یکی باید باشد
یکی که از اعماق روحش
صدا کند
آهای... تو که آستانهِ صبح را
به شب می آوری
دارند زیر پایت را خالی میکنند
تو که قلبت را بدست گرفتی
و هر تکه اش را
برای آزادی
بر دروازه های شهر آویختی
جانت را در کارخانه ها به کار،
و روحت را به فردا سپردی
قبل از فرا رسیدن مرگ
زیر پایت را خالی کردند
می خواهند تو را به خاک بسپارند
تو اما هنوز چشم بر آسمان داری
و در رویایِ ماه به خواب رفتی
در رویایِ کودکی
خیابانها را دوره می کنی
و برای شادمانیِ دختر همسایه
در شبهایِ تابستان ترانه می خوانی
یکی باید باشد
یکی باید از اعماق جانش
صدا کند،
چه کسی برای تو مرثیه می خواند!
چه کسی نام کوچک تو را
صدا خواهد زد
آنها می خواهند زیرپایِ تو را خالی کنند
آه...شیاطین
آنها که همدیگر را می شناسند
و بر طبلِ جنگ می کوبند
آنها جنگ را به آوردگاهی می آورند
که ما همدیگر را نمی شناسیم
اما سینه یکدیگر را می شکافیم
جنگ،
انگشت اشاره ابلیس بر روی ماشه
برای کشتار انسانهاست
و...
رویِ دیگرِ سرمایه است
رحمان- ا
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد