ضد فاشیسم
تجدیدنظرطلبی
"تجدیدنظرطلبی" یک مفهوم مبهم است که معنای آن با توجه به زمینهها و کاربردهای آن، میتواند به طور قابل توجهی تغییر کند. همانطور که بررسی مختصر تبارشناسی نشان میدهد، «تجدیدنظرطلبی» تنها اصطلاحی نیست که در تحلیل تاریخی استفاده میشود، بلکه پیامدهایی سیاسی نیز دارد که عمیقاً مربوط به نگرشها و اظهاراتی است که فراتر از مرزهای دانشگاهی رفته و رابطه جوامع ما را با گذشته خود زیر سؤال میبرد. لازم به یادآوری است که تجدیدنظرطلبی مفهومی است به عاریت گرفتهشده از یک نظریه سیاسی که در پایان قرن نوزدهم به عنوان یکی از ابزارهای جدلی مورد استفاده در مناقشه بین مارکسیستها پدید آمده بود. مدافعان مارکسیسم ارتدوکس در آلمان، به ویژه کارل کائوتسکی، ادوارد برنشتاین متفکر سوسیال دموکرات را "رویزیونیست" توصیف کردند، که شک و تردید خود را در رابطه با ایده "فروپاشی" (Zusammenbruch) سرمایهداری ابراز نمود و پروژه انتقال مسالمتآمیز و پارلمانی به سوسیالیسم را پذیرفت و بنابراین پروژه انقلاب سوسیالیستی را رد کرده بود.(۱) از این رو، «تجدیدنظرطلبی» هم به معنای یک تغییر نظری و هم یک تغییر سیاسی بود که در برگیرنده تفسیر مجدد از سرمایهداری و تغییر جهت استراتژیک قابل توجه حزب سوسیال دموکرات آلمان بود. پس از تولد اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل مارکسیسم به یک ایدئولوژی دولتی با جزمیات خاص خود و متکلمان سکولار، صفت "تجدیدنظرطلب" به یک ننگ توهینآمیز علیه دشمنان سیاسی در جنبش کمونیستی تبدیل شد که متهم به خیانت و همدستی با دشمنان طبقاتی بودند. با توجه به چاشنی ایدئولوژیک قوی، " تجدیدنظرطلب" یک "انحراف" از خط ارتدوکس تعیین شده است، که مبتنی بر برخی برداشتهای اشتباه از متون مقدس است. عموماً این مفهوم، بار منفی خود را با احاله آن به حوزه مطالعات تاریخی حفظ کرد، و آن به معنی کنار گذاشتن تفاسیر متعارف و پذیرش دیدگاههای جدید و بحثبرانگیز سیاسی بود.
توجه داشته باشیم که تجدیدنظرها، به عنوان فرآیند طبیعی ساختن روایتهای تاریخی هستند. تاریخ همیشه از منظر و در چهارچوب زمان حال نوشته شده است و تفسیرهای ما از گذشته به وضوح با فرهنگ، حساسیت فکری، نگرانیهای اخلاقی و سیاسی زمان ما مرتبط هستند. هر جامعه دارای نظام تاریخی، با ادراک و در رابطه با گذشته خود، تألیفات تاریخی خود را الهام داده و به شکل میدهد. در نتیجه، تاریخنگاری با توالی دورهها، زنجیرهای از نسلها و دگردیسی خاطرات جمعی، تغییر میکند. اگر دیدگاه ما از انقلابهای فرانسه یا روسیه بهطور قابل توجهی متفاوت از پیشینیان ما است، به عنوان مثال مورخان دهه ۱۹۲۰ یا ۱۹۶۰، این نه تنها به این دلیل است که ما منابع و اسناد جدیدی را کشف کردیم، بلکه مهمتر از همه به این دلیل است که زمان ما، دیدگاه متفاوتی نسبت به گذشته دارد. این «تجدیدنظرها» بخشی ذاتی از فرآیند تحقیق تاریخی هستند و به توسعه عملکرد علمی کمک میکنند. تاریخنگاری ایستا یا ابدی نیست و تاریخ خود را دارد. با اینحال، تجدیدنظرگرایی به معنای چیز دیگری است. این مفهومی است که معمولاً به تجدیدنظرهای بد، اشتباه یا غیرقابل قبول اشاره دارد. باید خاطرنشان کرد که انواع مختلفی از تجدیدنظرطلبیها وجود دارند. به یک معنا، یک اختلاف رادیکال از مفهوم رویزیونیسم بین قاره اروپا و آمریکا وجود دارد. اولی در حال حاضر مربوط به تلاش برای "اعاده حیثیت" فاشیسم است که در تفسیرهای توجیهآمیز متعدد ترویج میشود. دومی عدم سازشکاریست است و از تفاسیر جریان اصلی محافظهکارانه از تاریخ شوروی فاصله میگیرد. در اروپا، جریانهای «تجدیدنظرطلب»، راستگرا هستند. در ایالات متحده، آنها مخالف دیدگاههای تاریخی نومحافظهکاری هستند. در آنجا، «تجدیدنظرطلبان» محققانی مانند موشه لوین(۲) ، جی ارچ گتی(۳)۰ و شیلا فیتزپاتریک(۴) بوده و هستند که از دهه ۱۹۷۰ تاریخنگاری جنگ سرد را بر اساس تعصبات ضدکمونیستی مورد انتقاد قرار داده و تاریخ اجتماعی اتحاد جماهیر شوروی را در پشت نمای تمامیتخواه آن، مورد بررسی قرار دادهاند. به گفته شیلا فیتز پاتریک، "رویزیونیسم" یک "استراتژی علمی" است و ویژگیهای اصلی آن را به شرح زیر خلاصه میکند: "تابوشکنی در مورد ایدههای مورد قبول عامه، شک و تردید در مورد روایتهای بزرگ، تجربهگرایی و کار بسیار سخت روی منابع اصلی"(۵). این برنامه، پیشرفتهای قابل توجهی در درک ما از تاریخ ایجاد میکند، به ویژه هنگامی که از "روایتهای بزرگ" صحبت میکند و آنها را قبل از همه با کلیشههای محافظهکارانه جنگ سرد در ارتباط قرار میدهد. برخلاف رویکردهای سنتی محققانی مانند ریچارد پایپز(۶) و مارتین مالیا(۷)، که کل تاریخ اتحاد جماهیر شوروی را چیزی جز پردهبرداری متوالی از یک ایدئولوژی جنایی در قدرت نمیدیدند و کمونیسم را به عنوان یک "ایدئوکراسی"(۸)(۹) تمامیتخواه تفسیر میکردند، این گروه از مورخان "رویزیونیست" به تجدیدنظر در انقلاب و استالینیسم کمک کرده و آنها را به چهارچوب مناسب خود عودت داده و در ابعاد واقعی خود توصیف کردند. در میان مهمترین کمکهای آنان، ما میتوانیم به تفسیر مجدد همهجانبه ترور و خشونت که بر نقش اقتصادی گولاک تأکید داشت، ارزیابی دوباره از تعداد قربانیان (بین ۱٬۵ تا ۲ میلیون نفر به جای .۱ میلیون در برآورد صرفاً خیالی رابرت کونگیوست(۱۰)) تجزیه و تحلیل پویایی کنترلنشده جنگ علیه کولاکها را در طول کارزار اشتراکیسازی اوایل دهه ۱۹۳۰، اشاره کرد.
در دو دهه گذشته، یک جریان «تجدیدنظرطلب» پربار دیگر تاریخنگاری اسرائیل را تکان داد. با زیر سؤال بردن برخی از روایتهای ناسیونالیستی و اسطورهای از جنگ اسرائیل و عرب در سال ۱۹۴۸، به اصطلاح "مورخان جدید" (بنی موریس(۱۱) و ایلان پاپ(۱۲) شناختهشدهترین هستند) پیچیدگی این درگیری را بررسی کرده و استنباط از آن را اصلاح کردهاند. آثار آنها بهطور قانع کنندهای اثبات میکنند که علیرغم اینکه شهروندان دولت جدید یهودی این جنگ را به عنوان مبارزه برای دفاع از خود میپنداشتند، نخبگان نظامی آن را به عنوان یک کارزار پاکسازی قومی انجام دادند.(۱۳)از یک طرف، اسرائیل برای بقای خود جنگید و از سوی دیگر، این درگیری را بهانه خوبی برای اخراج بیش از ۶۰۰ هزار فلسطینی از سرزمینشان به کار گرفت. نتیجه یک "بازنگری" بود که حقیقت تاریخی را دوباره برقرار کرد؛ فلسطینیها خانههای خود را در پی احکام رژیمهای عربی ترک نکردند. بلکه جبراً اخراج شدند.
این چند مثال کافی است تا نشان دهد که «رویزیونیسم» قابل تقلیل به تفسیر توجیهی ارنست نولته از ناسیونال سوسیالیسم نیست، جاییکه وی اردوگاه آشویتس را بهسان پیآمد خشونت بلشویکی میبیند، که توسط رایش سوم در معرض تهدید، بازتولید شده است و یا دیدگاه رنزو د. فلیس از جمهوری سالو (۱۹۴۳-۴۵) به عنوان یک فداکاری میهنپرستانه موسولینی برای نجات ایتالیا از سرنوشت مشابه «لهستان» اشغالشده و تسلیم کامل انجام داد (دو تفسیر که ما بیشتر در مورد آن بحث خواهیم کرد). استدلالهای نولته و دی فلیس مبنی بر اینکه «رویزیونیسم» منبع اساسی تحقیقات علمی و «نان روزانه کار علمی» و تعهد ذاتی یک مورخ است، ماهیت بحثبرانگیز «بازنگری» خود آنها را تغییر نمیدهد.(۱۴)
به عبارت دیگر، انواع مختلفی از تجدیدنظر تاریخی وجود دارد. برخی از آنها مشروع و حتی ضروری هستند و برخی دیگر به عنوان تلاشهای ناشایست برای بازسازی رژیمهای جنایتکار، غیرقابل قبول به نظر میرسند. ما میتوانیم در مورد اهمیت یک کلمه مبهم و اغلب گمراهکننده مانند "تجدیدنظرطلبی" بحث کنیم، اما واقعیت این است که بسیاری از تجدیدنظرهای تاریخی که معمولاً متهم به "رویزیونیسم" هستند، به معنای چرخش اخلاقی و سیاسی در دیدگاه ما از گذشته است. آنها با ظهور «گرایشهای توجیهآمیز» در تاریخنگاری مطابقت دارند. (یورگن هابرماس این فرمول را در طول جدال تاریخنگاری آلمان در سال ۱۹۸۶ استفاده کرد.)(۱۵)(رویزیونیسم با استفاده از این معنا، ناگزیر مفهوم منفی به خود میگیرد. بدیهی است که هیچ کسی، محققان «تجدیدنظرطلب» را به خاطر کشف و بررسی آرشیوها یا اسناد ناشناخته سرزنش نمیکند. دلیل اینکه آنها به شدت مورد انتقاد قرار میگیرند، اهداف سیاسی است که پایه تفسیرهای آنها را تشکیل میدهد. همچنین واضح است که تمام اشکال «بازنگری» (صرفنظر از اهداف و تأثیرات آنها) از مرزهای تاریخنگاری فراتر میرود و استفاده عمومی از تاریخ را زیر سؤال میبرد. تجدیدنظرطلبی موضوعی ظریف است، نه به این دلیل که منتقد برخی تفسیرهای متعارف و غالب است، بلکه به این دلیل که بر آگاهی تاریخی مشترک و احساس مسئولیت جمعی نسبت به گذشته تأثیر میگذارد. این دائماً با رویدادهای اساسی مانند انقلابهای فرانسه و روسیه، فاشیسم، ناسیونال سوسیالیسم، کمونیسم، استعمار و سایر تجربیاتی که برداشت از آنها بهطور مستقیم بر دیدگاه ما از گذشته، دیدگاه ما از حال و هویت جمعی ما تأثیر میگذارد، سر و کار دارد.
آنتیفاشیسم
ضدفاشیسم یک مورد پژوهشی در تجدیدنظرطلبی است. در طول سی سال گذشته ما شاهد امواج مکرر تجدیدنظر در تاریخنگاری "آنتیفاشیسم" بودهایم که بحثها و اختلافهای شدیدی را ایجاد کرده است. این کارزارها که به طور دورهای توسط نسلهای جدیدی از محققان احیا میشوند، پژواکهای عمدهای در رسانهها پیدا کرده و اغلب فراتر از زمینه دانشگاهی گسترش یافته و در نتیجه به مسائلی تبدیل میشوند که مورد بحث مردم قرار میگیرند. چنین اختلافاتی، تقریباً در همه جای اروپا رخ داده، اما به شکل ویژهای در ایتالیا، آلمان، فرانسه و اسپانیا خصمانه بوده است.
در ایتالیا، تجدیدنظر تاریخی در «آنتیفاشیسم» به دهه ۱۹۸۰ برمیگردد، زمانیکه رنزو د فلیس، مورخ تجدیدنظرطلب، زندگینامهنویس موسولینی، خواست خود برای رها کردن «الگوی آنتیفاشیسم(۱۶)» مضر را اعلام کرد.(۱۷) به نظر او، برای چندین دهه این «الگوی آنتیفاشیسم» یک مانع قدرتمند برای تحقیقات تاریخی بود و زمان آن رسیده است که مورخان جوان، از چنین چهارچوب ایدئولوژیک محدودکنندهای خارج شوند. اظهارات او مبنی بر اینکه توضیح تاریخی فاشیسم برای دههها با محکومیت اخلاقی و سیاسی شکل گرفته است، (گاهی اوقات جایگزین شده است) اشتباه نیست. او ابراز تأسف میکند از اینکه بسیاری از محققان ایتالیای پس از جنگ، تحقیقات تاریخی را با انتقاد سیاسی اشتباه گرفته و نوعی جزماندیشی آنتیفاشیسم ایجاد کردهاند که شناخت عمیقتر از بیست سال رژیم فاشیستی را محدود میکند. رد این «الگوی آنتیفاشیسم» به معنای شکستن دیوارهای تنگنظری تاریخنگاری مخرب - دیدگاه قدیمی کروچه(۱۸) از فاشیسم به عنوان یک "بیماری اخلاقی" ایتالیایی - و بازنگاری مجدد رژیم موسولینی در دوره طولانیمدت تاریخ ایتالیا بود. فاشیسم نباید محکوم شود بلکه باید مانند هر عصر یا رژیم سیاسی دیگر تاریخی شود. هیچ دلیلی برای مستثنی کردن فاشیسم و احاطه آن با یک حصار محافظتی وجود ندارد. د. فلیس آثار قابل توجهی از خود بهجا گذاشت (به ویژه بیوگرافی پنج جلدی موسولینی) و برخی از دستاوردهای او، امروزه بهطور معمول پذیرفته شده است (به ویژه دیدگاه او از فاشیسم به عنوان یک تمامیتخواهی تودهای، که توسط برخی از شاگردانش عمیقتر گسترش یافت).(۱۹)مشکل در این واقعیت نهفته است که پس از بازگرداندن فاشیسم به تداوم تاریخ ایتالیا، د. فلیس با کنار گذاشتن آنتیفاشیسم از همین تداوم، آنرا نادیده گرفت. از این منظر فاشیسم جایگاه مشروع خود را در این تاریخ داشت، اما دشمنانش نداشتند. بنابراین، آنتیفاشیسم به جنبش یک اقلیت منزوی تبدیل شد که مسئول "مرگ سرزمین پدری" و در نهایت قرار دادن کشور در یک جنگ داخلی بود که وحدت ملی آن را از بین برد.(۲۰) چنین بحثهائی هنوز از بین نرفتهاند و غالباً در قالب کتابهای پرتیراژ، مختص خشونت کور پارتیزانها، قربانیان ایتالیایی در مقاومت کمونیستی یوگسلاوی -فویب(۲۱)– همچنین استفادههای جدلی از زندگینامههای تحسینآمیز مانند زندگی پریمو لوی(۲۲)، دوباره ظاهر میشوند.(۲۳)
در آلمان، این کمپین «آنتیفاشیسم» در دهه پس از اتحاد ملی به اوج خود رسید. الحاق جمهوری دموکراتیک آلمان به عنوان یک فرآیند سیاسی، اقتصادی و فرهنگی تلقی گردید که ناگزیر، به معنای تخریب آنتیفاشیسم، یعنی میراث مقاومت آلمان بود. آنتیفاشیسم، سنتی که مستلزم تاریخنگاری انتقادی بود، متوقف گردید و به دلیل ارتباط نزدیک با استالینیسم و نهادینه شدن آن به عنوان ایدئولوژی دولتی در جمهوری دموکراتیک آلمان، متناقض، متضاد و مبهم قلمداد شد که ترجیحاً، به عنوان یک "اسطوره"، یک ایدئولوژی تمامیتخواه را پنهان کرده بود.(۲۴)برخلاف تلاش برای «نسبی کردن» هولوکاست در طول جدال تاریخنگاری (Historikerstreit)، این جنگ صلیبی «آنتیفاشیسم» در نهایت پیروز شد. موفقیت آن تنها در تاریخنگاری نبود. در برلین، چشمانداز شهر بازسازی شد و تقریباً تمام بقایای چهل سال سوسیالیسم موجود از بین رفت.(۲۵)
در فرانسه کارزار «تجدیدنظرطلبی» هرگز به شکل اعاده حیثیت از ویشی پیتن در نیامد، اما با حمله عام علیه کمونیسم، مستحیل گردید. فرانسوا فوره(۲۶) در گذار از یک توهم، ضدفاشیسم را به عنوان ماسک انسانی و دموکراتیک معرفی کرد که در زمان جبهه مردمی، اتحاد جماهیر شوروی از طریق آن، نفوذ مخرب و تمامیتخواه خود را بر روشنفکران اروپایی گسترش داده بود.(۲۷) پس از فوره، استفان کورتوا(۲۸) به سادگی آنتیفاشیسم را به "کتاب سیاه کمونیسم" منتسب دانست که بهسان یک ابزار ایدئولوژیک برای توجیه جنایات کمونیسم به وجود آمده بود.(۲۹)خشمگینترین نماینده جنگجویان سردCold Warriors)(۳۰) ) اخیر فرانسه، احتمالاً برنارد برونتو(۳۱)، دانشمند علوم سیاسی است که ضدفاشیسم را به عنوان شکلی از "تروریسم فکری برساختهی استراتژیستهای دستگاه بینالمللی کمونیستی" به تصویر میکشد. هدف از چنین اختراع متمرد، "خراب کردن قضاوت دموکراتها و لیبرالهای معتبر" بود.(۳۲)
در اسپانیا، محققان «تجدیدنظرطلب» تلاش کردند تا ضدفاشیسم را به عنوان یک روایت "سرخ" مردود بشمارند و مدعی ایجاد روایت تاریخی عینی و بیطرف شوند که بر پایه علم واقع شده و مخالف روایتهای «متعهد» است. جالب اینجاست که چنین تحقیقات "بیطرف" منجر به تفسیر توجیهی از جنگ داخلی اسپانیا شد که در آن خشونت و اقتدارگرایی فرانکو با توجه به کار شایسته او برای حفظ کشور از بازوهای اقتدارگرای بلشویکی، به امر حاشیهای تبدیل گردید. به گفته پیو موا(۳۳)، نویسنده چندین کتاب پرفروش، کودتای فرانکو یک «افسانه» ساخته جمهوریخواهان بود، زیرا با تلاش جبهه مردمی، توجیهگر خیزش نظامی برای سوق دادن جمهوری به سوی کمونیسم بود. موا مظهر نوعی "نولتیسم(۳۴)" اسپانیایی است. او، مانند همتای آلمانی خود، فکر میکرد که خشونت فرانکو آسیب جانبی یک واکنش سالم و مشروع علیه تهدید بلشویکی بود.(۳۵) موا نقش یک پسافاشیست حاشیهای را بازی کرد، اما صدای او حمایت غیرمنتظره یک محقق محافظهکار شناختهشده مانند استنلی جی پین(۳۶) را بر انگیخت که مانند د. فلیس در ایتالیا، خواستار تفسیر مجدد جنگ داخلی اسپانیا در مخالفت با جمهوریخواهان "عوام" بود. از این رو ، این فرد حاشیهای، تبدیل به یک پیشگام شد.(۳۷) در سالهای اخیر، نسل جدیدی از مورخان محافظهکار استراتژی متفاوتی را اتخاذ کردهاند. آنها ادعا نمیکنند که فرانکو بیگناه بود، به سادگی بر گناه جمهوریخواهان تأکید دارند. اینان ویژگیهای اقتدارگرای دیکتاتوری فرانکو را انکار نمیکنند، بلکه به سادگی وانمود میکنند که در طول جنگ داخلی، جمهوری یک جایگزین دموکراتیک برای فاشیسم نبود. خشونت شدید فرانکویسم را انکار نمیکنند، بلکه به سادگی تأکید میکنند که خشونت جمهوریخواهان از نظر کیفی متفاوتتر نبود.(۳۸)
استدلالهای اصلی این روایتهای مختلف «ضدفاشیستی» را میتوان در چهار مضمون مشترک تقسیم کرد: آنها از رویکردی «علمی»، «عینی» و «کامل» برای نوشتن تاریخ در مقابل رویکردی «ستیزهجویانه» و طرفدار که بر یک «الگوی ضدفاشیستی» تکیه دارد، دفاع میکنند. آنها ضدفاشیسم را با تمامیتخواهی یکی میدانند، زیرا پیوندی با ایدئولوژی و جنبشهای کمونیستی دارد. آنها تشابهاتی بین اعمال خشونتآمیز فاشیستی و ضدفاشیستی ترسیم میکنند و «منطقه خاکستری» مبهمی را که بین طرفهای درگیر قرار دارد، برجسته میکنند و پیشنهاد میکنند که تنها موضع ارزشمند، انکار فاشیسم و ضدفاشیسم است.
اولین استدلال: "علمی" در مقابل "تاریخ طرفدار" - افسانه قدیمی یک دانشپژوهی "بدون ارزش" را نبشقبر میکند.(۳۹) فرض بر این است که یک محقق از جامعهای که در آن زندگی میکند جدا شده، از هر گونه ذهنیت محروم بوده، نسبت به حافظه جمعی بیتفاوت باشد و قادر به پیدا کردن صلح ضروری برای فرار از آشفتگی و نزاعهای جهان اطراف شود. معمولاً حامیان چنین استدلالی پژواک مطلوبی در رسانهها، بهویژه در روزنامهها و مجلات محافظهکار پیدا میکنند.
در گذشته، در واقع یک تاریخنگاری ضدفاشیسم وجود داشت. فاشیسم، ناسیونال سوسیالیسم و فرانکو تاریخنگاران رسمی خود را داشتند. مورخان تبعیدی فقط میتوانستند ضدفاشیست باشند. بسیاری از آنها در جنبشهای مقاومت کشورهای خود شرکت کردند. چنین تجربهای چند دهه پیش به پایان رسید، اما میراث آن باقی ماند و نسل جدیدی از محققان را شکل داد. امروز زمان نوشتن تاریخ انتقادی فرا رسیده است. یک مورخ منتقد نه وکیل مدافع است و نه دادستان عمومی. او قطعاً وجود گولاک را انکار نخواهد کرد - این به رسمیت شناختن به طور ضمنی محکومیت اخلاقی و سیاسی استالینیسم را میطلبد - و او سعی خواهد کرد ریشهها، اهداف و عملکرد آن را روشن کند. او سعی خواهد کرد که گولاک را در یک چشمانداز ترازمانی(۴۰)، مقایسه کند. او ریشههای استالینیسم را در استبداد روسیه یا پیآمدهای جنگ جهانی اول و جنگ داخلی بر جامعه شوروی را از نظر خشونت و سازگاری با خشونت بررسی خواهد کرد. یک مورخ "ضدفاشیست"، به نوبه خود، نیازی به چنین تحقیقات کاملی ندارد. برای او، تاریخ هیچ رمز و راز ندارد، و او از قبل پاسخ آنها را میداند: گولاک وجود داشت زیرا اتحاد جماهیر شوروی تمامیتخواه بود، و جنگ داخلی روسیه اتفاق افتاد زیرا با تعصبات ایدئولوژی بلشویکی مطابقت داشت. این هسته تاریخ اتحاد جماهیر شوروی است که توسط محققانی مانند مارتین مالیا نوشته شده است، که «در دنیایی که با اکتبر به وجود آمد، ما هرگز در وهله اول با یک جامعه سروکار نداشتیم. بلکه همیشه با یک رژیم ایدئوکراتیک سروکار داشتیم.»(۴۱)
یک مورخ منتقد تجربه مرگبار فویبه، کوههای تریست در مرزهای بین ایتالیا و یوگسلاوی را انکار نخواهد کرد، جایی که پارتیزانهای تیتو چندین هزار ایتالیایی، همدستان نازیها، را کشتند. او تلاش خواهد کرد تا چنین رویداد غمانگیزی را در تاریخ روابط متضاد و مرزهای متغیر بین ایتالیا و یوگسلاوی ثبت کند و خشونت اشغال فاشیستی بالکان و همچنین وحشیگری جنگ نیروهای محور علیه پارتیزانها را، در نظر بگیرد. برعکس، برای یک مورخ «ضدفاشیست» تنها توضیح ممکن برای این تراژدی تمامیتخواهی کمونیستی است.(۴۲) این یک ابزار تفسیری جهانشمول است که قبلاً در قلمروهای مختلف آزمایش شده است: در اواخر دهه ۱۹۷۰، یک قهرمان تاریخنگاری لیبرال مانند فرانسوا فوره نقدی علیه "ژاکوبن – لنینیسم عامیانه" در رابطه با انقلاب فرانسه نوشت و به این نتیجه کلی رسید که "ارزیابی مجدد گولاک منجر به تجدیدنظر در ترور میشود زیرا این دو، در یک پروژه یکسان مشترک هستند."(۴۳) اساساً، تاریخی که ادعا میکند «بیغرض» است، در واقع تاریخی است که با ایدئولوژی کمونیستی مخالفت میکند.
قیاسها
یک قیاس ساده وجود دارد که الهامبخش تاریخنگاری "ضدفاشیسم" است. این میتواند به روش زیر فرموله شود: ضدفاشیسم = کمونیسم و کمونیسم = تمامیتخواهی؛ در نتیجه، ضدفاشیسم = تمامیتخواهی. بدیهی است که چنین تفسیری به طور کامل ضدفاشیسم را مشروعیت نمیبخشد و هر فرد نجیب را مجبور میکند تا از ضدفاشیستها و همچنین همدستان و حامیان آنها (fiancheggiatori) فاصله بگیرد. به گفته رنزو د فلیس(۴۴)، حزب ایتالیایی Partito d’Azione (حزب اقدام)، نماینده سوسیالیسم لیبرال و وارث جنبش Giustizia e Libertà (عدالت و آزادی) نقش شرورانهای در مقاومت ایفا کرد تا آنجا که به «شراب کمونیستی اجازه داد تا به یک منشاء دموکراتیک(۴۵)»(۴۶) دست یابد. فرانسوا فوره(۴۷) ضدفاشیسم را ترفندی تعریف میکند که بلشویسم با آن یک «نشان دموکراتیک» به دست آورد. در طول ترور بزرگ، او مینویسد، "بلشویسم خود را به عنوان پیشفرض آزادی بازنعریف کرد." (صرفاً از نقطه نظر منفی آن)(۴۸) در ادامه، او اظهار میکند که منشاء ضدفاشیسم کمونیسم است، تاکتیکی که انترناسیونال کمونیستی در سال ۱۹۳۵ ابداع کرد و این محصول تابعی از آنرا به وجود آورد.
متأسفانه، چنین تفسیر "بیغرض" به برخی از حقایق تاریخی نگرانکننده توجه نمیکند. در ایتالیا، این بندیتو کروچه،(۴۹) فیلسوف لیبرال بود که اولین "مانیفست ضدفاشیسم" را در سال ۱۹۲۵ به وجود آورد. در سال ۱۹۳۰، این هفتهنامه چپ غیرحزبی به نام صحنه جهانی (Die Weltbühne) به رهبری کارل فون اوسیتسکی(۵۰) بود که خواستار اتحاد ضدفاشیسم هر دو حزب سوسیال دموکرات و حزب کمونیست آلمان علیه ظهور ناسیونال سوسیالیسم شد (در آن زمان کمونیستهای آلمان سوسیال دموکراسی را به عنوان دشمن خود میانگاشتند و از آن به عنوان "سوسیال فاشیسم" یاد میکردند)(۵۱). در سال ۱۹۳۴، این حزب کمونیست فرانسه نبود، بلکه گروهی از روشنفکران چپ بودند که پس از شورشهای فاشیستی ششم فوریه، الهامبخش یک کارزار قدرتمند ضدفاشیستی شدند که دو سال بعد با جبهه مردمی به اوج خود رسید. هر دو حزب سوسیالیست و کمونیست فرانسه مجبور شدند به این جنبش عظیم و خودجوش بپیوندند. تفسیر فرانسوا فوره در ضمن انواع ضدفاشیسم را نادیده میگیرد، یعنی یک جنبش فکری و سیاسی که شامل جریانهای مختلف ضداستالینیستی، از آنارشیستها و تروتسکیستها گرفته تا سوسیال دموکراتها و لیبرالها را در بر میگرفت. به طور کلی، این تفاسیر تلاش میکنند که هرگونه بحث در مورد این واقعیت که در سال ۱۹۴۱، متفقین یک جبهه متحد با اتحاد جماهیر شوروی علیه محور ایجاد کرد، اجتناب بکنند. این امر ساده، به شدت به مشروعیت بخشیدن به ضدفاشیسم کمک کرد.
تاریخی کردن ضدفاشیسم به معنای بررسی تناقضات و ابهامات درونی آن است. در دهه ۱۹۳۰، یهودستیزی یکی از مهمترین جریانهای فرهنگ اروپایی بود و در پایان جنگ جهانی دوم، به یک اخلاق مشترک برای رژیمهای دموکراتیک که از شکست رایش سوم بیرون آمده بودند، تبدیل شد. چگونه میتوانیم این واقعیت را توضیح دهیم که بسیاری از روشنفکرانی که از نظر اخلاقی و سیاسی خود را به ضدفاشیسم متعهد میدانستند، از انتقاد از استالینیسم، محکوم کردن مسخره محاکمات مسکو، اشتراکی کردن اجباری کشاورزی و اردوگاههای کار اجباری خودداری کردند؟ چگونه صدای روشنفکرانی که استالینیسم را در جنبش ضدفاشیستی نقد میکردند، از آرتور کوستلر(۵۲) گرفته تا ویکتور سرژ(۵۳) ، از آندره ژید(۵۴) تا مانس اسپربر(۵۵)، از ویلی مونزنبرگ(۵۶) تا جورج اورول(۵۷) و گائتانو سالومینی(۵۸)، شنیده نشد یا به سرعت فراموش شدند؟ سندرم «شهر محاصرهشده»(۵۹(پیشنهادی آپتون سینکلر که در آن نمیتوان بدون تبدیل شدن به ستون پنجم محاصرهکنندگان، حکومت شهری تحت محاصره را به چالش کشید، نقش مهمی را ایفا کرد(۶۰). اما، این نابینایی چنین تعداد زیادی از ذهنهای مستعد و مستقل را توجیه نمیکند.
ملاحظات مشابهی را نیز میتوان به نگرش ضدفاشیسم در رابطه با هولوکاست گسترش داد. به استثنای موارد بسیار نادر، ضدفاشیسم، یهودستیزی نازیها را به عنوان تبلیغات رادیکال و عوامفریبانه به جای سیاست نابودی تصور میکرد. این امر، عدم درک گستردهای از ریشههای ایدئولوژیک ناسیونال سوسیالیسم و همچنین سازگاری مضر با زبان و فرهنگی را نشان میدهد که منطبق بر یک رویه قدیمی اروپایی، تبعیض و انگ علیه یهودیان را روامیدارد. به عبارت ساده، روشنفکران ضدفاشیسم قادر به درک «دیالکتیک روشنگری» فاشیسم نبودند. آنان آن را به عنوان نوعی فروپاشی تمدن، به عنوان بازگشت به بربریت میدیدند و نه یک محصول واقعی مدرنیته.(۶۱)برای آنان، فاشیسم به معنای یک شکل رادیکال ضدروشنگری بود، نه شکلی از مدرنیسم ارتجاعی که در آن همزیستی منحصر به فرد بین محافظهکاری و اقتدارگرایی با دستاوردهای عقلگرایی ابزاری مدرن، شکل میگیرد.(۶۲) برای جنبشی که ایده پیشرفت کاملاً در آن غالب بود، ترکیب اسطوره و فناوری در هسته ناسیونال سوسیالیسم به سختی قابل مشاهده بود.(۶۳)با اینحال، محدودیتها و ابهامات ضدفاشیسم را نمیتوان به شکلی از تمامیتخواهی، به عنوان یک نسخه متقارن فاشیسم، تقلیل داد.
یکسانسازی
یک پژوهش به اصطلاح «بیغرض» مورخان ضدفاشیست را، به یکسانسازی خشونت فاشیستی و ضدفاشیستی سوق میدهد. هر دوی آنها تمامیتخواه بودند و ما باید با اجتناب از تمایزات غیراخلاقی، آنها را رد کنیم. این تز «خشونت برابر» (equiviolencia) بر اساس تعریف طعنهآمیزی است که توسط مورخ اسپانیایی ریکاردو روبلدو(۶۴) ابداع شده است.(۶۵)
چنین بیانیهای جدید نیست، حتی اگر مورخان "تجدیدنظرطلب" آن را برای همیشه تغییر داده باشند. ریشههای آن به پایان جنگ جهانی دوم برمیگردد، زمانی که چندین قربانی پاکسازی ضدنازی، این استدلال را به عنوان یک استراتژی دفاعی اعلام کردند. در سال ۱۹۴۸، مارتین هایدگر(۶۶) چند نامه به شاگرد سابقش هربرت مارکوزه،(۶۷) که در آن زمان در ایالات متحده در تبعید بهسر میبرد، نوشت و در آنها اخراج آلمانیها از پروس شرقی توسط نیروهای متفقین را با نابودی یهودیان توسط نازیها مقایسه کرد. مارکوزه تصمیم گرفت مکاتبات خود را قطع کند و توضیح داد که چنین بیانیهای هرگونه گفتگوی بیشتر را غیرممکن میکند:
شما مینویسید که هر چیزی که من در مورد نابودی یهودیان میگویم به همان اندازه در مورد متفقین صدق خواهد کرد، اگر به جای "یهودیان" ما "آلمان شرقی" را قرار بدهیم. با این جمله آیا شما خارج از چهارچوب، خارج از قوه ادراک، قرار نمیگیرید که در آن، مکالمه بین انسانها حتی ممکن بنظر برسد؟ زیرا تنها خارج از بعد منطق است که میتوان با گفتن اینکه دیگران همان کار را انجام میدادند، یعنی یک جنایت را با نسبی کردن (auszugleichen)، «درک» نمود و توضیح داد،. حتی فراتر از آن، چگونه میتوان شکنجه، معلول کردن و نابودی میلیونها انسان را با جابهجایی اجباری گروههای جمعیتی که هیچ یک از این خشونتها را متحمل نشدهاند (شاید جدا از چندین مورد استثنایی) برابر بدانیم؟(۶۸)
در همان حال، کارل اشمیت شاکی است که بحثهای عمومی در مورد جنایات رایش سوم به طور کامل "نسلکشی" کارمندان دولت آلمان اشغالی توسط متفقین را، تحتالشعاع قرار داده است.(۶۹)
چهار دهه بعد، زمانی که جدال مورخان (Historikerstreit) در جمهوری فدرال آلمان آغاز شد، لحن تغییر نکرد. نولته توضیح داد که اقدام "آسیایی" بلشویک، بهعنوان منطق و منش واقعی آن، مقدم بر "قتل نژادی" نازیها بوده است. این، «قتل طبقاتی» بلشویکها بود که الهامبخش «قتل نژادی» نازیها شد.(۷۱)هر دو مایه تأسف بودند، اما گناه اولی گناه اصلی بود. به گفته مدیر روزنامه عمومی فرانکفورت (Allgemeine Zeitung Frankfurter)، روزنامهنگار و مورخ یواخیم فست، هیچ تفاوتی بین خشونت نازیها و کمونیستها به استثنای روش فنی کشتار با گاز، وجود نداشت، از یک طرف "نژادی" بود و از سوی دیگر یک نابودی "طبقاتی".(۷۲)
در ایتالیا، رنزو د. فلیس در سال ۱۹۸۷ زمینه را آماده نمود که نشان بدهد که فاشیسم ایتالیایی "خارج از تأثیر میراث هولوکاست بوده است."(۷۳)در سالهای بعد، شاگردانش به این نتیجه رسیدند که مقاومت در قبال فاشیسم به اندازه فاشیسم تحملناپذیر و خشن بوده است. در اسپانیا، برجسته کردن تقارن بین خشونت فرانکو و جمهوریخواهان، امری عادی برای مورخان «تجدیدنظرطلب» بود. مبارزات انتخاباتی آنها به طور مسری بر برخی از مورخان برجسته مانند سانتوس جولیا(۷۴) تأثیر گذاشت که در نهایت آرمان جمهوریخواهان را از مدافعان کمونیست، سوسیالیست، آنارشیست و تروتسکیست آن، جدا کرد.(۷۵) با این وجود، او توضیح نمیدهد که چه کسی در اسپانیای ۱۹۳۶ میتوانست از جمهوری دفاع کند، اگر نیروهای کمونیست، سوسیالیست، آنارشیست و تروتسکیست نبودند، شاید خوزه اورتگا ای گاست(۷۶)؟ همین سؤال باید برای ایتالیا در سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ مطرح شود: آیا جنبش مقاومت بدون حزب کمونیست امکانپذیر بود؟ کدام نیروها میتوانستند یک جامعه دموکراتیک بسازند، شاید کنت اسفورزا(۷۷) ؟ شجاعت و قهرمانی کلاوس فون استافنبرگ(۷۸) غیرقابل انکار است، اما سرشت دموکراتیک اپوزیسیون هیتلر در ژوئیه ۱۹۴۴ بسیار مبهم است. این نخبگان نظامی به نابودی دموکراسی وایمار در سال ۱۹۳۳ یا اعلام قوانین نورنبرگ دو سال بعد واکنش نشان ندادند و از ایده آلمان کبیر (Grossdeutschland) دفاع نمودند و تا زمان شکست در استالینگراد از جنگ هیتلر حمایت کردند. بسیاری از اعضای آن رؤیای یک آلمان اقتدارگرا بدون هیتلر را داشتند.(۷۹) آیا آنها نمایندگان یک مقاومت دموکراتیک علیه ضدفاشیسم «تمامیتخواه» بودند؟ هر پاسخ مثبت بسیار تردیدآمیز است. اگر کمونیسم چنین نقش مهمی در جنبشهای مقاومت از جمله در آلمان ایفا کرد، دقیقاً به این دلیل بود که لیبرالیسم و محافظهکاری در سالهای قبل، نتوانسته بودند جلوی ظهور فاشیسم را بگیرند و قابل اعتماد به نظر نمیرسیدند. تجربیات ایتالیا در سال ۱۹۲۲ و در آلمان در سال ۱۹۳۳، جاییکه نخبگان لیبرال به دلیل طرفداری از تصرف قدرت توسط موسولینی و هیتلر دیگر قابل اعتماد نبودند، نشانگر قدرت مقاومت کمونیستی است که با هالهای از پیروزیهای ارتش سرخ تقویت شده بود. وقتی لیبرالیسم به طور تاریخی مورد نقد واقع میشود، چندان بیگناه به نظر نمیرسد. با در نظر گرفتن نتیجهگیریهای منطقی آن، ایده "خشونت برابر" نباید خود لیبرالیسم را حذف میکرد. نیروهای متفقین جنگ هوایی علیه رایش سوم را به عنوان بخشی از تخریب برنامهریزیشده جامعه مدنی آلمان انجام دادند و بمباران سیستماتیک آنها در شهرهای آلمان ششصد هزار غیرنظامی را کشت و چندین میلیون نفر را آواره نمود.(۸۰)وحشت هیروشیما و ناکازاکی نتیجه یک ایدئولوژی تمامیتخواه نبود. این برنامه توسط روزولت و دستور ترومن بود، نه استالین.
اما تز "خشونت برابر" یک تابو را شکست. اگر ضدفاشیسم به عنوان پایگاه سیاسی دموکراسیهای پس از جنگ در قاره اروپا، ثابت شود که معادل فاشیسم است، پس هیچ نباید از فاشیست بودن شرمنده بود. در سال ۲۰۰۰ ، مورخ ایتالیایی روبرتو ویوارلی گذشته فاشیستی خود را با احساس غرور مردانه، آشکار کرد:
وقتی کسی از من میپرسد که آیا به خاطر جنگیدن به عنوان یک شبهنظامی جمهوری سالو «توبه» کردهام، پاسخ میدهم که توبه نکردهام، از این بابت خوشحالم، حتی اگر امروز تشخیص دهم که دلایل آن از نظر اخلاقی و تاریخی ناعادلانه بوده است. (...) من وظیفهام را انجام دادم و همین کافی است.(۸۱)
سیاست مدیریت حافظهی جمعی که در دهههای گذشته در بسیاری از کشورهای اروپایی انجام شده است، آینهای صدیق از این تغییر قابل توجه است. در این راستا، ما میتوانیم به بازدید مشترک هلموت کهل و رونالد ریگان در سال ۱۹۸۵ از گورستان نظامی در بیتبورگ اشاره کنیم، جایی که سربازان آمریکایی و برخی از اساسها دفن شدهاند. افتتاح گارد جدید (Neue Wache) برلین در سال ۱۹۹۳، یادبود مختص همه کشتهشدگان جنگ جهانی دوم، بدون هیچگونه تمایزی در مورد طرف یا وفاداری آنها، نمونه دیگری از این مدیریت حافظه جمعی است. سخنرانیهای بسیاری از دولتمردان ایتالیایی از دهه ۱۹۹۰، که پس از یادآوری قربانیان یهودی ایتالیایی هولوکاست، به یاد آزار و اذیت "پسران سالو" (ragazzi di Salò) که همراه موسولینی جنگیدند، ادای احترام میکنند. تظاهرات معروف سال ۲۰۰۰ در مادرید که در آن مبارزان قدیمی جمهوریخواه دست در دست چندین عضو División Azul راهپیمایی کردند؛ واحد سربازانی که فرانکو به روسیه فرستاده بود تا در کنار ارتش آلمان بجنگند.(۸۲)
"محل ابهام"
در بیشتر موارد، تاریخنگاری «ضدفاشیست»، یک نگرش کنایهآمیز، ظاهراً خنثی و معتدل اتخاذ میکند که میتوان آن را مدافعه استدلالی برای آنچه که پریمو لوی(۸۳) در کتاب خود «غرقشدگان و نجاتیافتهها» بهعنوان «محل ابهام» مینامد، تعریف کرد.(۸۴)در مقاله لوی، این اصطلاح محل مبهم، تعریف نشده و به وضعیت سیال بین مجرمان و قربانیان آنها در اردوگاههای مرگ، اشاره دارد. این مفهوم بسطیافته (و در نتیجه تغییر کرده را)، میتواند «عابران تماشاگر» را توصیف کند؛ تودهای نامشخص از کسانی که در وسط یک جنگ داخلی، طرفی را انتخاب نمیکنند و بین دو قطب مخالف در نوسان میمانند. برخی از محققان پیشنهاد کردند که چنین نگرش منفعل، مردد، ترسیده، گاهی اوقات شکنجهشده و گاهی اوقات بزدلانه را میتوان از راه استعارهای که از یک نویسنده ایتالیایی دیگر قرض گرفته شده است، درک کرد؛ اغوای(۸۵) "خانهای بر روی تپه"(۸۶).در اسپانیا، مورخانی که مخالف «ضدفاشیسم» هستند بر حفظ «روح گذار» اصرار میکنند. آنها، از هرگونه تلاش، بهویژه «قانون حافظه تاریخی» سال ۲۰۰۷ انتقاد میکنند که این قانون مزایای عفو برای گذار به دموکراسی، بر اساس عفو دوگانه را، به چالش میکشد. این عفو دوگانه هم جمهوریخواهان تبعیدی و هم جنایات مرتکبشده در دوران دیکتاتوری فرانکو را عفو میکرد.(۸۷)
در پشت چنین نگرشهایی، ما تنها شاهد تمایلات مدافعهگرایانه نیستیم. در این نگرش، یک حکمت ظاهراً پساتمامیتخواه وجود دارد که عمل بشردوستانه نجات قربانیان را به دیدگاهی برای تفسیر گذشته، تبدیل میکند. به این ترتیب، دموکراسی به یک ارزش انتزاعی، بدون جسم و زمان تبدیل میشود. این رویکردی است که یک ذهن انتقادی تیزبین مانند تزوتان تودوروف(۸۸) چند سال پیش در مقالهای در مورد مقاومت فرانسه عنوان نمود.(۸۹) او، هم شبهنظامیان ویشی (فاشیستها) و هم پارتیزانهای متعصب (ضد فاشیستها) را محکوم نمود و فضیلت غیرنظامیانی را برجسته کرد که از هر دو اردوگاه فاصله داشتند و سعی داشتند برای جلوگیری از قتلعام بین آنها، میانجیگری کنند. این بدان معنی است که تنها مقاومت مشروع، مقاومت مدنی بود؛ مقاومت نجاتدهندگان، و نه مبارزان. با اینحال، از لحاظ تاریخی، مقاومت غیرنظامی عمیقاً با مقاومت سیاسی و نظامی مرتبط بود. شیوهها و روشهای مختلف آنها عمدتاً ارزشهای مشابهی داشتند و اهداف مشابهی را دنبال میکردند. کلودیو پاون،(۹۰) مورخی که در کتاب خود به دقت «اخلاق» ضدفاشیسم را مورد بررسی قرار داده، بین سه بُعد همبسته مقاومت تمایز قائل شده است. بُعد جنبش آزادیبخش ملی علیه اشغال نازیها، بُعد مبارزه طبقاتی برای رهایی اجتماعی و بُعد جنگ داخلی علیه همدستان دشمن. این ابعاد مختلف با هم همزیستی داشتند و دقیقاً از طریق ارتباط آنها بود که مقاومت، «اخلاق» خود را بیان میکرد.(۹۱)
شکی نیست که تنها بازیگران ارزشمند در یک قرن خشونت، جنگ، تمامیتخواهی و نسلکشی، امداگران شامل پزشکان، پرستاران و حاملان برانکاردها بودند. قرن بیستم را نمیتوان به یک فاجعه انسانی غولآسا تنزل داد. چنین برداشتی بسیار ساده و محدودکننده است. همانطور که سرجیو لوزاتو(۹۲) به طرز تلخی میپرسد، "اگر قربانی غیرنظامی به عنوان قهرمان واقعی قرن بیستم مورد ستایش قرار میگیرد - بیگناهانی که در برخورد ایدئولوژیهای مرگبار، قربانی شدهاند - چرا به خود زحمت ایجاد تمایز بین آنها را بدهیم؟-" قرن گذشته عصر درگیریهایی بود که در آن میلیونها نفر برای آرمانهای ایدئولوژیک و سیاسی جنگیدند. ضدفاشیسم یکی از آنها بود. دموکراسیها پس از تاریخزدائی مبتلا به فراموشی شده و شکننده میشوند. آگاهی از ریشهها و تاریخ آنها، مفید است تا معلوم شود چگونه به وجود آمدهاند و چگونه ساخته شدهاند، حتی اگر قصد، فقط درک ابهامات و محدودیتهای آنها باشد. خطرناک خواهد بود اگر آنها را از ریشههایشان جدا کنیم و با تجربیات تاریخی که از طریق آن ایجاد شدهاند، مخالف باشیم. به همین دلیل است که در کشورهای قاره اروپا که فاشیسم را تجربه کردهاند، ما نیازی به دموکراسیهای "ضدفاشیستی" نداریم.
____________________________________
۱- The pieces of this controversy are gathered in Henry Tudor and J.-M. Tudor, eds, Marxism and Social Democracy: The Revisionist Debate 1896– 1898, New York: Cambridge University Press, 1988.
۲- Moshe Lewin
۳- J. Arch Getty
۴- Sheila Fitzpatrick
۵- Sheila Fitzpatrick, ‘Revisionism in Retrospect: A Personal View’, Slavic Review 67: 3, 2008, 704.
۶- Richard Pipes
۷- Martin Malia
۸- اصطلاح «ایدئوکراسی» به شکلی از حکومت یا مدیریت اجتماعی اطلاق میشود که مبتنی بر مجموعهای از ایدههای انتزاعی است. این سیستمی است که در آن ایدئولوژی حاکم بر یک دولت یا جامعه به عنوان چهارچوب اصلی برای حکمرانی و سیاستگذاری اعمال میشود. این ایدئولوژی اغلب خود را به عنوان یک سیستم مطلق و جهانی برای درک و سازماندهی زندگی اجتماعی معرفی میکند. (مترجم)
۹- Compare with Martin Malia, The Soviet Tragedy: The History of Socialism in Russia, 1917– 1991, New York: Free Press, 1994; Richard Pipes, The Russian Revolution, New York: Knopf, 1990.
۱۰- Robert Conquest
۱۱- Benny Morris
۱۲- Ilan Pappe
۱۳- Compare with Alain Greilsammer, La nouvelle histoire d’Israël: essai sur une identité nationale, Paris: Gallimard, 1998.
۱۴- François Furet and Ernst Nolte, Fascism and Communism, Lincoln: University of Nebraska Press, 2004, 51; Renzo De Felice, Rosso e Nero, Milan: Baldini & Castoldi, 1995, 17.
۱۵- Jürgen Habermas, ‘A Kind of Settlement of Damages: The Apologetic Tendencies in German History Writing’, in James Knowlton, ed., Forever in the Shadow of Hitler?: Original Documents of the Historikerstreit, the Controversy Concerning the Singularity of the Holocaust, Atlantic Highlands, NJ: Humanities Press, 1993, 34– 44.
۱۶- « الگوی ضدفاشیسم» به چهارچوبی برای درک و تحلیل ضدفاشیسم اشاره دارد که نیروی مهمی در جنبشهای سیاسی و اجتماعی بهویژه از دهه ۱۹۳۰ بوده است. این شامل مطالعه اشکال مختلف مخالفت فعال با ایدئولوژیهایی مانند فاشیسم ایتالیایی و نازیسم آلمانی است. این الگو به گونهای تکامل یافته است که دیدگاهی فراملی را در بر میگیرد و تشخیص میدهد که ضدفاشیسم فقط مجموعهای از اپیزودهای ملی مجزا نیست، بلکه بخشی از یک جنبش گستردهتر و بههم پیوسته است. محققان شروع به کشف هویتها، انگیزهها و وابستگیهای متنوع ضدفاشیسم و همچنین تلاقی آن با دیگر جنبشهای فراملی مانند صلحطلبی، ضداستعماری، فمینیسم و ضدسرمایهداری کردهاند. (مترجم)
۱۷- See the interviews with De Felice in Jader Jacobelli, ed., Il fascismo e gli storici oggi, Rome: Laterza, 1988, 3– 11.
۱۸- Croce دیدگاه بندتو کروچه از فاشیسم عمیقاً در دیدگاه فلسفی و تاریخی او ریشه داشت. او در ابتدا فاشیسم را به عنوان یک جنبش جناح راست میدید که ممکن بود با گرایشات چپ افراطی ایجاد شده در جنگ جهانی اول، تعادل برقرار کند. با این حال، با مشاهده ماهیت واقعی رژیم موسولینی، موضع او به مخالفت مطلق تغییر کرد. کروچه فاشیسم را نه فقط به عنوان استبداد سیاسی، بلکه به عنوان ظهور ایتالیایی مینگرید که در آن خودخواهی بر فضیلت مدنی غلبه کرد، بلاغت شعر و حقیقت را کنار زد، و حرکات پرمدعا، جایگزین کنش واقعی شد. نقد و مخالفت او با فاشیسم به نمادی از مبارزه برای آزادی در داخل و خارج از ایتالیا تبدیل شد. (مترجم)
۱۹- Compare with Emilio Gentile, Fascismo: Storia e interpretazione, Rome: Laterza, 2002.
۲۰-De Felice, Il Rosso e il Nero, 55. Regarding 8 September 1943 as ‘the death of fatherland’, compare with Ernesto Galli Della Loggia, La morte della patria: la crisi dell’idea di nazione tra Resistenza, antifascismo e Repubblica, Rome: Laterza, 1996.
۲۱- فویب به کشتارها و تبعیدهای دستهجمعی که در طول جنگ جهانی دوم و بلافاصله پس از آن اتفاق افتاد، اشاره دارد که عمدتاً توسط پارتیزانهای یوگسلاوی و اوونا در سرزمینهای ایتالیایی آن زمان جولیان مارس، کوارنر و دالماسی انجام شد. قربانیان شامل ایتالیاییهای قومی و همچنین ضدکمونیستهای ایتالیایی، آلمانی، کروات و اسلوونیایی و غیرنظامیانی بودند که با مقامات جدید یوگسلاوی مخالف بودند. خود اصطلاح از کلمه ایتالیایی به معنای فروچالههای طبیعی عمیق مشخصه منطقه کارست است که برخی از قربانیان را زنده به داخل آن پرتاب کردند. این وقایع موضوع بحث تاریخی درباره ماهیت، انگیزهها و تعداد قربانیان است. (مترجم)
۲۲- پریمو لوی شیمیدان، نویسنده و بازمانده هولوکاست، یهودی ایتالیایی بود. او به خاطر گزارشهای زندگینامهای تکاندهندهاش از تجربیات خود در طول هولوکاست، بهویژه دوران حضورش در اردوگاه کار اجباری آشویتس، مشهور است. نوشته لوی به دلیل وضوح، عمق و انسانیت عمیقی که با آن وحشت و پیچیدگیهای اخلاقی هولوکاست را بازگو میکند مورد تحسین قرار گرفته است. (مترجم)
۲۳- Compare with Sergio Luzzatto, Partigia: una storia della Resistenza, Milano: Mondadori, 2013.
۲۴- Compare with Antonia Grunenberg, Antifaschismus: Ein deutscher Mythos, Reinbek: Rowohlt, 1993. For a historical assessment outside such propaganda’s approaches, see Dan Diner, ‘Antifaschistische Weltanschauung: ein Nachruf,’ Kreislaufe, Berlin: Berlin Verlag, 1996. On the shift of West German historiography from antifascism to the Holocaust, see Nicolas Berg, Der Holocaust und die westdeutschen Historiker: Erforschung und Erinnerung, Göttingen: Wallstein, 2003, 379– 83.
۲۵- Compare with Régine Robin, Berlin chantiers, Paris: Stock, 2000; Sonia Combe and Régine Robin, eds, Berlin: L’effacement des traces, Paris: BDIC, 2009.
۲۶- François Furet
۲۷- François Furet, The Passing of an Illusion: The Idea of Communism in the Twentieth Century, Chicago: Chicago University Press, 1999, ch. 8
۲۸- Stéphane Courtois
۲۹- See his introduction in Stéphane Courtois, ed., The Black Book of Communism: Crimes, Terror, Repression, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1999.
۳۰- «جنگجویان سرد» به طور کلی به افرادی اطلاق میشود که فعالانه در جنگ سرد، دوره تنش ژئوپلیتیکی بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی و متحدان مربوطه آنها از پایان جنگ جهانی دوم تا انحلال اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ شرکت داشتند. (مترجم)
۳۱- Bernard Bruneteau
۳۲- Bernard Bruneteau, ‘Interpréter le totalitarisme dans les années 1930,’ in Naissances du totalitarisme, ed. Philippe de Lara, Paris: Cerf, 2011, 244, 251.
۳۳- Pio Moa
۳۴- مربوط به نولته. ارنست نولته مورخ و فیلسوف آلمانی بود که به خاطر مطالعات تطبیقی خود در مورد فاشیسم و کمونیسم، به ویژه رابطه بین نازیسم و استالینیسم شهرت داشت.او در بحث «مجادله مرخان» در آلمان شرکت داشت، جایی که دیدگاههای او درباره ماهیت فاشیسم و مقایسه آن با کمونیسم بسیار بحثبرانگیز بود. کار نولته بحثها و انتقادهای قابل توجهی را برانگیخت، به ویژه نظریه فاشیسمتباری به عنوان «مقاومت در برابر برتری» و تفسیر او از علل و پیامدهای هولوکاست. (مترجم)
۳۵- Pío Moa, Los Mitos de la Guerra Civil, Madrid: Esfera, 2003.
۳۶- Stanley G. Payne
۳۷- Stanley G. Payne, The Collapse of the Spanish Republic, 1933– 1936: Origins of the Civil War, New Haven: Yale University Press, 2006. See also his appreciation of Pío Moa’s book: ‘Mitos y tópicos de la Guerra Civil,’ Revista de Libros 79/ 80, 2003, 3– 5. On the Moa debate, see Alberto Reig Tapia, Anti Moa, Madrid: Ediciones B, 2006.
۳۸- See Fernando del Rey, ed., Palabras como puños: La intransigencia política en la segunda República española, Madrid: Tecnos, 2011. On this Spanish ‘Noltism,’ see Ismael Saz Campos, ‘Va de Revisionismo,’ Historia del Presente 17, 2011, 161– 64.
۳۹- See the criticism of ‘combat history’ (historia de combate) in Fernando del Rey, ‘Revisionismos y anatemas: A vueltas con la II República,’ Historia Social 72, 2012, 155– 72.
۴۰- Diachronic تغییراتی که در طول زمان در چیزی به وجود میآید. (مترجم)
۴۱- Martin Malia, The Soviet Tragedy, 8.
۴۲- For a historical reassessment of this event, see Joze Pirjevec and Gorazd Bajc, Foibe: una storia d’Italia, Torino: Einaudi, 2009.
۴۳- François Furet, Interpreting the French Revolution, New York: Cambridge University Press, 1981, 12.
۴۴- Renzo De Felice
۴۵- این به این معناست که شرابی که احتمالاً تحت سیستم یا ایدئولوژی کمونیستی تولید میشود، به دنبال به دست آوردن برچسب یا وضعیتی است که معمولاً از طریق یک فرآیند دموکراتیک و احتمالاً به رسمیت شناختهشده جهانی اعطا میشود. این نام گواهی میدهد که شراب از یک مکان خاص میآید و دارای کیفیتها یا ویژگیهای خاصی است که در بازار ارزش دارد. این نشاندهنده همگرایی ایدئولوژیهای سیاسی مختلف به منظور صدور گواهینامه محصول و پذیرش بازار است. (مترجم)
۴۶- De Felice, Il Rosso e il Nero, 69.
۴۷- François Furet
۴۸- Furet, The Passing of an Illusion, 224.
۴۹- Benedetto Croce
۵۰- Carl von Ossietzky
۵۱- Compare with Istvan Deak, Weimar Germany Left’s Wing Intellectuals: A Political History of the Weltbühne and Its Circle, Berkeley: University of California Press, 1968.
۵۲- Arthur Koestler
۵۳- Victor Serge
۵۴- André Gide
۵۵- Manes Sperber
۵۶- Willi Münzenberg
۵۷- George Orwell
۵۸- Gaetano Salvemini
۵۹- آپتون سینکلر، از طریق استعاره «شهر محاصره شده»، در مورد پویاییهای روانی و اجتماعی یک گروه در معرض تهدید، اظهار نظر میکند. او پیشنهاد میکند که در چنین مواقعی، هرگونه انتقاد از هیأت حاکمه ممکن است به عنوان خیانت یا حمایت از دشمن تلقی شود، حتی اگر انتقاد سازنده باشد. این میتواند به وضعیتی منجر شود که در غیر این صورت متفکران مستقل و منتقد به دلیل ترس از برچسب خائن یا همدردی با متجاوزان از ابراز مخالفت خودداری کنند. این بازتابی است در مورد اینکه چگونه موقعیتهای بحرانی میتوانند بر آزادی بیان و بیان نظرات مخالف تأثیر بگذارند. (مترجم)
۶۰- Upton Sinclair, Terror in Russia? Two Views, New York: R.R. Smith, 1938, 57. Compare with David Caute, The Fellow-Travellers: Intellectual Friend of Communism, New Haven: Yale University Press, 1983; Ludmila Stern, Western Intellectuals and the Soviet Union, 1920– 40: From Red Square to the Left Bank, Abingdon: Routledge, 2007.
۶۱- Compare with Max Horkheimer and Theodor W. Adorno, Dialectic of Enlightenment, Stanford: Stanford University Press, 2007.
۶۲- Jeffrey Herf, Reactionary Modernism: Technology, Culture and Politics in Weimar and the Third Reich, New York: Cambridge University Press, 1986.
۶۳- Compare with James D. Wilkinson, The Intellectual Resistance in Europe, Cambridge, MA: Harvard University Press, 1981.
۶۴- Ricardo Robledo
۶۵- Ricardo Robledo, ‘Sobre la equiviolencia: puntualizaciones a una réplica’, Historia agraria, 54, 2011, 244– 46, and also, for a general assessment of Spanish neoconservative historiography, ‘El giro ideológico en la historia contemporánea Española: “Tanto o más culpable fueron las izquierdas”’, in El pasado en construcción: Revisiones de la historia y revisionismos históricos en la historiografía contemporánea, eds Carlos Forcadell, Ignacio Peiró, and Mercedes Yusta, Zaragoza: Institución Fernando el Católico, 2015, 303– 38.
۶۶- Martin Heidegger مارتین هایدگر فیلسوف آلمانی، متولد ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ است و بیشتر به دلیل مشارکت در پدیدارشناسی، هرمنوتیک و اگزیستانسیالیسم شناخته شده است. او اغلب به عنوان یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین فیلسوفان قرن بیستم شناخته میشود. آثار او تأثیر عمیقی بر رشتههای مختلف از جمله فلسفه، ادبیات، روانشناسی و الهیات داشته است. با این حال، میراث هایدگر به دلیل عضویت و حمایت او از حزب نازی در زمان ریاست وی در دانشگاه فرایبورگ، با بحث و جدل همراه است. پس از جنگ جهانی دوم، او از سمت خود برکنار شد و از تدریس منع شد. (مترجم)
۶۷- Herbert Marcuseهربرت مارکوزه فیلسوف، منتقد اجتماعی و نظریهپرداز سیاسی آلمانی-آمریکایی بود که با مکتب نظریه انتقادی فرانکفورت ارتباط داشت. او در ۱۹ ژوئیه ۱۸۹۸ در برلین به دنیا آمد و در دانشگاه هومبولت برلین و سپس در دانشگاه فرایبورگ تحصیل کرد و دکترای خود را از آنجا دریافت کرد. مارکوزه در مؤسسه تحقیقات اجتماعی مستقر در فرانکفورت که بعدها به مکتب فرانکفورت معروف شد، به چهرهای برجسته تبدیل شد. او به طور انتقادی سرمایهداری، فناوری مدرن، کمونیسم شوروی و فرهنگ عامه را بررسی کرد و استدلال کرد که آنها اشکال جدیدی از کنترل اجتماعی را نشان میدهند. در طول دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، مارکوزه به عنوان نظریهپرداز برجسته چپ نو و جنبشهای دانشجویی در آلمان غربی، فرانسه و ایالات متحده شناخته شد. او اغلب به عنوان "پدر چپ جدید" شناخته میشود. (مترجم)
۶۸- See ‘Heidegger and Marcuse: A Dialogue in Letters,’ in Herbert Marcuse, Technology, War and Fascism, London: Routledge, 1998, 261– 67 (quotation on 267).
۶۹- Carl Schmitt, Glossarium: Aufzeichnungen der Jahre 1947– 1951, Berlin: Duncker & Humblot, 1991, 282.
۷۰- Ernst Nolt
۷۱- Nolte, ‘The Past that will not Pass’, Forever in the Shadow of Hitler?, 21– 22. On the Historikerstreit, cf. Richard Evans, In Hitler’s Shadow: West German Historians and the Attempt to Escape from the Nazi Past, New York: Pantheon Books, 1989.
۷۲- 36 Joachim Fest, ‘Encumbered Remembrance: The Controversy About the Incompatability of National Socialist Mass Crimes’, ibid., 63– 71.
۷۳- Interview with Renzo De Felice, in Jader Jacobelli, ed., Il fascismo e gli storici oggi, 6. On De Felice, see Gianpasquale Santomassimo, ‘Il ruolo di Renzo De Felice’, in Fascismo e antifascismo: Rimozioni, revisioni, negazioni, ed. Enzo Collotti, Rome: Laterza, 2000, 415– 29.
۷۴- Santos Juliá
۷۵- See Santos Juliá, ‘Duelo por la República española,’ El País, 25 June 2010, as well as the reply by Josep Fontana, ‘Julio de 1936,’ Público, 29 June 2010.
۷۶- José Ortega y Gasset خوزه اورتگا ای گاست فیلسوف و مقالهنویس برجسته اسپانیایی در ۱۸۸۳ در مادرید اسپانیا به دنیا آمد و درسال ۱۹۵۵ در همان شهر درگذشت. او بهخاطر مشارکتهای چشمگیرش در فلسفه قرن بیستم، بهویژه بهخاطر کارش در مورد دیدگاهگرایی، عقل حیاتی و عقل تاریخی شناخته میشود. فلسفه اورتگا و گاست به عنوان «فلسفه زندگی» توصیف شده است که عناصر پراگماتیسم، پدیدارشناسی وجودی و تاریخگرایی را در خود جای داده است. ایدههای او تحت تأثیر تحصیلاتش در آلمان بود، جایی که او در معرض نئوکانتییسم هرمان کوهن و پل ناتورپ و دیگران قرار گرفت. او شاید بیشتر به خاطر کتابش «شورش تودهها» شناخته میشود، جایی که او به ظهور جامعه تودهای و پیامدهای آن برای فرهنگ و سیاست میپردازد. عبارت معروف او، «من هستم و شرایط من»، این باور او را در بر میگیرد که افراد را نمیتوان بدون در نظر گرفتن شرایطی که آنها را احاطه کرده است درک کرد و بر تعامل بین هویت شخصی و محیط تاکید میکند. (مترجم)
۷۷- Count Carlo Sforza کنت کارلو اسفورزا دیپلمات و سیاستمدار ضدفاشیست ایتالیایی بود که در ۲۵ ژانویه ۱۸۷۲ در لوکا ایتالیا به دنیا آمد. او به عنوان وزیر امور خارجه و عضو حزب جمهوریخواه ایتالیا بود. اسفورزا به دلیل مخالفت با فاشیسم و تلاشهایش در امور خارجی پس از جنگ جهانی دوم شناخته شده بود. او نقش مهمی در شکل دادن به موضع بینالمللی ایتالیا در اوایل دوره جنگ سرد ایفا کرد. (مترجم)
۷۸- Claus von Stauffenberg کلاوس فون اشتافنبرگ با نام کلاوس فیلیپ ماریا ژوستینیان شنک گراف فون اشتافنبرگ افسر ارتش آلمان و از اعضای اشراف آلمانی در سال ۱۹۰۷ به دنیا آمد. شهرت او بیشتر به خاطر نقش اصلی او در توطئه نافرجام ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۴برای ترور آدولف هیتلر، معروف به عملیات والکری است. علیرغم حمایت اولیهاش از سیاستهای هیتلر، استافنبرگ به طور فزایندهای از رژیم نازی سرخورده شد، به ویژه پس از مشاهده وحشیگریهای آن در طول جنگ جهانی دوم. دخالت استافنبرگ در مقاومت نظامی علیه هیتلر در تلاش او برای کشتن دیکتاتور با بمبی که در لانه گرگ، مقر هیتلر قرار داده شده بود، به اوج خود رسید. متأسفانه ترور ناکام ماند و استافنبرگ به همراه دیگر توطئهگران در ۲۱ ژوئیه ۱۹۴۲ با جوخه تیرباران اعدام شدند. اقدامات او بهعنوان نماد مقاومت در آلمان بهطور گسترده مورد تجلیل قرار گرفته است و از او به خاطر شجاعت و مخالفت با رژیم نازی یاد میشود. (مترجم).
۷۹- See Ian Kershaw, The Nazi Dictatorship: Problems and Perspectives of Interpretation, New York: Oxford University Press, 2000, ch. 8 (‘ Resistance without the People’?).
۸۰- See Jörg Friedrich, The Fire: The Bombing of Germany, 1940– 1945, New York: Columbia University Press, 2006.
۸۱- Roberto Vivarelli, La fine di una stagione: Memoria 1943– 1945, Bologna: Il Mulino, 2000, 23.
۸۲- On Bitburg, see Geofffey H. Hartman, Bitburg in Moral and Political Perspective, Bloomington: Indiana University Press, 1986; on the Neue Wache, see Peter Reichel, Politik mit Erinnerung: Gedächtnisorte im Streit um die Nationalsozialistische Vergangenheit, München: Hanser Verlag, 1995, 231– 46; on the speeches of Italian statesmen, see Filippo Focardi, La guerra della memoria: La Resistenza nel dibattito politico italiano dal 1945 ad oggi, Rome-Bari: Laterza, 2005.
۸۳- Primo Levi پریمو لوی، در کتاب خود «غرقشدگان و نجاتیافتهها» به «منطقه خاکستری» به عنوان فضایی پیچیده و مبهم اخلاقی اشاره میکند که بین مقولههای واضح قربانی و مجرم، بهویژه در زمینه هولوکاست وجود دارد. لوی استدلال میکند که «منطقه خاکستری» شامل افرادی میشود که در عین حال که خود قربانی بودند، مجبور شدند در ازای رفتار ترجیحی یا بقا به درجات مختلفی با ستمگران خود همکاری کنند.(مترجم)
۸۴- Primo Levi, The Drowned and the Saved, New York: Summit Books, 1988. On the extension of the concept of ‘gray zone’ to the civil war, see De Felice, Il Rosso e il Nero, 55– 66.
۸۵- عبارت اغوای «خانه روی تپه» به اثر سزار پاوزه به مفهومی استعاری در رمان «خانهای روی تپه» اشاره دارد. در این زمینه، خانه روی تپه مکانی خارج از تورین است که در آن قهرمان داستان، کورادو، به دنبال پناه گرفتن از حملات هوایی در زمان جنگ است. این خانه نشاندهنده یک پناهگاه و نوعی فرار از واقعیتهای خشن جنگ است، اما همچنین نمادی از دوگانگی کورادو در مورد چشمانداز سیاسی ایتالیا و معضلات شخصی او است. (مترجم)
۸۶- Compare with Raffaele Liucci, La tentazione della ‘Casa in collina’: Il disimpegno degli intellettuali nella guerra civile italiana 1943– 1945 (Milano: Unicopli, 1999) which refers to Cesare Pavese, The House on the Hill (New York: Walker, 1961).
۸۷- این جمله به دورهای از تاریخ اسپانیا پس از دیکتاتوری فرانکو، معروف به گذار به دموکراسی، اشاره دارد که با حرکت به سمت یک سیستم دموکراتیکتر بدون بازنگری گسترده درگیریها و جنایات گذشته دیکتاتوری برجسته میشود. این مورخان از تلاشهایی مانند «قانون حافظه تاریخی» که در سال 2007 وضع شد، که به دنبال ارزیابی مجدد دوره گذار است، انتقاد میکنند. هدف این قانون به رسمیت شناختن و گسترش حقوق کسانی بود که در طول جنگ داخلی و دیکتاتوری تحت آزار و اذیت یا خشونت قرار گرفتند. مورخان استدلال میکنند که این بررسی مجدد مزایای دوره گذار را تهدید میکند، دورهای که مبتنی بر نوعی فراموشی جمعی بود و هم برای جمهوریخواهان تبعیدی و هم برای کسانی که تحت حکومت فرانکو مرتکب جنایت شدند، عفو اعطا میکرد. در اصل، این جمله بحثی را مطرح میکند که تاریخ را چگونه باید به خاطر آورد و با آن برخورد کرد. آیا برای حفظ یک گذار اجتماعی مسالمتآمیز باید به طور انتقادی ارزیابی مجدد صورت گیرد یا در گذشته باقی بماند. بنابراین "روح گذار" به عنوان تعادل ظریف بین یادآوری و فراموشی، بین عدالت و آشتی در نظر گرفته میشود. (مترجم)
۸۸- Tzvetan Todorov
۸۹- Tzvetan Todorov, A French Tragedy: Scenes of Civil War, Summer 1944, Hanover, NJ: University Press of New England, 1996.
۹۰- Claudio Pavone
۹۱- Claudio Pavone, A Civil War: A History of Italian Resistance, London: Verso, 2013.
۹۲- Sergio Luzzatto