logo





پیش‌گفتار گلچین داستان برق‌آسا

پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳ - ۱۷ اکتبر ۲۰۲۴

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
ترجمه علی اصغر راشدان


گلچین داستان برق آسا را که خواندم، بخش‌هائی را به طور مساوی، با تحسین و حسادت مطالعه کردم. متوجه فشرده سازی آشنای داستان کوتاه در تکه‌ای از داستان برق آسا شدم، شیوه ای که سایه ی گذشته و اضطرار حال و سنگینی آینده به یکباره شناور می شوند، آوردن خواننده به درون و بعد فراتر از داستان فرستادن. اما در اینجا مقوله‌ی خاصی در مورد دقت فشردگی فلاش هست، به شیوه ای تحرک و سکوت را بالانس میکند، از خواننده می خواهد به چیزی از نزدیک نگاه کند که به تازگی در حال لغو شدن است. بهترین داستان برق آسا میتواند هر دو راه را باهم داشته باشد، همچنین می تواند معتقدمان کند که می توانیم یک باره همه چیز را داشته باشیم، یا به یادمان آورد که نمیتوانیم و قلبمان را بشکند. این احساسی است که زرق وبرق امی میگوید:
« من طرف حیوون وحشیم. »
و کلمات را میبرد به طرف « بمان، فقط بمان »، میگذارد روایت کننده به هرچیززنده، زیر لب بگوید، اما البته قلب داستان به این مقوله واقف است که هر چیزی نمیتواند بایستد، همچنین قلب داستان این مقوله را می بیند که میتواند، اگرچه به طور مختصر، رو در روی مان گذاشته و برای همیشه محفوظ داشته.
من درکلاسهام از تمام کلاس میخواهم هفته اول یک قطعه داستان برق آسا با خود بیاورند و بعد کلاس‌هامان را در بخشی شروع می کنیم، چرا که باید تمام کر صدا را بشنوم، دربخشی، چرامن درمیابم که وقتی از آن‌ها می‌خواهم فشرده سازی کنند، کوتاه‌ترین نسخه را از چیزی به من میدهند که شبیه یک داستان کامل احساس می‌شود، در این مورد آموخته ام که یک داستان برای آن‌ها به چه معنی‌ست، در این باره که آن‌ها کی هستند،‌ فرا‌گرفته ام که سعی می کنند چه چیزی را نگهدارند یا ازآن بگریزند، مقوله ای حیاتی در این مورد فرا گرفته ام. رضایتی مشابه صداهای کر دراین گلچین به دست آوردم: درتست دی. ان. آ. سگ نمیتوان جواب کامل واقعی سئوال را داد، در صاعقه ای که دو بار برخورد کرد، در منظره ای آرام پسا آخرالزمانی که در آن مبادلات فیزیکی عملی به خاطر زنده ماندن انجام می شود، میتواند شبیه مهربانی به نظر برسد، یک گارسون زن که به روشنی می بیند مهمانهای ثروتمند میزش چطور نگاهش می کنند، فقط کاراکتر در داستان چگونه «‌قدرت پول شان...»، چگونه میتواند افراددیگر را شبیه عروسک هابه کارگیرد، یک خواهر در ارتباط قرنطینه با معشوقه اش درمیان صفحات نمایش، درپیداکردن کلمات برای کمک به برادر درحال مرگش، یک معشوقه عصبانی که عروسی را خراب می کند و تاریخ شخصی و دیاسپوریک را با خود به ارمغان می آورد، مردی که عاشقان خود را فهرست می کند تا زمانی که یکی از سیستم شماره گذاری فراتر رفته و به طور شگفت انگیز خاصی ظاهر شود. به عنوان کرهایی ازصداهای قانع کننده تر نویسندگان معاصرآمریکا، این گلچین به من میگویدکه کشورم عصبانی و گیج و جسور و غمگین و در حال مرگ و عاشق است و در حال حاضروبرای همیشه رفته است.
من این گلچین رامیخوانم و اشتیاق و ترسم را بالانس میکنم که این وضع به زودی پایان می یابد- یک داستان دیگر، من فکر می کنم و بعد دیگری، چراکه ازهمه ی اینهاگذشته، توانستم سریع بخوانم، اما سرعت احساسم نتوانست سرعت خواندنم راهمراهی کند و گاهی وقتها مجبورشدم این هدیه را به خودم بدهم که درپس آمد یک داستان، ساکت بنشینم و بگذارم درنگ کند. امیدوارم سرآخر ودر آینده ای، این گلچین شمارا پیداکند، شماهم فضائی داشته باشید که باهدایای زیاداین گلچین بنشینید ...

ایوانز دانیل
(۲ )

داستان برق آسای آمریکا،‌ به عنوان یک گلچین عرض وجود که کرد، یک مقدمه ساده داشت: به نمایش گذاشتن بعضی ازبهترین داستانهای برق آسای معاصرمنتشرشده دراوایل قرن بیست یکم بود. رد پای این داستان برق آسا به طورتاریخی، بوسیله ی داستان برق آسای بین المللی در۲۰۱۵دنبال شد. داستان برق آسادرسال ۲۰۰۶، پیش رفت و داستان برق آسا، ماده ی حیاتی این گلچین، درسال ۱۹۹۲، برای اولین بار از اصطلاح دو کلمه ای استفاده کرد.
برای پیداکردن این داستان های عالی و نویسنده هايی که آنهارامی نویسند، مجبورشدیم با سئوالات فلسفی بیشری رو در رو شویم: آمریکا چیست؟ اجتماع و خیزشهای سیاسی، طاعون ها، سیل ها، زمین لرزه ها و توفانها، درسالهای اخیر گروهی نازل شده اند. پیامدهای بعدی که از نظر تاریخی مایه آشفتگی زیاد یک بازگشائی به لحاظ تاریخی متفاوت شده، مامتعلق به یکدیگریم، همانطورکه ساکن این کشوریم. در « درسهای اصلی »، معلم جدید ایمی بندر اصرارمیورزد:
« ناگهان ویک باره، درهمه جا شروع کردیم، به عنوان ویراستار، توافق کردیم کتاب داستان برق آسای آمریکارا بازکنیم، شبیه دشتهای پهناوربازش کردیم، سواحل ومکانهای خالی، کوهستانها، شهرها و شهرکهارا دستکاری کردیم- که نویسنده هاو کاراکترهای زنده، هماهنگ و ناهماهنگ را درهرجائی پیداکنیم. در« ریتم »، جوشوندا سندرز می نویسد:
« ما کم و کم وکم می شویم، روی این اصل، می توانیم شبیه هیدرنت های بدون سیم، پشت سر هم منفجرشویم، در خیابانها شناور شویم، تا زمانی که آب وارد و خارج شودو ما بیرون بیفتیم. »
جواب آسانی برای این که آمریکا چیست، وجود ندارد، قصد داشتیم آن را کندو کاو کنیم. یک سطر لانگستون هیوزبه خاطرم آمد:
« آمریکا برای من هیچوقت آمریکانبود. »
که دربعضی راهها، راهنمای اصلی ما بود، در تدوین این گلچین، برای پیداکردن داستانهائی که گسترش و پیگیری و به چالش کشیدن تعریف ایالات متحده بود. جاسمین ساورز در « تمام تاریخ شکننده شما » می نویسد:
« این است راهی که شواهد و تعلقات را جستجومی کنید...»
برآن شدیم که شواهدرا پیداکنیم. این قضیه خردکننده بود. ازنشریات آنلاین تانشریات چاپی، مجلات وکتابها را ورق زدیم وپیمایش کردیم، خواندیم و دوباره خوانی کردیم، هزاران داستان زیرهزارکلمه.
چیزی که پیداکردیم ردیفی از داستان برق آسابود، فشرده در فرم، باتفاوتی ظریف از فضل و صلابت. داستانهائی که آمریکای تصویرشده با دامنه محدود را کنارزد. نویسنده هايی که باز کردند، بسته بندیش را باز کردند و چراغ قوه را در اتاق زیر شیروانی این کشور تاباندند. چیزی که پیداکردیم داستان برق آسای زنده است و مناسب قرن بیست و یکم، مطمئن و آماده، باچشمهای تمام قدباز، برای حرکت یک سی سال دیگر.
در « هیولاها »، راوی سعدیه قریشی شپرد می پرسد:
« تصورمی کنم این شبیه چی میشه، زندگی کردن بدون وحشت؟ »
« یادداشتهای جنی » اما استاف « همه تمام امراض مشابه را دارند: بی خوابی، تملک، تلقین، کودکی. »
ونیتا بلکبورن می نویسد « آنها درباره این که چگونه زندگی و عشق بازی می کنیم و میمیریم، هیچ چیزی نمیدانند. »
این داستانهای فشرده مارابه درون دانستن هدایت می کنند، همانطورکه این دنیاهای محکم بسته بندی شده بازمیشوند. بعضی ازما قبلاً در آنها ساکن شده ایم، دیگرانی ازما سعی می کنیم و انگشتهای پا هامان را درصفحه ها فرو می بریم.
« درباره شیوه ی صدائی که درپهنه ی آب حمل میشود، هیچکس فکرنمی کند. حتی آب توی یک استخر شنا. »
امی همپل در« شهر ساحلی. » می نویسد.
ما به عنوان خواننده، دوست داریم نه تنهابه استراق سمع دعوت شویم، بلکه به چگونه ساخته شدنشان هم علاقمندیم. چطورآنها برپهنه ی استخر آب شناورند. کاساندرای تروی، تمام رمز و راز رادر« کاساندارای شیطون دید...»، نوشته ی گوئن. ئی. کربی، دید. بااین حال، « کاساندرا، لبریز ازروحیه ی خسته ی لعنتی، تمام شد. »
داستان برق آسای آمریکا، سراسر کشور را در بر می گیرد، شبیه یک سفرجاده ای حماسی، شرق به غرب و شمال به جنوب، درجاده شماره ۹وآزاد راه شماره ۱۰۱، باهواپیما، اتوموبیل، قایق و ترن. در« من دارم اغراق می کنم »، نوشته کیت ویسل، سرنا ناله میکند « ویچیتا چیزی نبودکه فکرمی کرد. »
« آدم رو تخته سنگای بوت مونتانا بوربن می نوشه » نوشته چاونا کریگ. مگ پوکراس وسط شهرمنهتن میره سرکار. ما درنیو انگلند، شمالشرق، غرب میانه، غرب، جنوبغربی و جنوب، یکدیگررا لمس می کنیم. البته ودرغیراین صورت، خیلی ازکاراکترها کاملاجغرافیارا گم می کنند. مثل راوی داستان « چیزی اشتباه درشب» ، نوشته ی دیزری کوپر:
« تولباس کامل پوشیدی، اما کفش هات را فراموش کردی بپوشی. درایستگاه اتوبوس، لزران منتظری. اتوبوس که درتاریکی میرسد، تقریباخالیست. سوارمی شوی، پاهات بی حس و بی اراده اند. »
درداستان « چگونه یک فاتح باشیم »، نوشته ی متیو سیلس، اگرجان وین غروب هنگام اسبش را سوارنشود، ایده ی آمریکائي کامل نخواهدبود. اگر روی برخی از ارواح خمار خورشید طلوع نمی کرد. تولد، زندگی ومرگ درمیان شادی، درد، راحتی ، رنج، سردرگمی و وضوح نمی چرخید. استوارت دیبک در داستان «کبودی » خود می نویسد:
« خورشیدتابستانی در میان درختها به پرتوهای طلایی و بخار تبدیل می شود. »
که در نهایت زیبایی زبان و داستان است و این گلچین را به هم پیوند می دهد. جمله های باشکو و درخشان، یکی بعداز دیگری...

شری فلیک
( ۳ )

خوانندگانمان میگویند: داستانی برایم بگو. بخندانم، بگریانم، من را به دورهاببر. کمکم کن تاجهان قانع کننده تری رامجسم کنم، کمکم کن که درک کنم کی هستم، مردم دیگرچه کسانی هستند، ماهمه اینجا چه می کنیم و چرااین کارهارامی کنیم، اگرمیتوانی، کاری بازبان بکن که تازه وبرانگیزاننده باشد، بااسم هائی که دقیق باشند و باافعالی که عضلانی باشند،‌ اگراستفاده ات به طور تجویزی بی عیب و نقص یا به طرز شگفت انگیزی ناقص است، واگر میتوانی، من راطوری بساز که باموزیک نثرت بخوانم، اگرمیتوانی اخباررا ازجهان خود به جهان من بیاور، اگرمیتوانی «‌ آن را مایل بگوئی »، کوتاه نگاهش داری، فوق العاده بهتر است . گفتن داستانها و خواندنشان همانقدر است که ازجهان احساس می کنیم و چگونه سردرگمی خود را اصلاح می کنیم، انگیزه روایی، مثل نفس کشیدن، برای زنده ماندنمان لازم است.
داستان برق آساتازه نیست. افسانه هارا داشته ایم، افسانه های مردمی، تمثیل های کتاب مقدس و نمونه ها ی دن ژوان ها را داشته ایم. همچنین شایعات ، جوکها و هر تکه از حکایات و شایعاتی که تا به حال بر سر میزنوشیدنی یا میز آشپزخانه به اشتراک گذاشته ایم، هر افشاگری زمزمه وار در اعترافات یا راز هایی که در رختخواب زمزمه می شوند راهم باید اضافه کنیم، هرتبادل مقدماتی که در کوکتل پارتیها ودربرخورد باغریبه ها، همه خیلی کوتاه و همه رابرپایه روایت داشته ایم. درواقع، داستان برق آسا باید ازمرسوم ترین داستان گویان حال حاضر منشاء گرفته باشد. انتوان چخوف که مسلما داستان کوتاه مدرن را ابداع کرد، داستانهای کوتاه زیاد شش یا هفتصد کلمه ای نوشت. داستانهای کافکا تمثیل ها و پارادوکس ها و بورخس هارا به ماداد. درطول قرن گذشته، مجله ی مککلور، درسال ۱۹۲۶، داستانهای کوتاه روزانه را چاپ کرد، هفته نامه ی کولیر چاپ روایتهای یک صفحه ای را آغاز و کاسموپلیتن جریان را دنبال کرد. بیشتر از پنجاه سال، درآغازسال ۱۹۲۰، یاسوناری کاواباتا، برنده جایزه نوبل، داستان‌های « کف دست » و فریبنده‌ ی خود را نوشت. همینگوی دراولین مجموعه ی خود، « در زمانه ی ما »، داستان های کوتاه زیادی نوشت. میلدرد. آی. رید، و دلموت. ئی. بردو، یک کتاب هنری چاپ کردند، نویسندگان: داستان کوتاه کوتاه را تجربه کنید! اما بعد انگارفرمش، برای یک لحظه ی تاریخی جلب توجه نکرد، تنها در سال 1969 زمانی که رابلی ویلسون سردبیری نشریه معتبر آمریکای شمالی را بر عهده گرفت و با « داستانهای چهاردقیقه ای‌» از ما پذیرایی کرد، احیا شد. ریچارد براتیگان با داستان های ضدفرهنگی فشرده و کمیک خود به این ژانر رونق بخشید، گریس پیلی و لوئیزا والنزوئلا، با داستانهای سریع و بار عاطفی شان، همین کارراکردندو ساندرا سیسنروس با وینیت های نورانیش در« خانه ی خیابان مانگو » وریموندکارور و جویس کارول اوتس و جان ادگار ویدمن و نیز دونالد بارتلمی با داستانهای کوتاه معمائی پست مدرنیستش. بعد گلچین ها فرارسیدند: داستان ناگهان و داستان برق آسا. داستان خیلی کوتاه دیگر یک آزمایش نبود، یک ژانر شناخته شده بود. نیویورکراین روزها داستان برق آساچاپ می کند، دو تروپ ۴۸۳ بازار را لیست میکندکه به داستان برق آسا خوشامد می گویند. داستان برق آسا تازه نیست و از دور خارج نمی شود.
داستان برق آسا روایتگریست که تقطیرشده، قانع کننده، متمرکز، لایه ای، کنایه ای، بافت دار، روشنگر و غیرقابل پیش بینی است. کوتاه است، اما نه سطحی، یک شکل کاهش یافته است که برای نمایش یک داستان بزرگتر و پیچیده تر استفاده می شود. شبیه اصل یک مکالمه به خاطر سپرده شده، حقیقت اساسی را ارائه می دهد، اگرنه تمام حقایق اساسی را. مثل شعر، داستان برق آسا از محدودیت دلخواه هم بهره میبرد. درموضوع و درباره این مجموعه ویک هزارکلمه، بایک استثنا. چرا یک هزارکلمه؟ به این دلیل که شما باید سطور را درجايی ترسیم کنید. لئوناردو داوینچی نوشت:
« هنر در محدودیت ها زندگی می کند و در آزادی می میرد. »
داستان برق آسا، درون فشرده سازی، معنی را می سازد. این محدودیت کلمه، احتمالاتمام چیزیست که نیازداریم تا به روالی غیرعادی، اندیشیدن را آغازکنیم. کم، زیاداست. اختصار، روحی روشن ودعوتیست به قراردادهای روایی که داستان کوتاه سنتی را محدود می کند. شما نیازدارید به زیاد نوشتن، که کم بنویسید. کوتاه نویسی زمان میبرد.
نوشتن داستان برق آسا، هنر حذف کردن است. آنچه دور میزیزی به همان مهمی آنچه حفظ می کنی است.
مایلزدیویس گفت «‌نوت هائی نیست که باهاش موزیک مینوازی. نوت هائیست که باهاش نمی نوازی.»
داستان برق آسا، خیره شدن برفراز نگاه را محترم میدارد. داستان برق آسا، نزدیک شدن به هایکوست، هنر کلمات کم و پیشنهادهای زیاد. مثل هایکو، داستان برق آسا تفکرمان را برای خودمان اعمال نمی کند، مارا واداربه فکرکردن میکند، توضیح نمیدهد، تنها اشاره هائی میکند. داستان برق آسا همکاری بین نویسنده و خواننده را درسطحی دیگر، به دوش می کشد. صدائیست که منتظر پاسخش میشود. باید بگوئیم، نویسنده، تصاویری را تداعی میکندکه خواننده باهاش روءیامی بیند. درداستانهای متعارف، منتظریم که کاراکترمرکزی درنتیجه ی تحرکاتش، تغییر کند، درداستان برق آسا، طرح هاممکن است بیضی شکل باشند، خارج از صفحه، به جای بیان ضمنی، بنابراین ممکن است خواننده باشد نه شخصیت که تغییر کرده . خواننده ممکن است با احساس شادی درخشان، غم و اندوه عمیق یا شوک گیج کننده، رهاشود.
داستان برق آساانگارمثل روءیاهاعمل می کند، میانه هائی دارد، اما خیلی شروع ها و پایان هائی ندارد. شماتقریبا درحالت سقوط توی فضا هستی، وحشتزده و آشفته. چگونه میتواند این امر اتفاق بیفتد؟ شما قبل از بیداری، هیچوقت به منبع جاذبه نمیرسی. کار داستان برق آسا درمیانه ی اشیاء آغازمی شود، سریع پیش میرود و ناگهان پایان می یابد. روایت تمام است، اماداستان درذهن خواننده که ازعمل تصویرکردن هیجانزده شده است، ادامه می یابد، درجهتی ادامه می یابدکه داستان پیشنهاد کرده. داستان برق آسا درباره ی تمامی یک زندگی یا یک دلیل نیست، درباره یک ضربان قلب است، مرکزحیات و انگیزه محرک زندگی.
سی سال قبل، جیمز توماس، درمعرفینامه ای برای اولین گلچین داستان برق آساو ارائه ی داستانهای مینیمال وخط سیر سریعش، سرخوشی خودرا ابراز داشت واین سئوال را مطرح کرد:
« یک داستان میتواندچقدرکوتاه و واقعاداستان باشد؟ »
دراینجا با ارائه ی مثالها ئی، سعی میکنیم دوباره پاسخ دهیم: در داستان برق آسای آمریکا، کندوکاو می کنیم تاگوناگونیهای تجربه ی فرهنگی داستانهای خیلی کوتاه را به خوانندکانمان بگوئیم، کامل و طنین انداز، که همه درباره ی همه هستند، که همه در مورد تمام روش هایی است که همه ما امروز در آمریکا زندگی می کنیم...


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد