زنش را دوست ندارد و از من هم میخواست كه همین كار را بكنم. این در سال ۱۹۷۱ بود. بار دوم پس از تبعیدم اتفاق افتاد. با یك گروه تروتسكی گرا آشنا شدم كه در آرژانتین و برزیل پایه داشتند و از آزادی همجنس خواهی دفاع میكردند. ماركسیسم سنتی، همجنس خواهی را یك انحراف جنسی میشمرد. پایهی آن هم یك زیرنویس بود در كتاب آنتی دورینگ اثر فردریك انگلس. بعدها وقتی كتاب سرمایه داری دولتی در شوروی اثر تونی كلیف را خواندم متوجه شدم كه قانون اساسی دولت شوراها در نوع خود اولین سندی بود كه حق همجنس خواهان را به رسمیت میشناسد. البته پس از استقرار كیش استالین گرایش به هم جنس یك بیماری روانی شناخته شده و به سختی سركوب میگردد. من تا هنگامی كه با این گروه تروتسكی گرا آشنا نشده بودم هنوز هم همجنس خواهی را یك پدیدهی غیر طبیعی میشناختم كه البته "مبتلایان" به آن باید دارای حقوق فردی باشند. مطالعهی كتابهایی كه دیدگاه بازی نسبت به شور جنسی دارند، گوش دادن به برنامههای هفتگی "من هستم، شما هستید؟" از رادیو ك. بی. اف. ك و برخورد با افراد همجنس خواه در این جا و آن جا آرام آرام یخ پیشداوریهای مرا آب كرد ولی هنوز باید "لاستن" را ملاقات میكردم تا موفق میشدم در عمل رفتار خود را تغییر دهم.
یك عصر پاییزی در سال ۹۲ بود كه او را دیدم. دنبال معلم خصوصی برای خواندن متون عربی میگشتم كه دختر همكلاسم او را به من معرفی كرد. با موی بلند و جعبه ای كه در آن دستگاه عودش را گذاشته بود آمد. از همان لحظهی اول حس كردم كه با دیگران "متفاوت" است با وجود اینكه در گوش راستش گوشواره ای نبود یا علائم دیگر همجنس خواهان را نداشت. هر هفته دو یا سه بار یكدیگر را میدیدیم، چون متون زیادی بود كه باید میخواندم. ده سال در مصر اقامت داشته و عربی قدیم و جدید را به خوبی میدانست و به این زبان مینوشت و حرف میزد. به علاوه با ۱۴ زبان دیگر آشنا بود. در نواختن عود تسلط داشت و بالاخره وظیفه شناس و باوجدان بود. به فاصلهی كوتاهی به یكدیگر نزدیك شدیم و از همهی مسائل شخصی خود حرف میزدیم. نحوهی برخورد او به كم سو بودن چشم من خالی از تعصب بود و آن را یك نقطهی ضعف نمیدید.
شاید تا هفت ماهی او از راز خود با من سخن نگفت و من نیز آن را به میان نكشیدم. البته از برخورد باز من به همجنس خواهان اطلاع داشت. تا این كه آن شب در كافهی لو وال دانشگاه نشسته بودیم و داشتیم قهوه میخوردیم كه من به پسری ایرانی كه از بیرون رد میشد اشاره كردم و گفتم كه او همجنس خواه است. لاستن مستقیم به من نگاه كرد و گفت:"من هم." معلوم شد كه در مصر بوده كه برای اولین بار با مردی وارد رابطهی جنسی میشود. پیش از آن چنین تماسی نداشته و پس از آن هم نداشته است. گفت: دوست دارم زن بگیرم و كودكی داشته باشم كه بتوانم او را بزرگ كنم. اما هر موقع كه زنی را به قصد ایجاد رابطه ملاقات میكنم اضطراب مرا میكشد." به او گفتم:"از خودت بدت نیاید. هم جنس خواهی روش و هویت جنسی تست. برو دنبال آنچه ترا شاد میكند. فرهنگ سنتی به تو تلقین میكند كه تو انسانی غیراخلاقی هستی. ولی لاستن تو یكی از اخلاقی ترین آدمهایی هستی كه من تا به حال دیدهام." با وجود این كه چند سال است كه فارغالتحصیل شدهام و دیگر به آن دانشگاه نمیروم ولی دوستی ما همچنان ادامه دارد. لاستن اكنون با دوست پسر خود زندگی میكند و دیگر نسبت به هویت جنسی خود شك ندارد. فكر میكنم این رابطه به هر دوی ما كمك كرد كه خود را ارتقاء دهیم: لاستن دریافت كه هویت او از جانب دوستی كه همجنس خواه نیست زیر سئوال نمیرود و همین امر به او اعتماد به نفس بیشتری داد. اما من برای اولین بار با انسانی همجنس خواه نزدیك و صمیمی شدم و لولویی را كه فرهنگ سنتی از او در ذهن من ساخته بود شكستم. نه! همجنس خواه هم انسانی ست مثل انسانهای دیگر و روش جنسیاش از او یك فرد غیراخلاقی نمیسازد. به علاوه جنسیت تنها بعد یك فرد همجنس خواه نیست. او نیز مانند دیگران میتواند از طبیعت لذت ببرد، موسیقی بنوازد، شعر بگوید، بچه داری كند و به خاطر عقایدش به زندان بیفتد و اعدام شود. او یك فرد است با همهی خوبیها و بدیهایش.
اولین گام در شكستن این دیو خیالی كه از گروههای متفاوت با خود در ذهن میسازیم این است كه آنها را نه به عنوان اعضا یک گروه بلكه به منزلهی فرد ببینیم. لاستن برای من یكی از همجنس خواهان نیست بلكه او یك فرد انسانیست كه در ضمن گرایش به همجنس دارد. تا هنگامی كه ما افراد را فقط به عنوان نمایندگان گروه عقیدتی، سیاسی، اجتماعی، جنسی میبینیم همیشه خود را در برابر عوام فریبان و خودکامگان ـ آسیب پذیر كردهایم. هیتلر از یهودی یك دیو میسازد، استالین از بورژوا، مك كارتی از کمونیست و ولی فقیه از بهایی، كافر و مفسد فیالارض. وقتی كه فرد انسانی را فراموش کنی، وجدانت به تو اجازه خواهد داد كه او را تحقیر کنی، از حقوق انسانی محروم نمایی و به جوخههای اعدام بسپاری.
همجنس خواه شدن به معنای نفرت از جنس مقابل نیست. رفتار لاستن این را به من نشان داده است. او با همكلاس دخترش به رستوران میرود، میرقصد، و در یك گروه موسیقی، عود مینوازد. گرایش او به هم جنس فقط در محدودهی جنسی است و جنسیت فقط یکی از ابعاد زندگی انسانیست. هستند مردان همجنس خواهی كه به دلیل تجربههای تلخ از زنان متنفرند یا زنان همجنسخواهی كه به دلیل فشارهای جامعهی مردسالار از مرد بیزارند ولی آنها هم دیر یا زود از روند "دیوزدایی از گروه متفاوت با خود" خواهند گذشت و قدرت آن را خواهند یافت كه در پس جنس مخالف، افراد واقعی را ببینند و نه تودهای بی شكل را.
دوست دارم مقالهی خود را با نقل قول غیر مستقیمی از جاناتان سوئیفت نویسندهی کتاب سفرهای گالیور خاتمه دهم. از او پرسیدند چرا در كتابت چنین تصویر بدبینانهای از بشریت ترسیم كردهای: آدمهایت همه "یاهو" یعنی میمون صفت هستند و اسبهای فیلسوفت از انسانها فكورتر و منصف تراند؟ طنزنویس انگلیسی در جواب گفت: تا وقتی كه انسانها را به عنوان عضوی از یك گروه (مثلا ملت) میبینم نمیتوانم بدبین نباشم، ولی هنگامی كه آنها را چون افراد واقعی میبینم زندگی به من لبخند میزند.
۵ نوامبر ۹۸
نظرات خوانندگان:
جنسیت خدیر 2024-10-23 03:53:05
|
طبیعت بهترین واصلحترین را پیش پای ماقرار میدهد ونتیجه صحت انرا تایید میکند |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد